دانلودنسخه انگلیسی کتاب هنر شفاف اندیشیدن
The Art of Thinking Clearly
نویسنده:
رولف دوبلی
Rolf Dobelli
درباره کتاب هنر شفاف اندیشیدن نوشته رولف دوبلی :
«هنر شفاف اندیشیدن» اثر متفکر و کارآفرین جهانی «رولف دوبلی»، نگاهی شفاف بر استدلالهای ذهنی انسان است.
آیا تا به حال، وقت خود را بابت چیزی گذاشتهاید ولی پس از مدتی متوجه شدهاید که ارزش سرمایهگذاری نداشته است؟ یا انجام کاری را ادامه دادهاید باوجود اینکه میدانستید فایدهای برایتان ندارد؟ این موارد ناشی از تعصبات و خطاهای ذهنی انسان است، خطاهایی ساده که در تفکر روزانهمان بارها مرتکب میشویم. «رولف دوبلی»، بر این باور است با شناخت و پذیرش این خطاها میتوان از آنها دوری کرد و تصمیمات بهتری گرفت. کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» ساده، روشن و غافلگیرکننده روش فکری شما در تصمیمگیری در موقعیتهای مختلف را تغییر میدهد تا بتوانید درستتر از قبل تصمیم بگیرید و انتخاب کنید.
کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» The Art of Thinking Clearly نوشتهی «رولف دوبلی» در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. این اثر دربارهی خطاهای ذهنی انسان است که در موقعیتها و شرایط مختلف زندگی را تحت تأثیر قرار میدهند. نویسنده در این کتاب خواننده را با این سؤال روبهرو میکند: «آیا همیشه تصمیمات درستی میگیریم؟» تصمیمها و انتخابات ما همواره تحت تأثیر ذهن ما هستند، اما آیا ذهن ما بهترین عملکرد را دارد؟ «رولف دوبلی» در این کتاب از عواملی سخن میگوید که بهطور ناخودآگاه زندگی ما را تحت سیطرهی خود قرار دادهاند. این نویسنده بر این باور است با شناختن خطاهای ذهنی میتوان از تأثیر آنها بر زندگی و تصمیماتمان جلوگیری کنیم. او در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» انسان را به درست و بدون تعصب فکر کردن و اندیشیدن دعوت میکند و معتقد است اینگونه میتوان به موفقیت و کمال رسید.
کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» نوشتهی «رولف دوبلی»بهعنوان پرفروشترین کتاب آلمان در سال ۲۰۱۳ انتخاب شد. این اثر پس از انتشار بهسرعت به چندین زبان دنیا ترجمه شد و مورد استقبال خوانندگان کتابهای روانشناسی و روانشناختی قرار گرفت. «رولف دوبلی» در این اثر با زبانی روان و ساده، رفتار انسان را کنکاش میکند و به او یادآور میشود که ممکن است بسیاری از تصمیمات شفاف و صادقانه گرفته نشوند.
رولف دوبلی در این کتاب، خطاهای رایج ذهن انسان را در ۹۹ فصل توضیح داده است که برای درک بیشتر آنها از داستانهایی واقعی استفاده کرده است، برخی از این فصلها عبارتاند از:
- چرا باید به قبرستانها سری بزنی؟
- آیا دانشگاه هاروارد شما را باهوشتر جلوه میدهد؟
- چرا ابرها را به شکلهای مختلف میبینی؟
- اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است
- چرا باید گذشته را فراموش کنی؟
- نوشیدنی مجانی را قبول نکن
- مراقب موارد استثنا باش
- جگرگوشههای خودت را بکش
- تسلیم مرجعیت نشو
- دوستان سوپر مدل خود را در خانه رها کن
درباره رولف دوبلی (Rolf Dobelli):
«رولف دوبلی» Rolf Dobelli نویسندهی برجستهی سوئیسی در ۱۵ ژوئیه سال ۱۹۶۶ به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در دانشگاه سنت گالن سوئیس در رشتهی امبیای دنبال کرد و تا مقطع دکترا ادامه داد. او کارآفرین موفقی است و شرکتی باهدف تولد خلاصهی کتابهای مختلف تأسیس کرده است. «رولف دوبلی» درزمینهی روانشناسی و روانشناختی چندین کتاب منتشر کرده است. کتاب هنر خوب زیستن یکی از آثار دیگر این نویسنده است که نسخهی صوتی آن نیز منتشر شده است. برای خرید کتاب میتوانید به سایت و اپلیکیشن فیدیبو مراجعه کنید.
فصل اول: گورستان ستارههای راک
چرا باید به قبرستانها سر بزنیم؟ فصل اول کتاب هنر شفاف اندیشیدن با این موضوع شروع میشه و اشاره به نکتهای داره که اکثر مواقع از دید ما دور میمونه.
همهی ما دوست داریم یا شاید دوست داشتیم یک روزی به موفقیتهای بزرگ برسیم، یک خواننده موفق یا بازیگر سرشناس یا شاید یک نویسندهی محبوب و همیشه تو ذهنمون افرادی رو به عنوان الگو مجسم کردیم افرادی مثل جی کی رولینگ، محمود دولت آبادی یا…
ما همیشه بهترین شدن رو در نظر گرفتیم و فراموش کردیم که هر بازی یک برنده و یک بازنده داره حتی اگر این بازی بازیِ موفقیت باشه…
ما باید به گورستانها سر بزنیم تا ببینیم چه افرادی که موفق به دست یافتن به آرزوهاشون شدن و تونستن کتاب پرفروشی رو به چاپ برسونن و در کنارش دهها نفر و بشناسیم که کتابشون رو چاپ کردن ولی هیچوقت نتونستن پرفروش باشند و هزاران نفر و بشناسیم که کتابشون رو نوشتن ولی ناشری حاضر به چاپش نشد و دهها هزار نفری که با رویای نوشتن کتابشون در زیر خاک جای گرفتن.
این داستان یادمون میندازه بازی موفقیت مثل هر بازی دیگهای دو سمت داره، برد و باخت، بازی که معمولا تعداد بازندهها در اون خیلی بیشتر از برندههاست.
فصل دوم: توهم بدن شناگر
یکی از جالبترین فصلهای این کتاب همین فصله. فصلی که در اون داستانی از یک تصور غلط به ما میده توهمی که خود منم درگیرش بودم.
تا حالا شده به این فکر کنید که بدن شما نیاز به این داره که خوش فرمتر بشه و باید این کار رو با ورزش انجام بدید؟
سه گزینه جلوی خودتون دارید! بدنسازی، دو بر میدانی و شنا، هر سه ورزش ورزشهای خوبی هستن ولی تصور ذهنی ما از فعالین هرکدوم از این ورزشها در بیشتر مواقع ذهن ما رو به سمت انتخاب ورزش شنا میبره ولی به احتمال زیاد بعد یه مدت کم کم به این موضوع پی میبریم که ما بازی رو برعکس دیدیم.
این شنا نیست که بدن شناگرا رو خوش فرم میکنه بلکه این افرادی با بدن خوش فرم هستند که شناگر میشن.
فصل سوم: توهم دسته بندی
حتما تا الان خبرهایی شبیه دیده شدن صورتی در ماه یا ظاهر شدن صورت مسیح در نان یا شباهت ابرها به شکلی خاص رو خوندید و شنیدید این اتفاق یکی از خطاهای ذهنیِ ماست که بهصورت خودکار شروع به دستهبندی و شبیهیابی اتفاقات اطرافمون به افرادی میکنیم و در ذهن خودمون روابط علت و معلولی درست میکنیم و فرض میکنیم که دلیل یک اتفاق از یک روند منظم نشات گرفته.
بهتره جملهی بالا رو یک بار دیگه بخونید “اتفاق” پس چرا نباید شانس رو در بروز یک اتفاق در نظر گرفت؟
شاید فکر کنید این اشتباه اشتباه خطرناکی نیست و قرار نیست آسیب جدی به ما بزنه؟ پس حالا شرایطی رو در نظر بگیرید که شما بهخاطر این اشتباه حس میکنید که نظمی مرتب برای رشد سهامی که دارید پیدا کردید و بر اساس همین اکتشاف مبلغ زیادی رو سرمایهگذاری میکنید! بعد یه مدت معلوم میشه که این اتفاق فقط یه اتفاق بوده و هیچ نظمی درکار نبوده، به نظرتون برای فهمیدن این درس یکم هزینهی زیادی رو پرداخت نکردید؟
فصل چهارم: تایید اجتماعی
یکی از جملاتی که بهشدت بهش اعتقاد دارم و در زندگی شخصی خودم خیلی اون رو مدنظرم قرار دادم این جمله بوده:
یه حرف احمقانه رو اگه هزاران نفر بزنن اون حرف بازم احمقانه است.
یا اینکه یه اشتباه همیشه اشتباهه.
در این فصل کتاب هنر شفاف اندیشیدن هم رولف دوبلی دقیقا به همین موضوع داره اشاره میکنه که ما وقتی با تایید اجتماع نسبت به یک موضوع خاص روبرو میشیم ناخودآگاه تصمیم میگیریم که اون موضوع رو درست در نظر بگیریم و جنبه اشتباه اون رو فراموش میکنیم.
شاید راه حل اینکه توی این دام نیوفتیم این باشه که دانش خودمون رو حول موضوعی که صحبت میشه افزایش بدیم و زیاد نظر جمعی رو بهصورت پیش فرض درست در نظر نگیریم.
حالا من و شما بیشتر کجا اسیر این دام میشیم:
وقتی در سالن سخنرانی نشستیم و سخنران حرفی میزنه و چند نفر که حتی اکثریت هم نیستن شروع به تشویق میکنند، چه اتفاقی افتاد؟ شما چرا دارید تشویق میکنید؟ این تاثیر اجتماع روی ماست.
فصل پنجم: خطای هزینه هدر رفته
یکی دیگه از موضوعات جالبی که در این فصل بهش رسیدیم خطای هزینه هدر رفته است.
شما در سینما مشغول دیدن یک فیلم هستید که به شدت کسل کننده و زجرآوره، چه عکس العملی از خودتون نشون میدید؟ از سینما خارج میشید یا برای اینکه پولتون رو دور نریخته باشید تا انتهای فیلم به تماشا مشغول میشید و این حالت عذابآور رو تحمل میکنید؟
خب بذارید با یادآوری این مطلب سعی کنم تصمیم گیری رو براتون راحتتر کنم، شما همین الانم پولتون رو دور ریختید پس نیاز نیست نگران چیزی باشید.
این دقیقا خطای هزینهی هدر رفته است که ما در اغلب موارد اونو ندید میگیریم.
ولی این خطا ختم به سینما نمیشه و گاهی شاهد این هستیم که بعضی دولتها هم به این خطا تن میدن و بخاطر هزینههایی که کردن به ادامهی یک روند اشتباه پافشاری میکنن.
امیدوارم شما در زندگیتون با این خطا روبرو نشید چون این اشتباه هزینه سنگینی داره که اون زمان شماست که با هیچ چیز جایگزین نمیشه.
فصل ششم: خطای تقابل
در ابتدای این فصل با مثالی روبرو میشیم که تقریبا همه آدمها یه بار درگیر این موضوع شدن. وقتی وارد یه قطار میشی یکی از اعضای فرقهی “هاره کریشنا” با یه لبخند به شما گل هدیه میده و در مقابل دو راه پیش روی شماست یا شما قبول میکنی و این یعنی شروع بده بستانها و یا نه رد میکنی و دچار عذاب وجدان میشی که با برخورد با عضو بعدی این فرقه در صدد جبران برمیای .
این اثر همون موضوعیه که رابرت چالدینی روانشناس اونو پدیدهی تقابل معرفی کرده و به این نتیجه رسیده که مردم وقتی مقروض کسی باشند بسیار معذب میشن.
بسیاری از سازمانهای غیر دولتی و انجمنهای انسان دوستانه از همین روش استفاده میکنند که به نوعی اخاذی محسوب میشه.
تقابل یکی از راهکارهای مفید برای بقا و نوعی از مدیریت ریسکه که از طرفی یک جنبه مثبت داره که همون رابطه بین انسانهایی است که هیچ نسبتی باهم ندارند و باعث توسعه اقتصادی و تولید سرمایه میشن و از طرفی یک جنبه منفی داره که انسان رو در یه چرخه انتقام و جبران میندازه، به نوعی جبران کاری که هیچ علاقهای به اون نداره.
در انتهای فصل به این نتیجه میرسیم که اگه میخوایم از خرید بیهوده در فروشگاهها در امان بمونیم بهتره نوشیدنی و محصولات رایگان رو تست نکنیم و در مقابل اثر تقابل مقاومت کنیم.
فصل هفتم: خطای تایید
ابتدای فصل هفتمِ این کتاب با مثالی روبرو میشم که درباره خطای دید صحبت میکنه. شخصی به دنبال کاهش وزنه، رژیم مشخصی را رعایت میکنه و هر روز پیشرفتش رو بررسی میکنه. اگر رژیم موفقیت آمیز باشه خودش رو تحسین میکنه و اگر وزنی اضافه شده باشه اون رو نوسان در نظر میگیره و به فراموشی سرده میشه. این چرخه باطل باعث ثابت موندن وزنش میشه و جیل دچار خطای تایید شده.
خطای تایید ریشه در تصورات غلط ما داره. همه به دنبال تفسیر اطلاعات به گونهای هستیم که با تئوری و باور و فرهنگ ما سازگار باشه و هر دادهی جدیدی که با نظر کنونی ما مخالف باشه رو در نظر نمیگیریم. در مثال دیگهای که تو این فصل ازش استفاده شده درباره خطای تناقض استاد و دانشجو صحبت شده، اینکه یک دانشجو در مقابل این خطا مقاومت میکنه و فرضیه سایر دانشجویان رو زیر سوال میبره و در مقابل دانشجویانی که به دنبال تایید فرضیههای خودشون هستند این دانشجو تلاش میکنه ایرادات را پیدا کنه و آگاهانه دنبال تناقض میگرده. در فصل بعدی تاثیر این خطا در زندگی را میبینیم.
فصل هشتم: قسمت دوم خطای تایید
در ادامه موضوع فصل هفتم میرسیم به بررسی خطای دید. همهی ما در زندگی، اقتصاد، سرمایهگذاری و شغل با فرضیات زیادی سرو کار داریم که هر چه مبهمتر میشن خطای تایید قویتر میشه. ما باور داریم که مردم ذاتا خوب یا بد هستند و برای اثبات این ادعا هر روز با مدارکی روبرو میشیم که نظر ما رو تایید میکنن، مثل افکاری که طالع بینها و اقتصاددانها دارند.
خبرنگاران اقتصادی بیشترین خطای تایید را دارند معمولا تئوری رو با دو سه مدرک سر و شکل میدن و به کارشون پایان میدن و اینجا به ندرت شواهد متناقضی پیدا میشه.
مثال دیگهای که در این فصل بهش اشاره شده کتابها و سایتهایی هستن که تصمیم دارند شما رو ثروتمند بکنن.
این منابع فقط شواهد و مدارکی رو بررسی میکنن که منجر به موفقیت شما میشه.
آؤتور لیکر منتقد ادبی، شعار به یادماندنی داره “جگرگوشه ات را بکش” این نصیحت برای همه ما کاربردیه و حاوی این پیامه که به عقاید موجود راضی نشیم. برای مبارزه با خطای تایید سعی کنیم باورهای خود را (در زمینه شغلی، سرمایه گذاری، ازدواج، سلامتی و…) بنویسیم و شروع کنیم به پیدا کردن شواهد متناقض.
فصل نهم: خطای مرجعیت
در این فصل با چند مثال روبرو میشیم که این خطا رو به خوبی نشان میدن. مثال اول تبعیت از مرجعیت دینیه که اگر خلاف این دستور اجرا بشه از بهشت رانده میشیم. مثال دوم را استنلی میلگرم به خوبی نشان داده، او که روانشناس برجستهای است از افرادی میخواهد که به شخصی ولتاژ الکتریکی زیادی رو وارد کنند این افراد با اینکه صدای شخصی دیگر در اتاق کناری که درد میکشد را میشنوند اما کار را به دستور استنلی ادامه میدهند و در واقع از مرجعیت تبعیت میکنند.
مثال دیگر خطوط هوایی و تصمیم خلبانان است که خلبانان را ترغیب میکنند که آزادانه و به سرعت در مورد هر چیزی تصمیم بگیرند و خطای مرجعیت را نادیده بگیرند. در ادامه به این نتیجه میرسیم که هر وقت که تصمیمی میگیریم به این فکر کنیم که چه مراجعی ممکن است بر استدلالهای ما تاثیرگذار باشد اگر یکی از این دلایل را یافتیم سعی کنیم در برابرش مقاومت کنیم و یا قبل از تبعیت کامل تمام جوانب را مورد سنجش قرار بدیم.
فصل دهم: اثر مقایسهای
در این فصل از کتاب به یک رفتار غیرمنطقی دیگه که اکثر ما در زندگیمون داریم اشاره میشه.
تصور کنید برای صرف ناهار دو انتخاب دارید:
رستوران اول که در یک قدمی شماست
رستوران دوم که برای رسیدن به آن باید حدود ده دقیقه پیادهروی کنید.
تفاوت این دو سر اختلاف قیمت ده دلاری غذای مورد نظر شماست.
چه کار میکنید؟ بیشتر ما حاضریم ده دقیقه پیادهروی داشته باشیم اما در رستوران ارزانتر غذای خودمون رو سفارش بدیم.
حالا همین ده دلار تفاوت را در زمان خرید یک دست لباس هزار دلاری بین دو مغازه در نظر بگیریم. بله درسته بیشتر ما از این اختلاف چشم پوشی میکنیم و از همان مغازه اول خرید میکنیم.
ما در واقع با قضاوتهای مطلق مشکل داریم و این یک رفتار غیرمنطقیه چون ده دقیقه ده دقیقه است و ده دلار ده دلار.
اثر مقایسهای میتونه کل زندگی ما رو نابود کنه. اگر ما خود چیزی داشته باشیم که زشت، ارزان و یا کوچک باشد، چیز دیگری که نداریم زیبا بزرگ و گران بها به نظر میرسه. و داستان مرغ همسایه!
فصل یازدهم: خطای در دسترس بودن
به نظرت تعداد آدمهایی که بر اثر سقوط هواپیما فوت میکنند بیشتره یا آدمهایی که بر اثر دیابت یا سرطان؟
جواب اکثر ما سقوط هواپیماست اما باید بگم اینطور نیست.
پس چرا بیشتر مردم باور دارند برعکس اون درسته؟ چون اونها در حافظهی ما دردسترسترند.
ما معمولا توی ذهنمون چیزهای ساکت یا نامرئی رو کوچکتر میشمریم و تصور پیشامدهای پر زرق و برق و جذاب، برای مغزمون دردسترس تره.
نکته اینجاست که ذهن ما با استفاده از چیزایی که به اندازه کافی تکرار شدند و برای مغزمون در دسترسترند، جدای از صحیح یا غلط بودنش جهتگیری میکنه و دنیا را با همون نتایج میبینه حتی اگر درست نباشه.
به نظرتون میشه در یک شهر غریبه باشی و نقشه اون شهر رو نداشته باشی و در عوض از نقشه شهر خودت برای اونجا استفاده کنی؟ خنده داره! اما این همون خطای در دسترس بودنه که ذهن ما اطلاعات غلط رو به نبود اطلاعات ترجیح میده.
پس بهتره مراقب ورودیهای ذهنمون باشیم و اجازه ندیم این خطا برای ذهنمون اتفاق بیفته.
فصل دوازدهم: قبل اینکه اوضاع بهتر شود، بدتر میشود
این فصل یکی از شاخههای خطای تایید رو بررسی میکنه. برای مثال مدیرعاملی فروش محصولاتش کم شده وفروشندههاش بیانگیزه شدن و بازاریابی شرکت به مشکل خورده، مدیر برای حل این مشکل یه مشاور استخدام میکنه، مشاور شرکت با بررسی اوضاع به این نتیجه میرسه که دلیل عدم موفقیت این بوده که برنامههای شرکت و بخش فروش مشخص نبوده و قول میده که بعد چند ماه اوضاع فروش بهبود پیدا میکنه.
اما بعد دوسال روند نزولی فروش همچنان ادامه داره تا جایی که این مشاور اخراج میشه. خطایی که مشاور باهاش روبرو شده همون خطایی که تو این فصل بررسی میشه؛
“قبل اینکه اوضاع بهتر شود، بدتر میشود “
تو این به خطا ما فکر میکنیم اگه مشکل وخیمتر بشه مشاور پیشبینیهاش درست از آب در نیومده و اگه اوضاع بهتر بشه این موفقیت به مهارت خودش برمیگرده .
برای حل این مشکل باید هدفهای خودمونو در نظر بگیریم و براش پیشبینیهایی داشته باشیم. ممکنه گاهی شرایط افول پیدا کنه و بعدش بهتر بشه اما میتونیم همون ابتدای راه بفهمیم اقداماتمون موثره یا نه و دیگه دچار این خطا نشیم.
فصل سیزدهم: خطای داستان
در زندگی وقایع روزمره رو بهعنوان داستان بیان میکنیم. دوست داریم با هر اتفاقی که روبرو میشیم اون رو بهصورت داستان بیان کنیم، جزئیات رو کنار هم میذاریم و یه داستان کلی تعریف میکنیم.
داستانها معمولا اصل ماجرا رو خدشهدار میکنن و مردم هم قبل اینکه تفکر علمی رو یاد بگیرن، برای توضیح کاراشون از داستان استفاده می کنن.
به همین دلایل خطای داستان مطرح شد. مثالی که تو این فصل مطرحه اینه که ماشینی روی پل در حال حرکته که ناگهان پل فرو میریزه، رسانهها شروع به بررسی موضوع میکنن، داستانپردازیها شروع میشه، اینکه راننده در چه حال بوده ماشین چه نقصی داشته و حتی زندگینامه راننده بررسی میشه، اما هیچکدوم علل اصلی ریزش پل رو بررسی نکردن. این همون خطای داستانه.
معمولا مسائل فرعی و جذاب و داستانها برحقایق اولویت دارن. یکی از راه حلهای این مشکل اینه که از خودمون بپرسیم این داستان رو چه کسی فرستاده،هدفش چی بوده و چه نکاتی رو حذف کرده،سراغ گذشته موضوع بریم و همه جزئیاتش رو بررسی کنیم، اون موقع میفهمیم که خیلی از وقایع به هم مربوط بوده و اتفاقی نبوده.
برای شناخت بهتر نقش داستانها در زندگی و کسب و کار کتاب هر برند یک داستان را مطالعه کنید.
فصل چهاردهم: خطای بازنگری
یکی از متداولترین خطاها، خطای بازنگریه. وقتی به گذشته نگاه میکنیم به نظرمون همه چیز واضح و مرتب به نظر میرسه، مثل مدیر عاملی که به خاطر خوششانسی موفقیتی به دست آورده، با نگاه به گذشتهاش احتمال موفقیت خودش رو بیشتر از احتمال واقعی ارزیابی میکنه، این همون خطای بازنگری یا پدیده “من به تو گفته بودم” هست.
این خطا خطرناکه چون توانایی پیشبینی خودمون رو دست بالا میگیریم و بیش از حد به دانش خودمون اعتماد میکنیم در نتیجه ریسکهای زیادی رو تحمل میکنیم. توصیهای که برای حل این مشکل شده اینه که خاطرات روزانه و پیشبینیهای خودمون رو یادداشت کنیم. از تغییرات سیاسی گرفته تا شغل و کارهای روزانه، نوشتن خاطرات باعث میشه وقایع رو با محیط بیرون مقایسه کنیم و بفهمیم که خیلی از پیشگوییهامون غلط بوده و درک بهتری از دنیای اطرافمون داشته باشیم.
فصل پانزدهم: اثر بیش اعتمادی
اختلاف بین چیزی که میدونیم و چیزی که فکر میکنیم میدونیم، چقدر مهمه؟
در این فصل از کتاب به خطایی اشاره میکنه که اغلب ما دچارش هستیم. اون هم به طور ناخودآگاه و بیشتر اوقات توانایی و دانش خودمون رو خیلی دست بالا میگیریم و این خطا در جای جای زندگیمون وجود داره.
حالا میخواد پیشبینی اوضاع بورس در ماه آینده باشه یا تخمین میزان عشقورزی فرانسویها!
و جالبتر اینجاست که اثر بیش اعتمادی در آقایون خیلی بیشتر از خانمهاست. و آقایون نسبت به خانمها توانایی و دانش خودشون رو بیشتر دست بالا میگیرن.
به نظرتون چند درصد از پروژهها طبق برنامه زمان بندی و بودجه بندی به پایان میرسن؟
به ندرت! چون مشاوران، پیمانکاران و متخصصان بیشتر از عامه ی مردم دچار اثر بیش اعتمادی هستن و تمایل دارن ارقام خوش بینانهتری رو ارائه بدن.
فصل شانزدهم: دانش شوفر
دانش شوفری تلهای که خیلی از ما به اون دچار میشیم.
ماکس پلانک، دانشمند آلمانی که بهتازگی جایزه نوبل رو برده بود، برای ارائه یه سخنرانی ثابت به سراسر آلمان سفر کرد. رانندهی پلانک بعد از چند بار گوش دادن به سخنرانی او، تمام متن سخنرانی رو از حفظ شده بود.
شوفر به پلانک گفت: پروفسور حتما براتون کسلکننده شده که یه سخنرانی رو این همه تکرار کنین. نظرتون چیه این بار رو من به جای شما برای سخنرانی برم و شما هم جای من بشینید.
پلانک از پیشنهاد راننده استقبال کرد و بعدازظهر اون روز شوفر سخنرانی طولانی درباره مکانیک کوانتوم ارائه داد. بعد از اینکه سخنرانیش تموم شد، یکی از حاضرین سوالی از شوفر پرسید، اول شوفر جا خورد ولی بعد با اعتماد به نفس کامل جواب داد: هیچ وقت فکر نمیکردم یه نفر از اهالی شهر پیشرفته مونیخ چنین سوال سادهای که حتی راننده من هم میتونه پاسخ بده، بپرسه!
خب حالا با خودت فکر کن دانش امروز تو از چه نوعیه؟
آیا سخنان تو برگرفته از دانش واقعیه و خودت برای فهمیدن اون زمان و انرژی زیادی رو صرف کردی؟ و یا مانند یک اخبارگو از دانشی که از خودش نیست و فقط از روی دست نوشته میخونه کلماتی را پشت سر هم ردیف میکنی؟
باید بدونی چه چیزی را میدونی و چه چیزی را نمیدونی و خیلی مهم نیست دایره دانستههات چقدر بزرگ باشه. مهم اینه داخل دایرهی خودت بمونی و مرزهای اون رو بشناسی و هر وقت لازم شد اونجایی که لازم شد به سادگی از کلمه نمیدونم استفاده کنی. اینه تفاوت دانش واقعی و دانش شوفر.
فصل هفدهم: توهم کنترل
پای تلویزیون نشستی و فوتبال تیم موردعلاقهات و میبینی. دست میزنی و جیغ میکشی و تشویقش میکنی.
آیا اونا صدای تورو میشنون؟ آیا روشون تاثیر میذاری؟
اما تو تصور میکنی با اینکارا تیمت میبره!
توهم کنترل!
یکی دیگه از خطاهای ذهنی ماست که دوست داریم چیزایی رو باور کنیم که اصلا در اختیارمون نیست.
مثلا دکمهی بستن در آسانسورو دیدی؟
فکرشو میکردی کار نکنه؟ آره کار نمیکنه! من چندتا آسانسور مختلف رو امتحان کردم!
پس چه فایدهای داره؟
فقط کمک میکنه بهت که فکر کنی اوضاع تحت کنترل توئه تا راحتتر منتظر بمونی!
پس بیا خودتو درگیر هرچیزی نکن و فقط روی چیزایی که روشون اثر میذاری تمرکز کن!
فصل هجدهم: تمایل پاسخ بیش از حد به پاداشها
موقع گرفتن کارنامه که میشد، من به ازای هر نمره ۲۰ توی کارنامهام از پدرم جایزه میگرفتم.
دیگه کاری نداشت اون درس رو کی یا چه جوری خوندم و امتحان دادم.
هر ۲۰ = یه جایزه (البته نقدی!)
حالا تصور کن اگه قرار بود به جای هر نمره بیست، به ازای هر ساعت درس خوندن به من جایزه داده شه!
اون زمان بود که من یه گوشهای توی اتاق نشسته بودم و ساعتها کتاب رو جلوم باز میذاشتم و بدون توجه به نمره و یادگیری، فقط به زیاد شدن ساعت مطالعهم و جایزهام فکر میکردم.
خب حالا این مثال رو با مثالی از کتاب مقایسه کنیم.
وکیلی که بهش حقوق ساعتی میدیم و یا جنگجویی که به او قول پاداش و غنایم دشمن رو دادیم؛ کدوم موفقتر و به هدف نزدیکترن؟
جواب معلومه! مگه نه؟
همهی ما طوری به پاداش واکنش میدهیم که بیشتر به نفعمون بشه.
اما از طرفی باید حواسمون به هدف باشه چون حتی پاداش به تنهایی ممکنه ما رو از هدفمون دور کنه.
فصل نوزدهم: بازگشت به میانگین
یه روزایی هم هست که از خواب بیدار میشی و میبینی بدن درد و گلو درد داری!
نشونههایی از سرما خوردگی یکی یکی دارن میان سراغت.
یکی دو روزی رو سر میکنی و میبینی حالت خیلی بد شده!
میری پیش دکتر و با یه کیسه دارو برمیگردی خونه. بعد از چند روز استراحت و خوردن داروها کم کم حالت خوب میشه!
تا حالا امتحان کردی اگر دکتر نری چه اتفاقی میفته؟
به احتمال زیاد مثل حالت اول بعد از چند روز دوره سرماخوردگیت تموم میشه و حالت خوب میشه.
بازگشت به میانگین همون چیزیه که اینجا اتفاق افتاده! به طور خلاصه باید بگم اوضاع همیشه یک جور نمیمونه، نه خوبِ خوب نه بدِ بد!
نه اوضاع درسی دانشجوها، نه اوضاع مالی یه شرکت و نه احوالات بیماران تازه مرخص شده از بیمارستان همیشه یه جور نخواهد بود و همیشه حول میانگین خودش در حال نوسانه.
فصل بیستم: خطای نتیجه
این فصل ما رو با خطایی آشنا میکنه که تو خیلی از تصمیمات با اون مواجه میشیم.
مثالهایی که میبینیم همه نشون دهندهی اینه که ما تمایل داریم تصمیمها رو بر اساس نتیجه ارزیابی کنیم، نه فرآیند تصمیم.
برای مثال وقتی برای مدتی عملکرد سه پزشک جراح رو باهم مقایسه میکنیم، براساس آمار فوت یا بهبود اوضاع بیماران نتیجه میگیریم که پزشکی که آمار فوت بیمارش کمتره پس موفقتر عمل کرده.
در صورتیکه ما باید روند درمان و شرایط دیگه رو هم بررسی میکردیم.
در نتیجه، هرگز نباید یه تصمیم رو براساس نتیجهاش ارزیابی کنیم، بهخصوص زمانی که تصادفی یا عوامل خارجی در اون نقش دارن.
این مساله در زندگی شخصی همه ما هم گهگاه دخیل بوده و ما تصمیماتی رو با تکیه به همین تحلیلهای عمدتا لحظهای گرفتیم و بعد شاید از نتیجهی به دست اومده تعجب کردیم، ولی مشکل از دادهها نبوده مشکل از نحوهی تحلیل ماست.
فصل بیست و یکم: تضاد انتخاب
امروزه مردم با انتخابهای زیادی سروکار دارن.
انواع خوراکیها، انواع برندها، انواع مختلف معیارها و راههای انتخاب همسر و … ، همه باعث سردرگمی در انتخاب میشن. فراوانی انتخابها، مارو دچار سرگیجه میکنه و وقتی از حد بگذره کیفیت زندگی رو خراب میکنه.
بری شوارتز، روانشناس، درباره تضاد انتخاب مثالی رو مطرح کرده؛ سوپر مارکتی مشتریاش رو در معرض یه آزمایش قرار داده، روز اول مشتریها بیست و چهار نوع مربا رو امتحان کردن و با وجود تخفیف، خرید زیادی انجام نشد! در روزهای بعد که تنوع محصولات کمتر شد مقدار خرید افزایش پیدا کرد. دلیل این تغییر فقط محدودیت انتخاب بود.
معمولا انتخابهای بیشتر منجر به تصمیمگیری ضعیف میشه و باعث میشه ناراضیتر باشی و نامطمئن تصمیم بگیری.
راه مقابله با این خطا اینه که قبل از تصمیمگیری از بین انتخابهای موجود، پیشنهادها رو بررسی کنیم، معیارهای خودمون رو یادداشت کنیم و کاملا به اون ها پایبند باشیم.
هیچ انسانی نمیتونه تصمیم کاملی بگیره اما میشه یه تصمیم بهینه گرفت و اون رو دوست داشت.
فصل بیست و دوم: خطای علاقه
تو این فصل با خطای علاقه آشنا میشیم. همه ما براساس احساسی که به یه فرد داشتیم از اون خرید کردیم یا بهش کمک کردیم.
افرادی که دوست داشتنی، جذاب، خوش صحبت هستن و یا از نظر علایق و شخصیت با ما شباهت دارن میتونن در تبلیغات موثر واقع بشن.
آدمهایی که از نظر ظاهر و اصالت خوب هستن، تو جذب مشتری موفقتر عمل میکنن. این فصل پر از مثالهایی که خطای علاقه رو به خوبی نشون میده، مثل بنگاههای خیریه که از تصویر زنان و کودکان خوش رو در بیلبوردهای تبلیغاتی استفاده میکنه چون مخاطب ظاهر و مهربونی چهره رو در این کار در نظر میگیره و یه فرد خشن نمیتونه پیام این تبلیغ رو برسونه.
این فصل توصیه میکنه که اگر فروشنده هستیم کاری کنیم مشتریها فکر کنن دوسشون داریم حتی اگه تملق کرده باشیم. ظاهر و سلیقه مخاطب برامون مهم باشه و سعی کنیم یه حس مشترک رو بین خودمون ایجاد کنیم.
این جوری خطای علاقه باعث پیشرفت کارمون میشه.
مثل فروشندهی جهانی ماشین عمل کنیم که توصیهاش اینه که مشتری رو متقاعد کنیم که واقعا دوسش داریم.
بازاریابی چند سطحی هم متکی به خطای علاقه است. پیشنهاد میکنم مثالهای این فصل رو از دست ندید.
فصل بیست و سوم: خطای مالکیت
این فصل به ما میگه چقدر درگیر خواستهها هستیم و چقدر مالکیت اشیاء و املاکمون برامون مهمه، طوری که ممکنه همه داراییهامون رو خرج این خواسته کنیم.
معمولا لحظهای که مالکیت چیزی رو به دست میاریم اون چیز از نظر ما ارزشمندتر میشه و حاضر به فروشش با قیمت بالاتر نیستیم، این همون خطای مالکیته.
خطای مالکیت باعث میشه همیشه تعدادی صفر به قیمت فروشمون اضافه کنیم. مثل فروشندههایی که از نظر عاطفی به خونههاشون وابستگی زیادی دارن، معمولا قیمت رو بیش از اندازه گرون اعلام میکنن.
ما به هرچیزی که وابستگی بیش از حد داشته باشیم با از دست دادنش به شدت ناراحت میشیم.
در نتیجه خیلی به چیزی وابسته نباشید، چون هیچ چیز ثابت نیست و ممکنه هر چیزی که یه روز داشتیم رو یه روز از دست بدیم.
فصل بیست و چهارم: خطای تصادفی
همه ما با اتفاقاتی مواجه میشیم که اونها رو تصادفی فرض میکنیم.
این که همزمان به یه دوست فکر کنیم و همون لحظه با ما تماس بگیره، بهصورت اتفاقی رخ نمیده بلکه بر اساس احتمالات امکان اینکه با ما تماس میگرفت وجود داشت.
مثالی که مطرح شده انفجار کلیسا در ایالت نبراسکا بود. با اینکه این کلیسا منفجر شد هیچ کشتهای نداشت،چون مهمانان همه دیر رسیدن.
این اتفاق تصادفی نبود بلکه با یه درصد احتمال ممکن بود رخ بده.
روانشناسان این پدیده رو پدیدهی همزمانی معرفی کردن. معمولا انسانها موقع تخمین زدن دچار اشتباه میشن، در نتیجه اتفاقات تصادفی نادر هستن اما کاملا شدنی. بالاخره اتفاق میوفتن و چیز عجیبی نیست.
فصل بیست و پنجم: گروه اندیشی
تا بهحال شده در یک گروه طبق خواسته جمع نظر موافق اعلام کرده و با اونها هم صدا شده باشی؟
معمولا اگه نظر مخالفی هم باشه اون رو مطرح نمیکنیم و هم صدا با رهبر گروه به نظر جمعی پافشاری میکنیم، حتی اگه مخالف عقاید ما باشه.
این همون گروه اندیشیه.
خیلی وقتها گروه اندیشی باعث شکست کارهای گروهی میشه، مثل جنگ آمریکا و باکو سربازان چون جرأت مخالفت با رهبر گروه رو نداشتن و طبق خواسته اون پیش رفتن، در این جنگ شکست خوردن.
معمولا افراد در گروه دوست دارن روحیه تیمی خود را حفظ کنن، اعتقاد به شکستناپذیر بودن دارن و نمیخوان با نه گفتن اتحاد گروه رو بهم بزنن.
در نتیجه احتمال شکست گروه بالا میرود. برای مقابله با گروه اندیشی اگر در گروهی عضو هستین باید هر چه از ذهنتون میگذره بیان کنید، نظرات مخالف رو مطرح کنید، فرضیات رو زیر سوال ببرید حتی اگه از منطقهی آسایشتون دور میشید و در آخر یه نفر رو بهعنوان مخالف در گروه داشته باشید؛ این فرد ممکنه از نظر ما محبوب به نظر نرسه اما مهم ترین عضو گروه خواهد بود.
در بخشهایی از کتاب هنر شفاف اندیشیدن نوشته رولف دوبلی میخوانیم
تا چند وقت پیش، وقتی عجله داشتی بهموقع به پرواز یا قطارت برسی، امکان داشت به یکی از شاگردان فرقهی هاره کریشنا برخورد کنی که با ردای زعفرانی رنگ خود این طرف و آن طرف میرود. یکی از اعضای این فرقه با لبخند گلی را به تو میداد و اگر تو هم مثل سایر مردم باشی، گل را میگرفتی، صرفاً برای این که بیادب به نظر نرسی. اگر میخواستی آن را رد کنی، محترمانه به تو میگفتند «بگیرش، این هدیهی ما به توست.» و وقتی میخواستی گل را در سطل آشغال بعدی بیندازی، میدیدی چند گل دیگر هم در آن وجود دارد. اما این پایان ماجرا نبود. وقتی عذاب وجدان سراغت میآمد، یک پیرو دیگر کریشنا به تو نزدیک میشد و طلب کمک میکرد. در بسیاری از موارد، پاسخ به این درخواستها مثبت بود و این کار بهقدری فراگیر شد که بسیاری از فرودگاهها بهکلی ورود اعضای این فرقهها را ممنوع کردند.
رابرت چالدینی، روانشناس علت موفقیت این گروه و دیگر کمپینها را اینگونه بیان میکند. او پدیدهی تقابل را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که مردم وقتی مقروض کسی باشند بسیار معذباند.
بسیاری از نهادهای غیردولتی و سازمانهایی با فعالیتهای انسان دوستانه دقیقاً از همین روش استفاده میکنند: اول بده، بعد بستان. هفتهی گذشته، سازمان حفاظت از محیطزیست پاکتی پر از کارتپستالهایی زیبا منظرههای بکر برایم فرستاد. نامهای در کنار آن بود که اطمینان داد این کارتپستالها، فارغ از این که من به شرکت آنها کمک بکنم یا نه، فقط جنبهی هدیه و یادگاری دارد. هر چند متوجه ترفند آنها شدم، باید کمی از اراده و بیرحمی خودم کمک میگرفتم که آنها را در سطل آشغال بیندازم.
متأسفانه این گونه اخاذیها، که میتوان به آنها انحراف هم گفت، بسیار متداولاند. یک کارخانهی پیچ سازی زمان سفارش پیچ میشود. میل به ادای دین چنان قوی است که خریدار تسلیم میشود و به دوست جدید خود پیچ سفارش میدهد.
این تکنیک در زمان باستان نیز وجود داشته است. ما تقابل را در تمام گونههایی که غذایشان در معرض نوسانات شدید است، مشاهده میکنیم. فرض کن که تو با شکار، غذای خود را به دست میآوردی. یک روز خوششانسی و گوزن شکار میکنی. احتمالاً نمیتوانی تمامش را در یک روز بخوری و هنوز چند قرنی با اختراع یخچال فاصله داریم. تصمیم میگیری این گوزن را با گروهی قسمت کنی و این بدان معناست که تو هم وقتی خوششانس نباشی میتوانی از غنیمت دیگران استفاده کنی. در واقع شکم دوستانت نقش یخچال را ایفا میکند
زی گارنیک و دوستانش به رستوران رفتند و هنگام سفارش دادن متوجه شدند که پیش خدمت هیچکدام را یادداشت نکرد. آنها منتظر غذاهای اشتباه بودند که همه چیز دقیقا آنطور که خواسته بودند سرمیز آمد و از هوش عجیب پیش خدمت تعجب کردند، وقتی از رستوران بیرون آمدند زی متوجه شد چیزی جا گذاشته و مجدد برگشت و آن پیشخدمت باهوش را پیدا کرد و سراغ وسیلهاش را گرفت.
پیشخدمت او را نشناخت. زی غافلگیر شده بود، وقتی از پیشخدمت علت رفتار او را پرسید گفت: من سفارشها را تنها تا زمانی که تحویل دهم در ذهنم نگه میدارم. نظریه زی میگوید: ما کارها را وقتی به طور کامل انجام میدهیم از حافظهمان پاک میکنیم و تنها کارهایی را به خاطر میآوریم که ناقص هستند.
حتی از این هم سادهتر است، اگر ذهنت درگیر چیزی است، کافی است برای آن یک برنامه با جزییات بنویسی، نگرانیها کاملا حذف میشوند. کرت لوین به این نتیجه رسید که ما به ندرت کارهای تکمیل نشده را فراموش میکنیم. این کارها با سماجت در ضمیر خودآگاه ما باقی میمانند و رهایش نمیکنند. به عبارتی دیگر، وقتی ما کاری را به طور کامل انجام دادیم و آن را از لیست ذهنی خود خارج کردیم، از حافظه ما پاک میشود.
کارهای بزرگ تا زمانی ذهن ما را درگیر میکنند که ایده شفافی درمورد نحوه برخورد با آنها پیدا کنیم. زی گارنیک به اشتباه بر این باور بود که برای پاک شدن کارها از حافظه، لازم است آن کارها تکمیل شوند. اینطور نیست یک برنامه عملیاتی خوب کفایت میکند.
پاپ از میکلآنژ پرسید «راز نبوغت را به من بگو. چگونه مجسمهی داوود، شاهکار تمام شاهکارها، را ساختی؟» جواب میکل آنژ این بود «ساده است. هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم.»
بیا صادق باشیم. ما بهدرستی نمیدانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست. نمیتوانیم بهدقت بگوییم چه چیزی خوشحالمان میکند. ولی با قطعیت میتوانیم بگوییم چه چیزی موفقیت و شادی ما را نابود میکند. این درک، با وجود سادگیاش، بسیار اساسی است: دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت بایدها) است.
شفافاندیشی و زیرکانه عمل کردن به معنای به کارگیری شیوهی میکلآنژ است: بر داوود تمرکز نکن. به جای آن، بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. در مورد ما: تمام خطاها را کنار بزن. در این صورت شفافاندیشی ظاهر میشود.
بیلبوردها و مجله ها به ما لبخند می زنند نگاه کنید. این دقیقا بخش حیله گرانه اثر هاله ای است:
این اثر در سطح ناخودآگاه فعالیت می کندتنها چیزی که برای ورود نیاز دارد چهره ای جذاب. شیوه زندگی رؤیایی و در آخر. خود محصول است.
چگونه می توانیم به موفقیت درونی برسیم ؟ با تمرکز صرف بر چیزهایی که می توانیم بر آن ها اثر بگذاریم و مسدود کردن قاطعان باقی چیزها.
اگر مطمئن نیستید که چیزی چرند است یا نه آن چیز چرند است.
بدانید که قرار نیست تمام خواسته های شما ارضا شوند چون اتفاقات زیاد رخ می دهد که خارج از کنترل شما هستند.
اولین سال های بزرگ سالی شما محدود به کسب درامد یا ایجاد یک حرفه نیست.
این سال ها فرصت خوبی برای آشنا شدن با جهان امکان هاست. بسیار پذیرا باشید.
طعم هر غذایی را که سرنوشت در بشقابتان قرا می دهد بچشید. خیلی زیاد مطالعه کنید
زیرا رمان ها و داستان های کوتاه یک دنیای شبیه سازی شد عالی برای شما هستند.
زندگی خوب را فقط جایی پیدا می کنید که مردم در حال مبارزه بر سر آن نیستند.
پس آرام باشید اگر علاقه دارید کتابی دربار انسان های عصر حجر بخوانید.
فقط مراقب باشید خودتان یکی از آن ها نشوید.
شانس مواجه با موفقیت های باورنکردنی و مصیب های جانکاه دقیقا به یک اندازه است.
این تمهید. یک روش مؤثر است که به نوعی مابین فکر کردن و عمل کردن قرار می گیرد.
هر چه سریع تر متوجه شوید که شناختی از دنیا ندارید. به شناخت بهتری از دنیا می رسید.
این میزان بعد از دور دوم مطالعه به سی درصد می رسد.
هر چه بیشتر خودمان را با دیگران مقایسه کنیم بیشتر در معرض حسادت قرار می گیریم.
هر چه زودتر بتوانید حسادت را از بین احساسات خود پاک کنید. بهتر خواهد بود.
گرفتار نشدن در دام ترحم به خود قانونی طلایی برای سلامت ذهن است.
ما سریع تر از آنچه فکرش را می کنیم تغییر می کنیم.
که از پذیرش امکان خطا پذیر بودن خود پرهیز کنیم.این یک استراتژی هوشمندانه به نظر می رسد.
زیرا فارغ از این که ما چه قدر اشخاص محکمی باشیم پذیرش اشتباهات از نظر احساسی برای مان دشوار است.
اما این کار. عقلانی نیست. آیا هر بار که متوجه اشتباه خود می شویم نباید فریاد شادی سر بدهیم ؟
هر چه باشد. چنین اعترافاتی باعث می شود دوباره چنین اشتباهی نکنیم و یک گام به جلو برداریم.
اهمال کردن کار ابلهانه ای است. چرا که هیچ پروژه ای قرار نیست به خودی خود کامل شود.
ما می دانیم انجام یک کار سودمند است.
پس چرا دایما آن را به روز دیگری موکول می کنیم ؟
به خاطر وجود بازه زمانی بین کاشت و برداشت.
پر کردن این فاصله نیازمند میزان زیادی قوای ذهنی است.
دوم. دایره توانایی ات را پیدا کن و خودت آن را پر کن.
موقعیتی را برای خودت خلق کن که در آن بهترینی.
مهم نیست حوزه مهارتت چه قدر کوچک باشد. مهم این است که پادشاه قلعه هستی.
فقط به کسی حسادت کن که آرزو داری مثل او بشوی.
که فعالیت ها را گام به گام قسمت بندی کنیم و برای هر قسمت یک موعد به خصوص معین کنیم.
برخلاف خشم. ناراحتی. یا ترس. بالزاک می نویسد حسادت احمقانه ترین عادت بد است.
چون حتی یک مزیت هم ندارد به طور خلاصه.
حسادت خالصانه ترین نوع خودستایی است. علاوه بر این. وقت تلف کردن محض است.
آن هم درباره تغییرات سیاسی. شغل خودت. وزنت. بازار بورس و …
سپس گاهی یادداشت های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن.
از این که چه پیشگوی ضعیفی هستی. شگفت زده خواهی شد.
مطالعه تاریخ را هم فراموش نکن. منظورم پس نگری ها و نظریه های انباشته شده در کتاب های درسی نیست ؛تاریخ شفاهی یا اسناد تاریخی یک دوره خاص را بخوان. اگر نمی توانی بدون اخبار زندگی کنی.
روزنامه هایی از پنج. ده یا بیست سال پیش را پیدا کن و مطالعه کن. آن گاه درک بهتری از غیرقابل پیش بینی بودن جهان پیدا خواهی کرد.
مردی هر روز راس ساعتی معین به گوشه میدان شهر می رفت و لحظاتی کلاهش را از سرش بر می داشت
و به شدت تکان می داد. روزی پلیس علت این کار را از وی جویا شد.
گفت: با این کار زرافه ها را دور می کنم.
پلیس پرسید: من در این جا زرافه ای نمی بینم ؟ !پاسخ شنید: این نشان می دهد که من کارم را درست انجام می دهم.
به این می گویند توهم مفید بودن!
ما روزانه با توهم مفید بودن در بسیاری از موارد گوناگون سروکار داریم …
چرا باید به قبرستانها سری بزنی؟ -خطای بقا
پشتسر هر نویسندهی موفق میتوانی صد نویسندهی دیگر را پیدا کنی که کتابهایشان هرگز به فروش نمیرسد. پشتسر آنها هم صد نویسندهی دیگر هست که ناشری پیدا نکردهاند. پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر که دستنوشتههای ناتمامشان روی تاقچه خاک میخورد و پشتسر آنها هم باز صد نفر دیگر هست که رویای این را دارند که روزی کتابی بنویسند.
اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است. -تایید اجتماعی
در مسیر یک کنسرت، سر یک چهارراه با گروهی از آدمها مواجه میشوی که همه به آسمان خیره شدهاند. بدون اینکه فکر کنی، تو هم به بالا زل میزنی. چرا؟ تایید اجتماعی. وسط کنسرت، زمانی که تکنواز اوج هنرنماییاش را به نمایش میگذارد، یک نفر شروع به کف زدن میکند و ناگهان همهی حضار با او همراه میشوند. تو هم همین طور. چرا؟ تایید اجتماعی. بعد از کنسرت به رختکن میروی تا کتت را برداری. میبینی مردم چگونه سکهای به عنوان انعام در بشقاب میگذارند، هرچند هزینهی خدمات در پول بلیط لحاظ شده. چه کار میکنی؟ احتمالا تو هم انعام میدهی.
چرا یک نقشهی غلط را به نبود نقشه ترجیح میدهیم؟ -خطای در دسترس بودن
اگر چیزی به اندازهی کافی تکرار شود، ملکهی ذهن ما میشود. حتا اگر درست هم نباشد. رهبران نازی چندبار عبارت «مسئلهی یهود» را مطرح کردند تا بالاخره عموم مردم به عنوان یک مسئلهی جدی به آن نگاه کنند. کافی است کلمات «بشقاب پرنده»، «انرژی حیاتی» یا «کارما» را به اندازهی کافی تکرار کنی تا مردم باورشان کنند.
چرا بدبختی بزرگتر از خوشبختی به نظر میرسد؟ -نفرت از زیان
اگر میخواهی کسی را در مورد موضوعی متقاعد کنی، بر مزایای آن تمرکز نکن، بلکه سعی کن به او نشان بدهی چگونه میتواند از مضرات آن رها شود
دروغهای کوچک شیرین. -ناهماهنگی شناختی
فرض کن ماشین تازهای خریدهای. اما بلافاصله از تصمیمت پشیمان شدهای. موتورش صدای جت در حال روشن شدن میدهد و توی صندلی راننده راحت نیستی. چه کار میکنی؟ پس دادن ماشین بهمعنای اعتراف به اشتباه خواهد بود (که تو این را نمیخواهی!) البته، فروشنده احتمالا راضی به پس دادن کل پول تو نخواهد بود. پس خودت را متقاعد خواهی کرد صدای بلند موتور و ناراحت بودن صندلی امکاناتی امنیتیاند که از خواب رفتن پشت فرمان جلوگیری خواهند کرد.
اگر چیزی برای گفتن نداری، چیزی نگو. -تمایل به گزافهگویی
وقتی از دختر شایستهی اهل کارولینای جنوبی که تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود، پرسیدند چرا یکپنجم امریکاییها نمیتوانند کشور خود را روی نقشهی جهان پیدا کنند، در مقابل دوربینها پاسخ داد «بهشخصه فکر میکنم اهالی امریکا نمیتوانند این کار را بکنند چون کسانی در کشور ما هستند نقشه ندارند، و من فکر میکنم آموزش و پرورش ما مثل مثلا افریقای جنوبی یا عراق همهجا مثل مثلا و من فکر میکنم که آنها باید آموزش و پرورش ما در این جا یعنی امریکا باید به امریکا کمک کند، به افریقای جنوبی کمک کند و به عراق و کشورهای آسیاسس کمک کند، تا بتوانیم آیندهی خود را بسازیم!» این ویدیو، دیوانهوار در فضای مجازی منتشر شد.
تفاوت ریسک و عدم قطعیت. -نفرت از عدم قطعیت
دو جعبه داریم. جعبهی الف جاوی صد توپ است، پنجاهتا قرمز و پنجاهتا مشکی. جعبهی ب هم صدتا توپ دارد، اما نمیدانی چندتایشان قرمزند و چندتایشان مشکی. اگر بدون نگاه کردن یکی از جعبهها را برداری و توپ قرمز از آن بیرون بیاوری، صد دلار برنده میشوی. کدام جعبه را انتخاب میکنی؟ الف یا ب؟ اکثر مردم جعبهی الف را انتخاب میکنند.
کسی که چکش به دست دارد فقط میخ را میبیند. -تغییر شکل حرفهای
مردی وام میگیرد، شرکتی تاسیس میکند و کمی بعد از آن ورشکست میشود. گرفتار افسردگی میشود و خودکشی میکند. نظرت راجع به این داستان چیست؟ به عنوان یک تحلیلگر اقتصادی، میخواهی بدانی چرا ایدهی تجاری او موفق نبود؛ آیا او مدیر ضعیفی بود؟ آیا استراتژی غلط بود، بازار خیلی کوچک بود یا رقابت خیلی بزرگ؟ به عنوان بازاریاب، تصور میکنی کمپینها ضعیف سازماندهی شده بودند یا این که او در رسیدن به مخاطب هدف خود ناکام مانده بود. اگر تو کارشناس اقتصادی باشی، وام گرفتن را به عنوان ابزاری مناسب زیر سوال میبری. در مقام خبرنگار محلی، به پتانسیل داستان پی میبری: چهقدر خوششانس بود که خودش را کشت! در مقام نویسنده، به این فکر میکنی که این داستان چهطور میتوانست به یک تراژدی یونانی مبدل شود. در مقام بانکدار، باور داری در بخش وام خطایی صورت گرفته. در مقام جامعهشناس، شکست سرمایهداری را سرزنش میکنی. در مقام محافظهکار دینی، این اتفاق را مجازات الهی میبینی. در مقام روانپزشک، پایین بودن سطح سروتونین را تشخیص میدهی. کدام دیدگاه «درست» است؟
درباره کتاب The Art of Thinking Clearly نوشته (Rolf Dobelli)
In engaging prose and with practical examples and anecdotes, an eye-opening look at human reasoning and essential reading for anyone with important decisions to make.
Have you ever:
• Invested time in something that, with hindsight, just wasn’t worth it?
• Overpayed in an Ebay auction?
• Continued doing something you knew was bad for you?
• Sold stocks too late, or too early?
• Taken credit for success, but blamed failure on external circumstances?
• Backed the wrong horse?
These are examples of cognitive biases, simple errors we all make in our day-to-day thinking. But by knowing what they are and how to spot them, we can avoid them and make better choices-whether dealing with a personal problem or a business negotiation; trying to save money or make money; working out what we do or don’t want in life: and how best to get it.
Simple, clear and always surprising, this indispensable book will change the way you think and transform your decision-making-work, at home, every day. It reveals, in 99 short chapters, the most common errors of judgment, and how to avoid them.
جملاتی از نسخه انگلیسی کتاب هنر شفاف اندیشیدن به انگلیسی:
The Art of Thinking Clearly Quotes
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“We must learn to close doors. A business strategy is primarily a statement on what not to engage in. Adopt a life strategy similar to a corporate strategy: Write down what not to pursue in your life. In other words, make calculated decisions to disregard certain possibilities and when an option shows up, test it against your not-to-pursue list. It will not only keep you from trouble but also save you lots of thinking time. Think hard once and then just consult your list instead of having to make up your mind whenever a new door cracks open. Most doors are not worth entering, even when the handle seems to turn so effortlessly.”
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly
“As paradoxical as it sounds: The best way to shield yourself from nasty surprises is to anticipate them.”
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly
“There are two kinds of forecasters: those who don’t know, and those who don’t know they don’t know,”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Facts do not cease to exist because they are ignored,’ said writer Aldous Huxley.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Certain people make a living from their abilities, such as pilots, plumbers, and lawyers. In other areas, skill is necessary but not critical, as with entrepreneurs and leaders. Finally, chance is the deciding factor in a number of fields, such as in financial markets. Here, the illusion of skill pervades. So, give plumbers due respect and chuckle at successful financial jesters.”
― The Art of Thinking Clearly
“Patience is indeed a virtue.”
― The Art of Thinking Clearly
“While his school was closed due to an outbreak of plague in 1666–۶۷, twenty-five-year-old Isaac Newton showed his professor, Isaac Barrow, what research he was conducting in his spare time. Barrow immediately gave up his job as a professor and became a student of Newton. What a noble gesture. What ethical behavior. When was the last time you heard of a professor vacating his post in favor of a better candidate? And when was the last time you read about a CEO clearing out his desk when he realized that one of his twenty thousand employees could do a better job?”
― The Art of Thinking Clearly
“After receiving the Nobel Prize in Physics in 1918, Max Planck went on tour across Germany. Wherever he was invited, he delivered the same lecture on new quantum mechanics. Over time, his chauffeur grew to know it by heart: “It has to be boring giving the same speech each time, Professor Planck. How about I do it for you in Munich? You can sit in the front row and wear my chauffeur’s cap. That’d give us both a bit of variety.” Planck liked the idea, so that evening the driver held a long lecture on quantum mechanics in front of a distinguished audience. Later, a physics professor stood up with a question. The driver recoiled: “Never would I have thought that someone from such an advanced city as Munich would ask such a simple question! My chauffeur”
― The Art of Thinking Clearly
“We are drunk on our own ideas. To sober up, take a step back every now and then and examine their quality in hindsight. Which of your ideas from the past ten years were truly outstanding? Exactly.”
― The Art of Thinking Clearly
“it is much more common that we overestimate our knowledge than that we underestimate it.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Do you want to influence the behaviour of people or organisations? You could always preach about values and visions, or you could appeal to reason. But in nearly every case, incentives work better. These need not be monetary; anything is useable, from good grades to Nobel Prizes to special treatment in the afterlife.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Should you ever be sent to war, and you don’t agree with its goals, desert.”
― The Art of Thinking Clearly
“Excel spreadsheets might as well be one of the most dangerous recent inventions.”
― The Art of Thinking Clearly
“do you have at least one enemy? Good. Invite him or her over for coffee and ask for an honest opinion about your strengths and weaknesses. You will be forever grateful you did.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“۱۸ NEVER PAY YOUR LAWYER BY THE HOUR Incentive Super-Response Tendency To control a rat infestation, French colonial rulers in Hanoi in the nineteenth century passed a law: for every dead rat handed in to the authorities, the catcher would receive a reward. Yes, many rats were destroyed, but many were also bred specially for this purpose. In 1947, when the Dead Sea scrolls were discovered, archaeologists set a finder’s fee for each new parchment. Instead of lots of extra scrolls being found, they were simply torn apart to increase the reward. Similarly, in China in the nineteenth century, an incentive was offered for finding dinosaur bones. Farmers located a few on their land, broke them into pieces and cashed in. Modern incentives are no better: company boards promise bonuses for achieved targets. And what happens? Managers invest more energy in trying to lower the targets than in growing the business. These are examples of the incentive super-response tendency. Credited to Charlie Munger, this titanic name describes a rather trivial observation: people respond to incentives by doing what is in their best interests. What is noteworthy is, first, how quickly and radically people’s behaviour changes when incentives come into play or are altered and, second, the fact that people respond to the incentives themselves and not the grander intentions behind them.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“In conclusion: when it comes to pattern recognition, we are oversensitive. Regain your scepticism. If you think you have discovered a pattern, first consider it pure chance. If it seems too good to be true, find a mathematician and have the data tested statistically. And if the crispy parts of your pancake start to look a lot like Jesus’ face, ask yourself: if he really wants to reveal himself, why doesn’t he do it in Times Square or on CNN?”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Stories attract us; abstract details repel us. Consequently, entertaining side issues and backstories are prioritised over relevant facts.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“If you ever find yourself in a tight, unanimous group, you must speak your mind, even if your team does not like it.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“The Pope asked Michelangelo: ‘Tell me the secret of your genius. How have you created the statue of David, the masterpiece of all masterpieces?’ Michelangelo’s answer: ‘It’s simple. I removed everything that is not David.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“This is how top investor Warren Buffett does things: “Each deal we measure against the second-best deal that is available at any given time—even if it means doing more of what we are already doing.”
― The Art of Thinking Clearly
“In psychology, this phenomenon is called reactance: when we are deprived of an option, we suddenly deem it more attractive. It is a kind of act of defiance. It is also known as the Romeo and Juliet effect: because the love between the tragic Shakespearean teenagers is forbidden, it knows no bounds.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“No matter how much you have already invested, only your assessment of the future costs and benefits counts.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“The human brain seeks patterns and rules. In fact, it takes it one step further: If it finds no familiar patterns, it simply invents some.”
― The Art of Thinking Clearly
“Trust your internal observations too much and too long, and you might be in for a very rude awakening. Second, we believe that our introspections are more reliable than those of others, which creates an illusion of superiority. Remedy: Be all the more critical with yourself. Regard your internal observations with the same skepticism as claims from some random person. Become your own toughest critic.”
― The Art of Thinking Clearly
“Aesop fable. “You can play the clever fox all you want—but you’ll never get the grapes that way.”
― The Art of Thinking Clearly
“We are obsessed with having as many irons as possible in the fire, ruling nothing out and being open to everything. However, this can easily destroy success. We must learn to close doors.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“We attach too much likelihood to spectacular, flashy or loud outcomes. Anything silent or invisible we downgrade in our minds. Our brains imagine show-stopping outcomes more readily than mundane ones. We think dramatically, not quantitatively.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“English novelist W. Somerset Maugham’s wise words: “If fifty million people say something foolish, it is still foolish.”
― The Art of Thinking Clearly
“Verbal expression is the mirror of the mind. Clear thoughts become clear statements, whereas ambiguous ideas transform into vacant ramblings.”
― The Art of Thinking Clearly
“Become your own toughest critic.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“there are things we know (‘known facts’), there are things we do not know (‘known unknowns’) and there are things that we do not know that we do not know (‘unknown unknowns’). How”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Allow me to introduce you to two men, Alan and Ben. Without thinking about it too long, decide who you prefer. Alan is smart, hard-working, impulsive, critical, stubborn and jealous. Ben, however, is jealous, stubborn, critical, impulsive, hard-working and smart. Who would you prefer to get stuck in an elevator with? Most people choose Alan, even though the descriptions are exactly the same. Your brain pays more attention to the first adjectives in the lists, causing you to identify two different personalities. Alan is smart and hard-working. Ben is jealous and stubborn. The first traits outshine the rest. This is called the primacy effect. If it were not for the primacy effect, people would refrain from decking out their headquarters with luxuriously appointed entrance halls. Your lawyer would feel happy turning up to meet you in worn-out sneakers rather than beautifully polished designer Oxfords. The”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Use these scientifically rubber-stamped pointers to make better, brighter decisions: (a) Avoid negative things that you cannot grow accustomed to, such as commuting, noise, or chronic stress. (b) Expect only short-term happiness from material things, such as cars, houses, lottery winnings, bonuses, and prizes. (c) Aim for as much free time and autonomy as possible since long-lasting positive effects generally come from what you actively do. Follow your passions even if you must forfeit a portion of your income for them. Invest in friendships.”
― The Art of Thinking Clearly
“trying to be happier is as futile as trying to be taller.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“If you ever find yourself in a tight, unanimous group, you must speak your mind, even if your team does not like it. Question tacit assumptions, even if you risk expulsion from the warm nest. And, if you lead a group, appoint someone as devil’s advocate. She will not be the most popular member of the team, but she might be the most important.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“When it comes to pattern recognition, we are oversensitive. Regain your skepticism. If you think you have discovered a pattern, first consider it pure chance. If it seems too good to be true, find a mathematician and have the data tested statistically. And if the crispy parts of your pancake start to look a lot like Jesus’s face, ask yourself: If he really wants to reveal himself, why doesn’t he do it in Times Square or on CNN?”
― The Art of Thinking Clearly
“be all the more critical with yourself.”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
“Rational decision making requires you to forget about the costs incurred to date. No matter how much you have already invested, only your assessment of the future costs and benefits counts.”
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly
“Only the best will do? In this age of unlimited variety, rather the opposite is true: ‘good enough’ is the new optimum”
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
― The Art of Thinking Clearly
― The Art of Thinking Clearly: Better Thinking, Better Decisions
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.