پیپ تایلر جوان نمی داند که او کیست . او فقط می داند که نام واقعی او پیوریتی است. او با ۱۳۰،۰۰۰ دلار بدهی دانشجویی تحمیل شده است که او با آنارشیست ها در اوکلند چمباتمه می زند.
معرفی و دانلود کتاب “Purity” اثر Jonathan Franzen
Download Purity by Jonathan Franzen
نام انگلیسی:
Purity
نام فارسی کتاب:
پیوریتی
نویسنده:
جاناتان فرانزن Jonathan Franzen
معرفی و دانلود کتاب “Purity” (پیوریتی) اثر جاناتان فرانزن
کتاب “Purity” (پیوریتی) اثری بزرگ و جاهطلبانه از جاناتان فرانزن (Jonathan Franzen)، یکی از نویسندگان برجسته ادبیات معاصر آمریکا و خالق رمانهای تحسینشدهای چون “اصلاحات” (The Corrections) و “آزادی” (Freedom) است. این رمان پیچیده و پرشور، کاوشی عمیق در مفاهیم هویت، رازها، ایدئالگرایی جوانی و روابط انسانی در عصری پر از پیچیدگیهای اخلاقی است. اگر به دنبال دانلود Purity by Jonathan Franzen و غرق شدن در داستانی مسحورکننده با شخصیتهای بهیادماندنی هستید، این معرفی برای شماست.
“Purity”: سفری در دل رازها و هویت
رمان “Purity” داستان پیپ تایلر جوان را روایت میکند که نمیداند واقعاً کیست. او تنها میداند که نام واقعیاش پیوریتی است، ۱۳۰,۰۰۰ دلار بدهی دانشجویی دارد و با آنارشیستها در اوکلند زندگی میکند. رابطه او با مادرش —تنها فرد خانوادهاش— پرخطر است و او هیچ سرنخی از هویت پدرش، دلیل انتخاب زندگی منزوی مادرش با نامی ساختگی، یا چگونگی رسیدن به یک زندگی عادی ندارد.
برخورد تصادفی با یک فعال صلح آلمانی، پیپ را به سمت کارآموزی در آمریکای جنوبی با “پروژه نور آفتاب” (The Sunlight Project) سوق میدهد؛ سازمانی که در قاچاق تمام اسرار جهان دست دارد و پیپ امیدوار است که رازهای مربوط به ریشههای خودش را نیز در آنجا بیابد. این پروژه ایدهی آندریاس ولف، شخصیتی کاریزماتیک و تحریککننده است که پس از سقوط دیوار برلین به شهرت رسید. آندریاس که اکنون در بولیوی متواری است، به دلایلی که پیپ درک نمیکند، جذب او میشود و شدت واکنش پیپ به او، ایدههای متعارف او را درباره درست و غلط زیر و رو میکند.
“پیوریتی” داستانی بزرگ از ایدئالگرایی جوانی، وفاداری شدید و قتل است. فرانزن دنیایی از شخصیتهای زنده و اصیل —کالیفرنیاییها و آلمانیهای شرقی، والدین خوب و والدین بد، روزنامهنگاران و افشاگران— را به تصویر کشیده و مسیرهای درهمتنیده آنها را در چشماندازهایی به معاصریت اینترنت همهجا حاضر و به قدمت جنگ همیشگی بین جنسیتها دنبال میکند. “Purity” جسورانهترین و نافذترین کتابی است که تا کنون توسط یکی از نویسندگان بزرگ زمان ما نوشته شده است.
جملات و بخشهایی از کتاب “پیوریتی”:
- “حماقت، خود را هوش میپنداشت، در حالی که هوش از حماقت خودش آگاه بود.”
- “Stupidity mistook itself for intelligence, whereas intelligence knew its own stupidity.”
- “همه فکر میکنند محدودیتهای سختی دارند،” او گفت، “تا زمانی که از آنها عبور کنند.”
- “Everyone thinks they have strict limits,” she said, “until they cross them.”
- “اجبار به پنهان کردن رازها وجود دارد، و اجبار به فاش کردن آنها. چگونه میدانی که تو یک فردی، متمایز از دیگران؟ با نگه داشتن برخی چیزها برای خودت.”
- “There’s the imperative to keep secrets, and the imperative to have them known. How do you know that you’re a person, distinct from other people? By keeping certain things to yourself.”
- “دنیا پر از حرفزنندگان بود و شنوندگان کم بودند.”
- “The world was overpopulated with talkers and underpopulated by listeners,”
- “اگر ازدواج نکردهای، با من از نفرت حرف نزن.”
- “Don’t talk to me about hatred if you haven’t been married.”
- “مثل داشتن یک جوراب قرمز در یک لباسشویی سفید است. یک جوراب قرمز، و هیچ چیز دیگر هرگز سفید نیست.”
- “It’s like having one red sock in a load of white laundry. One red sock, and nothing is ever white again.”
- “به نظر میرسید اینترنت بیشتر توسط ترس اداره میشود: ترس از عدم محبوبیت و نامحسوب بودن، ترس از دست دادن، ترس از مورد حمله قرار گرفتن یا فراموش شدن.”
- “it seemed as if the Internet was governed more by fear: the fear of unpopularity and uncoolness, the fear of missing out, the fear of being flamed or forgotten.”
- “اجبار به حفظ رازها وجود دارد و اجبار به شناخته شدن آنها. چگونه میدانید که شما یک فرد هستید، متمایز از افراد دیگر؟ با نگه داشتن برخی چیزها برای خودتان. آنها را در درون خود نگه میدارید، زیرا اگر این کار را نکنید، تمایزی بین درون و بیرون وجود نخواهد داشت. رازها راهی هستند که میدانید اصلاً یک درون دارید. یک نمایشگر رادیکال کسی است که هویت خود را از دست داده است. اما هویت در خلا نیز بیمعنی است. دیر یا زود، درون شما به یک شاهد نیاز دارد. در غیر این صورت شما فقط یک گاو، یک گربه، یک سنگ، یک چیز در جهان، در چیز بودن خود گرفتارید. برای داشتن هویت، باید باور داشته باشید که هویتهای دیگر نیز وجود دارند. شما به نزدیکی با افراد دیگر نیاز دارید. و نزدیکی چگونه ساخته میشود؟ با به اشتراک گذاشتن رازها… هویت شما در تقاطع این خطوط اعتماد وجود دارد.”
- “There’s the imperative to keep secrets, and the imperative to have them known. How do you know that you’re a person, distinct from other people? By keeping certain things to yourself. You guard them inside you, because, if you don’t, there’s no distinction between inside and outside. Secrets are the way you know you even have an inside. A radical exhibitionist is a person who has forfeited his identity. But identity in a vacuum is also meaningless. Sooner or later, the inside of you needs a witness. Otherwise you’re just a cow, a cat, a stone, a thing in the world, trapped in your thingness. To have an identity, you have to believe that other identities equally exist. You need closeness with other people. And how is closeness built? By sharing secrets. . . . Your identity exists at the intersection of these lines of trust.”
- “و شاید این دیوانگی بود: یک سوپاپ اضطراری برای کاهش فشار اضطراب غیرقابل تحمل.”
- “And maybe this was what craziness was: an emergency valve to relieve the pressure of unbearable anxiety.”
- “هر اتفاقی هم که میافتاد، او سگ را در زندگیاش میخواست.”
- “Whatever else happened, she wanted a dog in her life.”
- “هدف اینترنت و فناوریهای مرتبط با آن، ‘آزاد کردن’ بشریت از کارهایی بود – ساختن چیزها، یاد گرفتن چیزها، به خاطر سپردن چیزها – که قبلاً به زندگی معنا میبخشیدند و بدین ترتیب، زندگی را تشکیل میدادند. اکنون به نظر میرسید که تنها کاری که معنایی داشت، بهینهسازی موتور جستجو بود.”
- “The aim of the Internet and its associated technologies was to “liberate” humanity from the tasks—making things, learning things, remembering things—that had previously given meaning to life and thus had constituted life. Now it seemed as if the only task that meant anything was search-engine optimization.”
- “مه از ارتفاعات سانفرانسیسکو میریخت، مانند مایعی که تقریباً بود. در روزهای بهتر، در سراسر خلیج پخش میشد و اوکلند را خیابان به خیابان میگرفت، چیزی که آمدنش را میدیدی، تغییری که در حال رخ دادن برایت تماشا میکردی، فصلی در حرکت. جایی که به درختان سرخدار میرسید، محلیترین بارانها میبارید. جایی که فضای باز پیدا میکرد، عبور بیوزن و رنگ پریدهاش هم بیانتها و هم شبیه پایان همه چیز به نظر میرسید. این یک غم موقتی بود، که برای غمگین بودنش زیباتر، برای موقتی بودنش ارزشمندتر بود. این آهنگ آهسته در نت مینور بود که خورشید راکاندرول سپس آن را از بین برد.”
- “Fog spilled from the heights of San Francisco like the liquid it almost was. On better days it spread across the bay and took over Oakland street by street, a thing you saw coming, a change you watched happening to you, a season on the move. Where it encountered redwoods, the most local of rains fell. Where it found open space, its weightless pale passage seemed both endless and like the end of all things. It was a temporary sadness, the more beautiful for being sad, the more precious for being temporary. It was the slow song in minor that the rock-and-roll sun then chased away.”
- “نقشه مشترک ما این بود که فقیر و گمنام و پاک باشیم و بعداً جهان را غافلگیر کنیم.”
- “Our joint plan was to be poor and obscure and pure and take the world by surprise at a later date.”
- “قدرت، قدرت، قدرت: چگونه جهان میتوانست حول محور تلاش برای چیزی چنین تنها و سرکوبگرانه در داشتن آن سازماندهی شود؟”
- “Power, power, power: how could the world be organized around the struggle for a thing so lonely and oppressive in the having of it?”
- “او مانند یک بادکنک هلیومی احساس میکرد که روی یک نخ نازک به سمت آسمان میرود.”
- “He felt like a helium balloon straining skyward on a slender string.”
- “اگر ازدواج نکردهای، با من از نفرت حرف نزن. فقط عشق، فقط همدردی طولانی و همذاتپنداری و شفقت، میتواند فرد دیگری را آنقدر عمیقاً در قلب تو ریشه دواند که هرگز نتوان از نفرتت نسبت به او رهایی یافت؛ بهویژه زمانی که بیشترین چیزی که از او متنفر هستی، توانایی او برای آسیب دیدن از جانب توست. عشق باقی میماند و نفرت نیز با آن.”
- “Don’t talk to me about hatred if you haven’t been married. Only love, only long empathy and identification and compassion, can root another person in your heart so deeply that there’s no escaping your hatred of her, not ever; especially not when the thing you hate most about her is her capacity to be hurt by you. The love persists and the hatred with it.”
- “آنچه در دنیای مجازی اتفاق میافتاد، جایی که زیبایی برای هدف مورد نفرت قرار گرفتن و لکهدار شدن وجود داشت، جذابتر از آنچه در دنیای واقعی اتفاق میافتاد، جایی که زیبایی به نظر میرسید هیچ هدفی ندارد.”
- “What happened in the virtual world, where beauty existed for the purpose of being hated and besmirched, was more compelling than what happened in the real world, where beauty seemed to have no purpose at all.”
- “من شروع به فکر کردن کردهام که بهشت رضایت ابدی نیست. بیشتر شبیه این است که چیزی ابدی در مورد احساس رضایت وجود دارد. زندگی ابدی وجود ندارد، زیرا هرگز نمیتوانی از زمان پیشی بگیری، اما اگر راضی باشی باز هم میتوانی از زمان فرار کنی، زیرا در آن صورت زمان مهم نیست.”
- “I’m starting to think paradise isn’t eternal contentment. It’s more like there’s something eternal about feeling contented. There’s no such thing as eternal life, because you’re never going to outrun time, but you can still escape time if you’re contented, because then time doesn’t matter.”
- “[ذهن او] مانند یک بادکنک با چسبندگی ساکن بود، ایدههای تصادفی را هنگام شناور شدن جذب میکرد.”
- “[H]er mind was like a balloon with static cling, attracting random ideas as they floated by[.]”
- “نظریه تام درباره اینکه چرا انسانها هنوز هیچ پیامی از هوشهای فرازمینی دریافت نکردهاند این بود که همه تمدنها، بدون استثنا، تقریباً به محض اینکه قادر به ارسال پیام بودند، خود را منفجر کردند، و هرگز بیش از چند دهه در کهکشانی که میلیاردها سال قدمت داشت، دوام نیاوردند؛ آنقدر سریع به وجود میآمدند و از بین میرفتند که، حتی اگر کهکشان پر از سیارات شبیه زمین بود، احتمال اینکه یک تمدن برای دریافت پیامی از دیگری باقی بماند، به طرز ناامیدکنندهای کم بود، زیرا شکافتن اتم لعنتی خیلی آسان بود.”
- “Tom’s theory of why human beings had yet to receive any message from extraterrestrial intelligences was that all civilizations, without exception, blew themselves up almost as soon as they were able to get a message out, never lasting more than a few decades in a galaxy whose age was billions; blinking in and out of existence so fast that, even if the galaxy abounded with earthlike planets, the chances of one civilization sticking around to get a message from another were vanishingly low, because it was too damned easy to split the atom.”
- “و [بخشی از داشتن ذهنی پیچیده] درک محدودیتهای آن بود، درک اینکه نمیتوانست به همه چیز فکر کند. حماقت خود را هوش میپنداشت، در حالی که هوش از حماقت خودش آگاه بود.”
- “[P]art of having a complicated mind was understanding its limits, understanding that it couldn’t think of everything. Stupidity mistook itself for intelligence, whereas intelligence knew its own stupidity.”
چرا “Purity” جاناتان فرانزن را بخوانیم؟
“Purity” رمانی برای خوانندگانی است که به داستانهای مدرن و چندوجهی علاقهمندند که به بررسی عمق شخصیتهای انسانی و مسائل اجتماعی معاصر میپردازد. فرانزن با مهارت خاص خود، داستانهایی را در هم میآمیزد که هم هیجانانگیز و هم تفکربرانگیزند. این کتاب شما را به چالش میکشد تا درباره هویت، اخلاق، و تأثیر رازها بر زندگی افراد بیندیشید. برای تجربهای خواندنی و فراموشنشدنی، دانلود کتاب Purity جاناتان فرانزن را به شما توصیه میکنیم.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
هنوز هیچ نقد و بررسی وجود ندارد.