شاه سیاهپوشان نام رمانی نوشتهی هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی است. این کتاب در ابتدا به دلیل مسائل امنیتی با نام نویسندهی دیگری منتشر شد و غیررسمی منسوب به گلشیری بود ولی بعدتر به نام خود او انتشار یافت.
معرفی و دانلود کتاب شاه سیاه پوشان نوشته هوشنگ گلشیری
نویسنده:
هوشنگ گلشیری
معرفی کتاب شاه سیاه پوشان هوشنگ گلشیری:
شاه سیاهپوشان نام رمانی نوشتهی هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی است. این کتاب در ابتدا به دلیل مسائل امنیتی با نام نویسندهی دیگری منتشر شد و غیررسمی منسوب به گلشیری بود ولی بعدتر به نام خود او انتشار یافت. شاه سیاهپوشان پیش از آنکه به فارسی منتشر شود، در سال ۱۳۷۴ (۱۹۹۵ میلادی) در آمریکا به زبان انگلیسی با نام مستعار منوچهر ایرانی و با ترجمهی عباس میلانی و نیز زبان آلمانی انتشار یافت. این نام گویا در آن زمان بر اساس توافقی بین نویسندگان معترض برای آثاری که ممکن بود دردسرهای جدی برایشان ایجاد کند، بهطور مشترک بهکار گرفته میشد.
پس از درگذشت هوشنگ گلشیری، نشر باران در سوئد برای نخستین بار در سال ۱۳۸۰(۲۰۰۱ میلادی) نسخه فارسی این کتاب را با نام واقعی نویسنده منتشر کرد.
طرح روی جلد این چاپ کتاب اثر طاهر جامبرسنگ است.
این داستان در سال ۱۳۶۶ انتشار یافته و به نوعی شرح حال زندگی روشنفکران و نویسندگان ایرانی در دهههای پایان جنگ است.
قسمت هایی از کتاب شاه سیاه پوشان گلشیری:
عشرهی مشئومه برای امیرخان این دهه ی شصت بود، و از مرگ اشگانش یا زنش شروع شده بود. برای او چی؟ از چه سالی شروع شد؟ یکدفعه دید قلبش ایستاد، یا جایی توی سر رگی ترکید. امیرخان اول گفته است: «بابا، سرم:»
زن پسرش شنیده. دو طرف شقیقه هایش را گرفته بود، با رنگ تاسیده و چشم های گشاد شده. همین بوده. جایی توی کاسهی سر مویرگی دیگر تاب نیاورده، آن هم وقتی همهاش فکر میکرد: چرا من نرفتم؟
از pdf کتاب شاه سیاه پوشان گلشیری
نه، اینطورها نمیشد. اینطور که همه چیز با هم هجوم میآورد. مگر یک فحه یا چند صفحه چقدر جا داشت؟ یک جا بایست میماند، انگار آدم را توی سلولی بگذارند و فقط یک روزن به او بدهند؛ آن وت میشود همین جهان را از همین سوراخ یا شاید پنجرهی مشبک یا میلهدار دید.
ایستاد و عکس را نگاه کرد. چه راحت میروند، حتی از روی زمین پوشیده از مین، آزاد از تعلق، انگار که بپرند. ریشهها در او بود که این همه در خاک دویده بود
جملاتی از کتاب شاه سیاه پوشان گلشیری
تویوتا بود. باز هم دیدشان. همان چهار نفر بودند. با او چکار میتوانستند داشته باشند؛ وقتی که چند سالی بود چیزی منتشر نکرده بود؟ کتابهایش را دیده بود روی میز بررسی ارشاد؛ و بر هم گذاشته. دوتایش را خودش هم نداشت. ممنوعالقلم نبود، اما بایست، خوب، کمی، سطری اینجا، چند سطری آنجا را، بله، دستکاری میکرد. نه، دیگر از او گذشته بود که تغییراتی بدهد، آن هم در آن جوششها که نمیدانست از کدام لایهی خاک زیر این چشمه برمیخاستند. حال آن همه، خوب یا بد، روی میز بررسی بود
بخشی از کتاب شاه سیاه پوشان گلشیری
باز همان کاغذ تازه بود، با اولین سوال:
س: چه دینی داری؟
برگشته بود که بپرسد مگر نگفتهاید تفتیش عقاید ممنوع است و حالا جوابش را گرفته بود. برای حفظ بیضهی اسلام هر حکمی روا بود. میدانست، «ولایت فقیه» را همان سال چهل و چند خوانده بود اما باورش نشده بود. نوشت:
ج: من شاعرم
و خودکار را گذاشت. یک جایی بایست در برابر این رگهی دردی میایستاد که از اعماق شروع میشد ـ اگر بشود اسمش را مدینهی تن گاشت و یک سرش به اقصای سمرقند گندمند میرسید و این سرش به ناکجا
گفت امشب به بوسه قانع باش/ بیش از این رنگ آسمان مخراش
من دیگر با این جکومتها نمیخواهم بجنگم، حتی شهادت هم نمیخواهم بدهم. البته در آن شرهی مشئومه این کار را کردهام، اما حالا میخواهم جبران کنم. چون کتک خوردهام. ده سالی فقط امثال تو مخاطبم بودند و حالا میبینم برای یک آدم چهل و چند ساله حتی برای خودم چیزی نگفتهام
و فکر کرد: چیزی که با خواندنش آدم ماشه را رو به دهان خودش نچکاند
ای سپیدهی قدسی با عصای سپید خود
بیرون از زندان تختهای
راهی نو نشانشان بده،
اینان به دست یاری شکنجه
با پلیدترین نیروی اهریمنی
آشنا شدهاند اما
پایداری کردهاند
تنهاشان پوشیده از فضیلت و زخم است
خندید، پرسید: مال کی بود؟
پل الوار
گفت: نترس دربارهی تو دیگر حساسیتی ندارند. میدانند، یعنی من گفتهام، گیرم که بگویی اینها دارند اعدام میکنند، خب بگو. هرچه تو به کنایه بگویی، اینها توی روزنامههاشان علنا مینویسند، حتی شنیدهام گاهی برادرها البته بعد از جاری شدن صیغه و داماد شدن به خانهها میروند و میگویند که من داماد شما بودهام
دانلود رایگان کتاب شاه سیاه پوشان گلشیری
گریه نبود یا ندبه، هقهق مداومی بود که از ته سردابهای بیاید و بیاید. شاید تا این حلقه حلقه زنجیرهی بیانتهای هقهق را در جایی بگسلد گفت: امروز هم میروی؟
نه خواهش کردم یک کار دیگر به من بدهند. حاضر نشدند، باز از توبه گفتند، و از دو پاسداری که کشته بودم
باز سر بر دو زانو گذاشت و از ته سردابهای هزارتو کشکشان زنجیرهی هقهق غلتید و آمد و میآمد.
دانلود شاه سیاه پوشان گلشیری
درباره هوشنگ گلشیری:
گلشیری به سال ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد. در کودکی همراه با خانواده به آبادان رفت. خود وی دوران زندگی در آبادان را در شکلگیری شخصیت خود بسیار موثر میدانست. در سال ۱۳۳۸ تحصیل در رشتهٔ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود. گلشیری کار ادبی را با جمعآوری فولکلور مناطق اصفهان در سال ۱۳۳۹ آغاز کرد. سپس مدتی شعر میسرود. خیلی زود دریافت که در این زمینه استعدادی ندارد، بنابر این سرودن را کنار گذاشت و به نگارش داستان پرداخت. وی بعد از مدتی همراه با تعدادی از نویسندگان نواندیش جلسات یا حلقهٔ ادبی جُنگ اصفهان را پایهگذاری کرد. سرانجام گلشیری در سن ۶۱ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت که نخستین نشانههای آن از پاییز ۱۳۷۸ خورشیدی پدیدار شده بود در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. او را در امامزاده طاهر شهر کرج به خاک سپردند.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.