پرداخت امن توسط کارتهای شتاب
نماد اعتماد اعتماد شما، اعتبار ماست
کدهای تخفیف روزانه هر روزه در اینستاگرام
پشتیبانی 24 ساعته 7 روز هفته

پس از تاریکی نوشته هاروکی موراکامی | After Dark by Haruki Murakami

نوع فایل
epub
حجم فایل
700kb
تعداد صفحات
230
زبان
انگلیسی
دسته بندی
تعداد بازدید
2534 بازدید
۱۵,۰۰۰ تومان

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب پس از تاریکی (بعد از تاریکی)

After Dark

نویسنده:

هاروکی موراکامی

Haruki Murakami


پس از تاریکی (After Dark) نوشته هاروکی موراکامی (Haruki Murakami)


درباره کتاب پس از تاریکی (After Dark) نوشته هاروکی موراکامی :

تنهایی آدم موضوعی محوری در آثار هاروکی موراکامی است و در کتاب بعد از تاریکی هم بار دیگر به این مفهوم می‌پردازد. موراکامی در این داستان مخاطب را به گردشی شبانه در شهر توکیو می‌برد و فضای سردی را روایت می‌کند که شخصیت اصلی آن دختری است که تمام زندگی‌اش را صرف درس خواندن کرده تا سایر ضعف‌هایش را بپوشاند.

بعد از تاریکی (After Dark) شاید جزء محدود آثار هاروکی موراکامی (Haruki Murakami) است که با زبان روایی ساده و گیرا و واقع گرایانه مباحث روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه زندگی جوان‌های امروز ژاپن، به‌خصوص دخترها و زنان را بیان می‌کند.
ماری قهرمان اصلی داستان، دختری نوزده ساله است که برای رهایی از خانه و فرار از سایه خواهری که به خاطر زیبایی مورد توجه همه قرار دارد، شب‌ها به بهانه مطالعه به رستورانی پناه می‌برد. ماری، همیشه در مقایسه ظاهری خود با خواهرش، خودش را دختری معمولی و زشت می‌داند که ارزش مورد توجه بودن را ندارد. برای پر کردن این حس دوست‌داشتنی نبودن، ساعت‌ها و ساعت‌ها خودش را غرق در مطالعه درس‌های دانشگاه می‌کند!

بعد از تاریکی داستان یک شب ظاهرا معمولی اما بسیار مهم از زندگی ماری‌ست که از دقایقی قبل از نیمه‌شب شروع و تا دقایقی قبل از شروع روز و ورودش به روشنایی تمام و به پایان می‌رسد. شبی که ماری ناخواسته وارد ماجراهایی شده و با دوستان جدیدی آشنا می‌شود که این آشنایی و همراهی در طول داستان منجر به شناخت جدیدی از خودش می‌شود. حس ارزشمند و صاحب تفکر بودن به ماری شناختی ارزشی ورای زیبایی ظاهری به خودش می‌دهد. با پایان داستان این دختر با هویتی جدید از تاریکی به روشنایی حقیقی نسبت به زندگی خود قدم برداشته و روز جدید را با هویتی جدید آغاز می‌کند.



معرفی کتاب های جدید در پیج اینستاگرام بیبلیوفایل


درباره هاروکی موراکامی:

هاروکی موراکامی یکی از نویسندگان مشهور و محبوب در سراسر جهان، به‌ویژه در ایران است. او یکی از نویسنده‌هایی است که کتاب‌هایش در لیست پرفروش‌های جهان است و آثار او به بیش از چهل و دو زبان در سراسر جهان ترجمه شده است. جایزه «فرانتس کافکا» یکی از بزرگ‌ترین جوایزی است که موراکامی تاکنون در میان جوایز دیگرش دریافت کرده است. کتاب «گوسفند وحشی» از آثار اوست که برنده جایزه ادبی «نوما» شده است. او در سال ۱۹۴۹ در کیوتو متولد شد و از سی سالگی شروع به نوشتن کرد. در سراسر جهان موراکامی را به‌واسطه‌ی رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش می‌شناسند که بیشتر آن‌ها مرزی بین سوررئال و رئال دارند. موراکامی در دانشگاه تئاتر خواند اما به دلیل علاقه‌ی زیادش به موسیقی یک باشگاه جاز راه اندازی کرد، جالب این است که او به دلیل علاقه بسیار زیادش به گربه‌ها اسم آن باشگاه را «پیتر کت» می‌گذارد. بعد از کنار گذاشتن باشگاه، موراکامی از سن سی‌سالگی به طور حرفه‌ای نویسندگی را شروع کرد و آدم کم حرف‌تری شد. موراکامی هیچ‌وقت حاضر نشد مصاحبه‌ای با رادیو یا تلویزیون داشته باشد. او علاوه بر نویسندگی در عرصه‌ی ترجمه هم فعالیت کرده است. از داستان‌های معروف او می‌توان به «کجا ممکن است پیدایش کنم»، «کافکا در کرانه»، «وقتی از دو حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم»، «جنگل نروژی»، «سال‌شمار پرنده‌ی کوکی»، «پس از تاریکی»، «رقص رقص رقص»، «سرزمین عجایب بی روح و پایان دنیا»، «فیل غیب می‌شود»، «بید نابینا، زن خفته»، «بعد از زلزله» و «زیر زمین» اشاره کرد. شکل‌گیری اولین رمان او یعنی «به آواز باد گوش بسپار» بعد از دیدن یک مسابقه بیسبال در ذهنش شکل گرفت.

در بخشهایی از کتاب پس از تاریکی می‌خوانیم:

اتاق تاریک است، اما چشم‌هایم به‌تدریج به تاریکی عادت می‌کند. زن جوان و زیبایی روی تخت‌خواب است. خواهر ماری، اِری. اِری آسای. بدون اینکه کسی به ما بگوید، می‌دانیم. موهای مشکی‌اش مانند سیل سیاه روی بالش پهن شده است.

اکنون می‌خواهیم در مورد او صحبت کنیم یا شاید باید بگوییم او را از دریچه‌ای ببینیم. نقطه دیدمان به صورت دوربین معلق در هوا است که می‌تواند به تمام جهات بچرخد. در حال حاضر دوربین ما درست بالای تخت اِری نصب شده و حالت خواب او را نشان می‌دهد. زاویه‌مان مانند پلک زدن در فواصل گوناگون تغییر می‌کند.


هر قدر داد می‌زنم نان برشته‌ام را تا می‌توانید تُرد کنید، یک دفعه هم نشده طبق دلخواهم عمل کنند. نمی‌توانم بفهمم چرا. سر فرهنگ سختکوشی و تکنولوژی والا و اصول بازاریابی ژاپنی که رستوران‌های زنجیره‌ییِ دنی همیشه دنبالش می‌کند چه آمده؟ ترد کردن نان برشته که کار مشکلی نیست، هست؟ خب، پس چرا نمی‌توانند بکنند؟

به طرف تلویزیونی در کنج اتاق می‌چرخد و آرام آرام پیش می‌رود‌: تلویزیون کاملاً مربع مشکی سونی. صحنه تاریک است و مثل نیمۀ تاریک ماه مرده، اما دوربین انگار به نوعی حضور در آنجا پی برده ــ یـا شاید یک جور برات ‌شدن باشد. ما بی‌حرف در این حضور یا پیش آگاهی با دوربین شریک می‌شویم و به پرده از نمای درشت زل می‌زنیم. چشم براه می‌مانیم. نفس در سینه حبس می‌کنیم و گوش می‌دهیم.

دادگاه مثل یک مجتمع سینمایی است. کنار در ورودی یک تابلو نصب کرده‌اند این هوا و آنجا چیزی مثل برنامۀ شروع فیلم‌ها را نوشته‌اند و تو یکی را بر می‌داری که برایت جالب به نظر می‌رسد و می‌روی و می‌نشینی و تماشا می‌کنی. هر کسی می‌تواند برود تو. فقط دوربین عکاسی و ضبط صوت مجاز نیست. خوراکی هم. مجاز هم نیستی حرف بزنی. بعلاوه صندلی‌ها تو هم است و اگر چرت بزنی، پلیس دادگاه می‌آید سر وقتت. اما جای گِله نیست: ورود آزاد است.

تلویزیون روشن است. اِری با بلوز ـ شلوار پیژامه از توی صفحه به بیرون نگاه می‌کند. حلقۀ مویی روی پیشانیش افتاده است. سرمی‌جنباند تا آن را پس ‌بزند. دست‌هایش را به شیشۀ طرف خود فشار می‌دهد و رو به ما حرف می‌زند. انگار کسی است که در یک آکواریم خالی گیر افتاده باشد و بخواهد از تنگنای خود از پشت شیشۀ ضخیم برای بیننده حرف بزند. اما صدایش به ما نمی‌رسد. نمی‌تواند هوا را در اینجا به نوسان درآورد.

می‌گوید: «می‌دانی چی فکر می‌کنم؟ به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخۀ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمی‌کند ــ همه‌شان فقط سوخت‌اند.

با روشنایی روز کلاغ‌ها دسته دسته به جستجوی غذا می‌آیند. بال‌های سیاه چرب‌شان در آفتاب صبحگاهی برق می‌زند. دوگانگی برای کلاغ‌ها به اندازۀ آدمیزاد اهمیت ندارد. مهم‌ترین علاقۀ انفرادی‌شان تأمین خوراک کافی برای حفظ خود است. کامیون‌های زباله هنوز همۀ زباله‌ها را جمع نکرده‌اند. آخر این شهر عظیمی است و حجم چشمگیری زباله تولید می‌کند. کلاغ‌ها با فریادهای گوشخراش مثل بمب افکن‌های کوچکی بر تمام قسمت‌های شهر فرود می‌آیند.


چشم‌ها شکل شهر را مشخص می‌کند.

ما از بالا و از نقطه دید یک پرنده‌ی بلندپروازِ شب صحنه را می‌بینیم. همه‌جا را نگاه می‌کنیم. شهر مانند موجود انفرادی عظیم‌الجثه‌ای به نظر می‌رسد یا بهتر بگوییم مانند یک موجود کلی انفرادی است که از تعداد زیادی موجودات میکروسکوپی درهم پیچیده ساخته شده است. بزرگراه‌های بی‌شماری تا انتهای اطراف آن کشیده شده که سلول‌های تازه خونی را دائماً در آن به جریان می‌اندازند و با فرستادن اطلاعات جدید نوع قدیمی آن را جمع‌آوری کرده و اطلاعات مفید می‌فرستند. سپس با ارسال تناقض‌های جدید، قدیمی آن را جمع‌آوری می‌کند. تمام قسمت‌های بدن به خاطر ریتم ضربانش مرتعش می‌شود و عکس‌العمل شدید نشان می‌دهد و تشنج ایجاد می‌کند. نیمه‌شب فرا می‌رسد و با وجود آنکه اوج فعالیت روزانه به سر رسیده اما تاثیری در سوخت و ساز بدن که لازمه‌ی زندگی است ندارد و باعث صدای متداوم بم در شهر می‌شود، صدای یکنواختی که بالا و پائین نمی‌رود اما مملو از نگرانی است.

نگاهمان را به ناحیه کاملاً روشنی می دوزیم و در آنجا متمرکز می‌کنیم و به‌آرامی پائین می‌رویم، دریایی از رنگ‌های نئون می‌بینیم. این محل «زمین‌بازی و تفریح» است. پرده‌های دیجیتالی عظیمی که به کناره‌های ساختمان‌ها متصل شده‌اند با فرا رسیدن نیمه شب خاموش می‌شوند، اما بلندگوهایی که در مقابل مغازه‌ها تعبیه‌شده به پخش آهنگ‌های مردمی اغراق‌آمیز ادامه می‌دهند. مرکز بزرگ بازی مملو از جوانان است و صداهای گوش کرکن الکترونیکی به گوش می‌رسد. گروهی از دانشجویان بیرون می‌ریزند؛ در میان آن‌ها دختران جوان با موهای رنگ‌شده دیده می‌شوند. مردان بالباس‌های مشکی به صورت مورب از خیابان عبور می‌کنند تا خود را به آخرین قطاری که به حومه‌ی شهر می‌رود برسانند. حتی در این ساعات شب مجریان بنگاه‌های ساز و ضربی به دنبال مشتری هستند. یک اتومبیل استیشن زرق وبرق دار با شیشه‌های رنگی از خیابان عبور می‌کند، انگار انبار ناحیه را با خود می‌برد. اتومبیل شبیه یک موجود زیردریایی است که پوست و اندام‌های ویژه دارد. دو پلیس جوان با قیافه‌های جدی در خیابان مشغول گشت هستند، اما انگار کسی متوجه آن‌ها نیست. این ناحیه در چنین ساعاتی قانون خودش را دارد. فصل آخر پائیز است. بادی نمی‌وزد، اما هوا سرد است، حالا زمانِ تغییر است.


اگر واقعاً می‌خوای چیزی بدونی باید برایش تاوان بِدی.

زمینی که روش ایستادیم به‌اندازه‌ی کافی سفت هست، اما اگر اتفاقی بیافته ممکنه زیر پاتو خالی کنه. و وقتی زیر پات خالی بشه، دیگه شانسی نداری؛ همه چیز تغییر می‌کنه. تنها کاری که می‌تونی بکنی اینکه تنها در تاریکی زندگی کنی

خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می‌سوزونن تا زنده باشن. خواه اون خاطرات اهمیت واقعی داشته باشه یا نداشته باشه، تا جایی که به بقای زندگی مربوط می‌شه اهمیت خاصی نداره. فقط مواد سوختی هستن.

می دونی به چی فکر می‌کنم؟ خاطرات مردم شاید مثل سوختی برای حفظ شعله‌های زندگی باشه. وقتی قراره با سوزاندن کاغذ شعله ای رو زنده نگه داری، دیگه مهم نیست روی اون کاغذها چی نوشتن. آگهی‌های توی روزنامه ها، کتاب‌های فلسفه، تصاویر عریان مجله ها، دسته ی اسکناس ده هزار ینی، آتش وقتی داره می‌سوزونه، فکر نمی‌کنه بگه: اوه، نویسنده ی این کتاب کانت است یا اوه، نشریه ی یومیوری است که شب‌ها چاپ میشه یا چه پیکر زیبایی! از نظر آتش تموم اونها چیزی جز خرده کاغذ نیستن. خاطرات مهم و خاطرات غیرمهم کلا خاطرات بی فایده ای هستن که هیچ فرقی با هم ندارن. فقط مواد سوختی اند.
بعد از تاریکی هاروکی موراکامی

من راجع به روزهای قدیم زیاد فکر می‌کنم. اگه سخت تلاش کنم یادم بیاد، تمام مسائل به ذهنم برمیگرده، تمام خاطرات پر شور. ناگهان بدون مقدمه چیزهایی رو می‌تونم به یاد بیارم که سالها بهش فکر نکرده ام. خیلی جالبه. خاطره خیلی مسخره است! مثل این کشوها می‌مونه که پر از خرت و پرت‌های به دردنخور باشه. در این فاصله، تمام چیزهای مهم رو یکی یکی فراموش می‌کنیم.
پس از تاریکی هاروکی موراکامی

شاید حالا احساس نکنی که خیلی بهش نزدیکی، اما مطمئنم وقتش می‌رسه که اینطور بشه. سعی کن لحظه ای رو به یاد بیاری که احساس می‌کردی دایم با او در تماسی. احتمالا همین حالا نمی‌تونی به چیزی فکر کنی؛ اما اگه سخت تلاش کنی، بالاخره اون زمان می‌رسه. تو و اون با هم فامیل هستین و خاطراتی با هم دارین. حداقل یکی از همین خاطرات رو باید در قسمتی از ذهنت داشته باشی.
بعد از تاریکی هاروکی موراکامی

ماری با وقار خاصی می‌گوید: امیدوارم بتونی از دست هر کسی که داری فرار می‌کنی، خلاص بشی.
«گاهی اوقات احساس می‌کنم انگار سایه ی خودمو دنبال می‌کنم؛ اما این تنها چیزیه که نمی‌تونم ازش جلو بزنم. هیچکس نمی‌تونه از سایه ی خودش خلاص شه!»
پس از تاریکی هاروکی موراکامی

یک روزی آدم دلخواهتو پیدا میکنی ماری و یاد می‌گیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من اینطور فکر میکنم. پس کمتر از اینو قبول نکن. توی دنیا چیزهایی هست که باید به تنهایی انجام بدی و چیزهایی هم با کمک دیگرون. مهمه که این دو رو مساوی با هم ترکیب کنی.
بعد از تاریکی هاروکی موراکامی

بذار چیزی رو بهت بگم ماری، زمینی که روش ایستادیم به اندازه ی کافی سفت هست، اما اگر اتفاقی بیفته ممکنه زیر پاتو خالی کنه و وقتی زیر پات خالی بشه، دیگه شانسی نداری؛ همه چیز تغییر می‌کنه. تنها کاری که می‌تونی بکنی، اینه که تنها در تاریکی زندگی کنی.
پس از تاریکی هاروکی موراکامی

خیلی خوبه آدم جایی داشته باشه که بره…
پس از تاریکی هاروکی موراکامی

من آدم صلح طلبی هستم و با مردم، دوستانه رفتار می‌کنم. از وقتی بچه بودم هیچوقت دست روی کسی بلند نکردم. به همین دلیل تونستم محاکمه رو به عنوان یک تماشاگر از مقامات بالا بسنجم.
پس از تاریکی هاروکی موراکامی

این جور نیست که زندگی مان فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقه میانی سایه دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه هاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و جد و جهد می‌طلبد.

پس از تاریکی هاروکی موراکامی


پس تمام شب رو کار می‌کنی و صبح میری خونه؟ آپارتمان ی دارم که زندگی کنم؛ اما در اونجا کاری ندارم که انجام بدم، کسی منتظرم نیست. بیشتر وقتم رو در اتاق عقبی هتل می‌گذرونم و وقتی بلند میشم کارم رو شروع می‌کنم.

پس از تاریکی هاروکی موراکامی


توضیحات  نسخه انگلیسی کتاب بعد از تاریکی :

 

A short, sleek novel of encounters set in Tokyo during the witching hours between midnight and dawn, and every bit as gripping as Haruki Murakami’s masterworks The Wind-Up Bird Chronicle and Kafka on the Shore.

At its center are two sisters—Eri, a fashion model slumbering her way into oblivion, and Mari, a young student soon led from solitary reading at an anonymous Denny’s toward people whose lives are radically alien to her own: a jazz trombonist who claims they’ve met before, a burly female “love hotel” manager and her maid staff, and a Chinese prostitute savagely brutalized by a businessman. These “night people” are haunted by secrets and needs that draw them together more powerfully than the differing circumstances that might keep them apart, and it soon becomes clear that Eri’s slumber—mysteriously tied to the businessman plagued by the mark of his crime—will either restore or annihilate her.

After Dark 
moves from mesmerizing drama to metaphysical speculation, interweaving time and space as well as memory and perspective into a seamless exploration of human agency—the interplay between self-expression and empathy, between the power of observation and the scope of compassion and love. Murakami’s trademark humor, psychological insight, and grasp of spirit and morality are here distilled with an extraordinary, harmonious mastery.


قسمت هایی از متن انگلیسی کتاب پس از تاریکی :

After Dark Quotes

 

“In this world, there are things you can only do alone, and things you can only do with somebody else. It’s important to combine the two in just the right amount.”
― Haruki Murakami, After Dark


“You know what I think?” she says. “That people’s memories are maybe the fuel they burn to stay alive. Whether those memories have any actual importance or not, it doesn’t matter as far as the maintenance of life is concerned. They’re all just fuel. Advertising fillers in the newspaper, philosophy books, dirty pictures in a magazine, a bundle of ten-thousand-yen bills: when you feed ’em to the fire, they’re all just paper. The fire isn’t thinking ‘Oh, this is Kant,’ or ‘Oh, this is the Yomiuri evening edition,’ or ‘Nice tits,’ while it burns. To the fire, they’re nothing but scraps of paper. It’s the exact same thing. Important memories, not-so-important memories, totally useless memories: there’s no distinction–they’re all just fuel.”
― Haruki Murakami, After Dark


“But what seems like a reasonable distance to one person might feel too far to somebody else.”
― Haruki Murakami, After Dark


“If you really want to know something, you have to be willing to pay the price.”
― Haruki Murakami, After Dark


“Time moves in it special way in the middle of the night.”
― Haruki murakami , After Dark


“But why should you be interested in me?”
Good question. I can’t explain it myself right this moment. But maybe – just maybe – if we start getting together and talking, after a while something like Francis Lai’s soundtrack music will start playing in the background, and a whole slew of concrete reasons why I’m interested in you will line up out of nowhere. With luck, it might even snow for us.”
― Haruki Murakami, After Dark


“It’s my motto for life. ‘Walk slowly; drink lots of water.”
― Haruki Murakami, After Dark


“I do feel that I’ve managed to make something I could maybe call my world…over time…little by little. And when I’m inside it, to some extent, I feel kind of relieved. But the very fact I felt I had to make such a world probably means that I’m a weak person, that I bruise easily, don’t you think? And in the eyes of society at large, that world of mine is a puny little thing. It’s like a cardboard house: a puff of wind might carry it off somewhere.”
― Haruki Murakami, After Dark


“I’ll write to you. A super-long letter, like in an old-fashioned novel”
― Haruki Murakami, After Dark


“Memory is so crazy! It’s like we’ve got these drawers crammed with tons of useless stuff. Meanwhile, all the really important things we just keep forgetting, one after the other.”
― Haruki Murakami, After Dark

“I have been told I’ve got a darkish personality. A few times.”
Takahashi swings his trombone case from his right shoulder to his left. Then he says, “It’s not as if our lives are divided simply into light and dark. There’s shadowy middle ground. Recognizing and understanding the shadows is what a healthy intelligence does. And to acquire a healthy intelligence takes a certain amount of time and effort. I don’t think you have a particularly dark character.”
― Haruki Murakami, After Dark

“I’m kind of a low-key guy. The spotlight doesn’t suit me. I’m more of a side dish–cole slaw or French fries or a Wham! backup singer.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Let me tell you something, Mari. The ground we stand on looks solid enough, but if something happens it can drop right out from under you. And once that happens, you’ve had it: things’ll never be the same. All you can do is go on, living alone down there in the darkness…”
― Haruki Murakami, After Dark

“With luck, it might even snow for us.”
― Haruki Murakami, After Dark

“I’ve had sex with lots of guys, but I think I did it mostly out of fear. I was scared not to have somebody putting his arms around me, so I could never say no. That’s all. Nothing good ever came of sex like that. All it does is grind down the meaning of life a piece at a time.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Is action merely the incidental product of thought, or is thought the consequential product of action?”
― Haruki Murakami, After Dark

“It’s not as if our lives are simply divided into light and dark. There’s a shadowy middle ground. Recognizing and understanding the shadows is what a healthy intelligence does.”
― Haruki Murakami, After Dark

“And her sleep was too long and deep for that:so deep that she left her normal reality behind.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Sometimes I feel as if I’m racing with my own shadow, Korogi says. But that’s one thing I’ll never be able to outrun. Nobody can shake off their own shadow.”
― Haruki Murakami, After Dark

“A giant octopus living way down deep at the bottom of the ocean. It has this tremendously powerful life force, a bunch of long, undulating legs, and it’s heading somewhere, moving through the darkness of the ocean… It takes on all kinds of different shapes—sometimes it’s ‘the nation,’ and sometimes it’s ‘the law,’ and sometimes it takes on shapes that are more difficult and dangerous than that. You can try cutting off its legs, but they just keep growing back. Nobody can kill it. It’s too strong, and it lives too far down in the ocean. Nobody knows where its heart is. What I felt then was a deep terror. And a kind of hopelessness, a feeling that I could never run away from this thing, no matter how far I went. And this creature, this thing doesn’t give a damn that I’m me or you’re you. In its presence, all human beings lose their names and their faces. We all turn into signs, into numbers.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Between the time the last train leaves and the first train arrives, the place changes: it’s not the same as in daytime.”
― Haruki Murakami, After Dark

“So once you’re dead there’s just nothing?
Mari: Basically…
Korogi: I get so scared when I start thinking about this stuff. I can hardly breathe, and my whole body wants to shrink into a corner. It’s so much easier to just believe in reincarnation.”
― Haruki Murakami, After Dark

“If only I could fall
sound asleep and wake up in my old reality!”
― Haruki Murakami, After Dark

“Of what value is a civilization that can’t toast a piece of bread as ordered?”
― Haruki Murakami, After Dark

“The silence is so deep it hurts our ears.”
― Haruki Murakami, After Dark

“You know what I think?” she says. “That people’s memories are maybe the fuel they burn to stay alive. Whether those memories have any actual importance or not, it doesn’t matter as far as the maintenance of life is concerned. They’re all just fuel. Advertising fillers in the newspaper, philosophy books, dirty pictures in a magazine, a bundle of ten-thousand-yen bills: when you feed ’em to the fire, they’re all just paper.”
― Haruki Murakami, After Dark

“People with places to go and people with no place to go; people with a purpose and people with no purpose; people trying to hold time back and people trying to urge it forward”
― Haruki Murakami, After Dark

“Her pupils have taken on a lonely hue, like grey clouds reflected in a calm lake.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Waves of thought are stirring. In a twilight corner of her consciousness, one tiny fragment and another tiny fragment call out wordlessly to eachother, their spreading ripples intermingling.”
― Haruki Murakami, After Dark

“I wonder how it turns out that we all lead such different lives. Take you and your sister, for example. You’re born to the same parents, you grow up in the same household, you’re both girls. How do you end up with such wildly different personalities?…One puts on a bikini like little semaphore flags and lies by the pool looking sexy, and the other puts on her school bathing suit and swims her heart out like a dolphin…”
― Haruki Murakami, After Dark

“It’s true though: time moves in its own special way in the middle of the night,” the bartender says, loudly striking a book match and lighting a cigarette. “You can’t fight it.”
― Haruki Murakami, After Dark

“The ground we stand on looks solid enough, but if something happens it can drop right out from under you.”
― Haruki Murakami, After Dark

“What do you mean, ‘playing really creatively’? Can you give me an example?”

“Hmm, let’s see … you send the music deep enough into your heart so that it makes your body undergo a kind of a physical shift, and simultaneously the listener’s body also undergoes the same kind of physical shift. It’s giving birth to that kind of shared state. Probably.”
― Haruki Murakami, After Dark


“I mean, the ones on trial are not like me in any way: they’re a different kind of human being. They live in a different world, they think different thoughts, and their actions are nothing like mine. Between the world they live in and the world I live in there’s this thick, high wall. At least, that’s how I saw it at first. …I became a lot less sure of myself. In other words, I started seeing it like this: that there really was no such thing as a wall separating their world from mine. Or if there was such a wall, it was probably a flimsy one made of papier-mache. The second I leaned on it, I’d probably fall right through and end up on the other side. Or maybe it’s that the other side has already managed to sneak its way inside of us, and we just haven’t noticed.”
― Haruki Murakami, After Dark

“I may not look it, but I can be a very patient guy. And killing time is one of my specialities.”
― Haruki Murakami, After Dark

“And when you come back to Japan next summer, let’s have that date or whatever you want to call it. We can go to the zoo or the botanical garden or the aquarium, and then we’ll have the most politically correct and scrumptious omelets we can find.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Tell me something, Mari—do you believe in reincarnation?”
Mari shakes her head. “No, I don’t think so,” she says.
“So you don’t think there’s a life to come?”
“I haven’t thought much about it. But it seems to me there’s no reason to believe in a life after this one.”
“So once you’re dead there’s just nothing?”
“Basically.”
“Well, I think there has to be something like reincarnation. Or maybe I should say I’m scared to think there isn’t. I can’t understand nothingness. I can’t understand it and I can’t imagine it.”
“Nothingness means there’s absolutely nothing, so maybe there’s no need to understand it or imagine it.”
“Yeah, but what if nothingness is not like that? What if it’s the kind of thing that demands that you understand it or imagine it? I mean, you don’t know what it’s like to die, Mari. Maybe a person really has to die to understand what it’s like.”
“Well, yeah…,” says Mari.
“I get so scared when I start thinking about this stuff,” Korogi says. “I can hardly breathe, and my whole body wants to shrink into a corner. It’s so much easier to just believe in reincarnation. You might be reborn as something awful, but at least you can imagine what you’d look like—a horse, say, or a snail. And even if it was something bad, you might be luckier next time.”
― Haruki Murakami, After Dark

“You know what I think?” she says. “That people’s memories are maybe the fuel they burn to stay alive.”
― Haruki Murakami, After Dark

“That’s good. I was worried. Of course, I do have a few things wrong with me, but those are strictly problems I keep inside. I’d hate to think they were obvious to anybody else. Especially at the swimming pool in the summer.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Reality spills through her slim fingers like the sands of an hourglass. Thus time is by no means on her side”
― Haruki Murakami, After Dark

“The silence is so deep it hurts our ears”
― Haruki Murakami, After Dark

“I’ll bet they think they can leave you alone because you’ve really got it together.

But maybe sometimes you don’t really have it together.”
― Haruki Murakami, After Dark


“I might think I can’t take it any more, that I can’t go on any more, but one way or another I get past that.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Sometimes I feel as if I’m racing with my own shadow”
― Haruki Murakami, After Dark

“But that was the last time. That was…how should I say it? … the one moment in my life when I was able to draw closest to Eri … the one moment when she and I joined heart to heart as one: there was nothing separating us. After that, it seems, we grew further and further apart. We separated, and before long we were living in different worlds. That sense of union I felt in the darkness of the lift, that strong bond between our hearts, never came back again. I don’t know what went wrong, but we were never able to go back to where we started from.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Are you asking because you really want an answer?”
― Haruki Murakami, After Dark

“But even though I was with my father again, I never felt really secure deep down. I don’t know how to put it exactly, but things were never really settled inside me. I always had this feeling like, I don’t know, like somebody was putting something over on me, like my real father had disappeared forever and, to fill the gap, some other guy was sent to me in his shape.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Eyes mark the shape of the city.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Is it against the law for me to know it?”
― Haruki Murakami, After Dark


“Even at a time like this, the street is bright enough and filled with people coming and going—people with places to go and people with no place to go; people with a purpose and people with no purpose; people trying to hold time back and people trying to urge it forward.”
― Haruki Murakami, After Dark


“All of a sudden out of nowhere I can bring back
things I haven’t thought about for years. It’s pretty
interesting. Memory is so crazy! It’s like we’ve got these
drawers crammed with tons of useless stuff. Meanwhile, all
the really important things we just keep forgetting, one after
the other.”
― Haruki Murakami, After Dark


“Whoa!” he says with a smile. The wrinkles at the corners of his eyes deepen. “Chicken salad a la George Orwell!”
― Haruki Murakami, After Dark


“Well, finally, once you become an orphan, you’re an orphan till the day you die. I keep having the same dream. I’m seven years old and an orphan again. All alone, with no adults around to take care of me. It’s evening, and the light is fading, and night is pressing in. It’s always the same. In the dream I always go back to being seven years old. Software like that you can’t exchange once it’s contaminated.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Nothingness means there’s absolutely nothing, so maybe there’s no need to understand it or imagine it.”
― Haruki Murakami, After Dark

“This layers, like some kind of transparent sponge kind of thing, stands there between Eri Asai and me, and the words that come out of my mouth have to pass through it, and when that happens, the sponge sucks almost all the nutrients right out of them.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Advertising fillers in the newspaper, philosophy books, dirty pictures in a magazine, a bundle of ten-thousand-yen bills: when you feed ’em to the fire, they’re all just paper.”
― Haruki Murakami, After Dark

“Allowing ourselves to become pure point of view, we hang in midair over the city. What we see now is a gigantic metropolis waking up. Commuter trains of many colors move in all directions, transporting people from place to place. Each of those under transport is a human being with a different face and mind, and at the same time each is a nameless part of the collective identity. Each is simultaneously a self-contained whole and a mere part. Handling this dualism of theirs skillfully and advantageously, they perform their morning rituals with deftness and precision: brushing teeth, shaving, tying neckties, applying lipstick. They check the morning news on TV, exchange words with their families, eat, defecate.”
― Haruki Murakami, After Dark

“The ground we stand on looks solid enough, but if something happens it can drop right out from under you. And once that happens, you’ve had it: things’ll never be the same. All you can do is go on living alone down there in the darkness.”
― Haruki Murakami, After Dark

مطالعه بیشتر

دانلود
راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
  • در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “پس از تاریکی نوشته هاروکی موراکامی | After Dark by Haruki Murakami”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت
0
پس از تاریکی (After Dark) نوشته هاروکی موراکامی (Haruki Murakami)
پس از تاریکی نوشته هاروکی موراکامی | After Dark by Haruki Murakami

۱۵,۰۰۰ تومان