کتاب «به آواز باد گوش بسپار»، اولین رمان هاروکی موراکامی، است که این نویسنده توانا را به ادبیات ژاپن و جهان، معرفی کرد.
نام انگلیسی:
Hear the Wind Sing
نام فارسی:
به آواز باد گوش بسپار
نویسنده:
هاروکی موراکامی
Haruki Murakami
درباره کتاب به آواز باد گوش بسپار نوشته هاروکی موراکامی:
«به آواز باد گوش بسپار» اولین رمان نویسنده موفق ژاپنی، هاروکی موراکامی، است که اولین بار سال ۱۹۷۹ در شماره ژوئن روزنامه گونزو (یکی از تأثیرگذارترین مجلات ادبی در ژاپن) و در قالب کتاب منتشر شد و جوایز معتبری مانند جایزه آکوتاگاوا را برای موراکامی به ارمغان آورد. این رمان، اولین اثر از «سهگانه موش موراکامی» است که باعث شهرت وی شد. قسمت های دیگر این سهگانه، «پینبال ۱۹۷۳» و «تعقیب گوسفند وحشی» هستند.
«به آواز باد گوش بسپار» داستانی نه چندان بلند درباره یک فقدان و رابطههایی است که شکل نمیگیرند و البته ماجراهای یک نسل. داستان در ۱۸ روز از سال ۱۹۷۰روایت میشود. قهرمان بینام ۲۱ ساله داستان در این ۱۸ روز، به روایت زندگی و روابط گذشته و دوران دانشجوییاش، سه دوست دخترش، خودکشی یکی از آنها و دوست همپیالهاش که او را «موش» صدا می کنند، میپردازد. داستان، بسیار روان و ساده است و هر چه پیش میرود به یک سرازیری با شیب تند بدل میشود. در این اثر میتوان شروع تکنیکها و ظرافتهای روایی خاص موراکامی را به خوبی دید و درک کرد.
دریافت جایزه گنزو برای این رمان، موراکامی را تشویق و ترغیب کرد تا نویسندگی را ادامه دهد. همانطور که خودش در این باره میگوید: «اگر داورها این رمانم را انتخاب نمیکردند، شاید هیچ وقت دیگر سراغ نوشتن نمیرفتم و دیگر هیچ وقت کسی به نام موراکامی در ادبیات وجود نمیداشت.» موراکامی در یادداشت اول کتاب نیز نوشته است: «یک روز وقتی که مشغولِ تماشای بازی بیسبال بوده، کاملا اتفاقی این فکر به سرش زده که میتواند یک نویسنده شود.»
فیلمی با اقتباس از این رمان توسط کارگردان ژاپنی کازوکی آموری (Kazuki Ōmori) در سال ۱۹۸۱ ساخته شده است. در سال ۱۹۸۷، Alfred Birnbaum این رمان را به انگلیسی ترجمه کرد.
گزیده ای از کتاب «به آواز باد گوش بسپار» نوشته موراکامی:
موش واقعاً با کتاب غریبه بود. تنها چیزی که دیدم بخواند، صفحات ورزشی و نامههای تبلیغاتی بود. اما بااین حال؛ همیشه کنجکاو بود که برای اتلاف وقت چه کتابهایی میخوانم؛ مثل کنجکاوی مگسی که به مگسکش خیره میشود. پرسید«چرا کتاب میخونی؟» بدون این که به او نگاه کنم یک لقمه شاه ماهی و سالاد سبزیجات خوردم و پاسخ دادم«تو چرا آبجو می خوری؟»موش این را پرسشی جدی می دید. حدود پنج دقیقه ی بعد گفت«خوبی آبجو اینه که همش رو می شاشی. مثل یک بازی دوبل با یک ضربه به بیرون و یک ضربه به داخل؛ چیزی باقی نمی مونه.»به من نگاه کرد که در حال خوردن بودم. دوباره پرسید«خب» تو چرا همیشه کتاب می خونی؟» آخرین لقمهی شاهماهیام را پایین دادم و بشقابم را کنار گذاشتم. نسخهی تربیت احساسات را که میخواندم برداشتم و شروع به ورق زدنش کردم.«به این خاطر که فلوبر قبلاً مرده.» «تو کتاب آدمهای زنده رونمی خونی؟» «نه. فایدهای توش نمیبینم.» «چرانه؟» «فکر کنم به این خاطر که حس میکنم می تونم مردهها رو ببخشم.» درحالی که تکرار جادهی ۶۶ را در تلویزیون قابل حمل وسط پیشخان نگاه میکردم. گفتم «فکر کنم به این خاطر که حس میکنم می تونم مُرده ها رو ببخشم. این برام یه قانونه.» این جمله موش را دوباره به فکر فرو برد. شون؟» «کمی دونم. زیاد بهش فکر نکردم. امااگه من رو تو کنج گیر بندازی. اون وقت باید بگم. آرد» ممکنه. شاید نمیتوانم ببخشمشون.» موش با فاصلهی کمی گفت «آخرین کتابی که خوندم تابستون قبل بود. اسمش و نویسندهاش یادم نیست. حتا یادم رفته چرا خوندمش. به هرحال» نویسندهاش یه زن بود. قهرمان داستان؛ یه زن سی ساله ی طراح لباس بود و گیر این خیال افتاده بود که به مرض لاعلاج داره.» «چه مرضی؟» «کمی دونم. شاید سرطان. به جز سرطان» مرض لاعلاج دیگهای هم هست؟… بعد. به یه اقامتگاه کنار دریا می ره و[…]»
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.