پرداخت امن توسط کارتهای شتاب
نماد اعتماد اعتماد شما، اعتبار ماست
کدهای تخفیف روزانه هر روزه در اینستاگرام
پشتیبانی 24 ساعته 7 روز هفته

دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I am Malala

نوع فایل
epub
حجم فایل
1.4mb
تعداد صفحات
428
زبان
انگلیسی
تعداد بازدید
3805 بازدید
۲۰,۰۰۰ تومان
ملاله یوسف زی زمانی‌که به دلیل رفتن به مدرسه و تحصیل هدف گلوله‌ی طالبان قرار گرفت، شروع به نوشتن خاطرات خود کرد. او در کتاب من ملاله هستم خاطرات خود را از زمان برخورد گلوله‌ی طالبان با سرش تا زمانی‌که به انگلستان منتقل شد را گردآوری کرده است. ملاله هم‌چنین درباره‌ی فعالیت‌های فرهنگی که در زادگاهش «دره سوات» انجام داده نیز سخن گفته است.

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم

Download I Am Malala by Malala Yousafzai

The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban

نام انگلیسی کتاب:

I am Malala

 

نام فارسی کتاب:

من ملاله هستم

نویسنده:

ملاله یوسف زی  Malala Yousafzai

کریستینا لمب  Christina lamb

 

انتشارات:

Weidenfeld & Nicolson


معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I Am Malala


درباره نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم

ملاله یوسف زی زمانی‌که به دلیل رفتن به مدرسه و تحصیل هدف گلوله‌ی طالبان قرار گرفت، شروع به نوشتن خاطرات خود کرد. او در کتاب من ملاله هستم خاطرات خود را از زمان برخورد گلوله‌ی طالبان با سرش تا زمانی‌که به انگلستان منتقل شد را گردآوری کرده است. ملاله هم‌چنین درباره‌ی فعالیت‌های فرهنگی که در زادگاهش «دره سوات» انجام داده نیز سخن گفته است.

ملاله یوسف‌زی؛ تا پای جان برای آموزش

ملاله یوسف‌زی فعال حقوق کودکان و زنان پاکستانی است که در سال ۱۹۹۷ متولد شده است. او به دلیل دفاع از حق آموزش دختران در سال ۲۰۱۲ توسط طالبان ترور شد و از ناحیه‌ی سر مورد اصابت گلوله‌ی این گروه تروریستی بنیادگرا قرار گرفت. در محل تولد ملاله «منطقه سوات»، تحصیل دختران ممنوع بود. به‌همین دلیل دختران کتاب‌ها را پنهانی با خود به مدرسه می‌بردند تا بتوانند تحصیل کنند. ملاله در آن زمان در وبلاگی زندگی زنان و دختران منطقه خود را تشریح می‌کرد و به همین دلیل مورد تهدید طالبان قرار ‌گرفت. طالبان حتی پدر او «ضیاالدین یوسف‌زی» را ترور کرد. بالاخره پس از تهدیدهای زیاد، طالبان در سال ۲۰۱۲ با وارد شدن به اتوبوس مدرسه، به ملاله شلیک کرد. طالبان در بیانیه‌ای مسئولیت این حمله‌ی تروریستی را بر عهده گرفت و ملاله را جاسوس غرب خطاب کرد :«اسلام دستور کشتن جاسوسان دشمن را صادر کرده است… شریعت می‌گوید که حتی یک کودک می‌تواند کشته شود، اگر مخالف اسلام باشد.»

پس از جراحی، ملاله به انگلستان منتقل شد و شرح مسائلی را که به او گذشته بود در کتابش من ملاله هستم به طور کامل شرح داد. او درباره‌ی کتاب خود می‌گوید :«این کتاب تنها داستان ملاله نیست، بلکه داستان تمام ۶۱ میلیون کودکی است که در سراسر جهان حق تحصیل و درس خواندن ندارند.»

معرفی و دانلود کتاب من ملاله هستم | I Am Malala

پایه‌گذار بنیاد ملاله

در سال ۲۰۱۳ ملاله یوسف‌زی به همراه پدرش «ضیاالدین» بنیادی به نام «بنیاد ملاله» را با هدف کمک به تحصیل دختران تاسیس کردند. هدف اولیه بنیاد فراهم کردن مقدمات تحصیل برای هر دختری در جهان در یک دوره‌ی ۱۲ ساله اعلام شد. اولین چهره‌ی مشهوری که به این بنیاد کمک مالی کرد «آنجلینا جولی» بازیگر و کارگردان سرشناس آمریکایی بود. او ۲۰۰ هزار دلار برای کمک به تحصیل دختران اختصاص داد. در حال حاضر بنیاد ملاله سالانه ۴ میلیون دلار سرمایه دریافت می‌کند که آن‌را به احداث مدارس و بهبود کیفیت آموزشی در سراسر دنیا اختصاص می‌دهد. تاکنون این بنیاد در کشورهای پاکستان، لبنان، نیجریه، سیرالئون و دیگر کشورهایی که به دلیل جنگ و یا فقر کودکان از تحصیل بازمانده‌اند، به آموزش کودکان کمک کرده است.

ملاله و جایزه صلح نوبل

ملاله به دلیل مبارزاتش و تمام تلاش‌هایی که برای بهبود وضعیت آموزش و پرورش دختران در کشورهای مختلف انجام داده است در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزه‌ی صلح نوبل شد. او جایزه‌ی نوبل خود را به‌طور مشترک با «کایلاش ساتیارتی» دریافت کرد. «ساتیارتی» هم در زمینه‌ی کمک به حق تحصیل کودکانِ کار تلاش‌های گسترده‌ای انجام داده است. ملاله علاوه بر جایزه‌ی صلح نوبل موفق به دریافت جوایز دیگری از جمله «جایزه ساخاروف» نیز شده است. او همچنین در سال ۲۰۱۲ توانست رتبه‌ی دوم تاثیرگذارترین افراد جهان را پس از «باراک اوباما» رییس جمهور ایالات متحده آمریکا از نگاه مجله‌ی تایم به‌دست آورد.

 روز ملاله؛ روز حق تحصیل زنان

در سال ۲۰۱۳ ملاله در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک درباره‌ی دفاع از حق تحصیل برای همه‌ی کودکان سخن‌رانی کرد. پس از این سخن‌رانی «گوردون براون» نخست وزیر سابق انگلستان، مسئول سازماندهی روز ملاله شد و سازمان ملل متحد روز ۱۲ ژوئیه را «روز ملاله» نام‌گذاری کرد. در مراسم نام‌گذاری «روز ملاله» «گوردون براون» ملاله را این‌گونه توصیف کرد :«این دختر نحیفی است که شدیدا زخمی شده بود، حالا نماد نیرومندی شده است.»

مستند زندگی ملاله یوسف‌زی

من ملاله هستم  داستان زندگی دختری است که در سخت‌ترین شرایط ممکن برای رسیدن به خواسته و رویایش تلاش کرده است لذا قصه‌ی زندگی او می‌تواند الهام‌بخش تمام افرادی باشد که در برابر مشکلات زندگی کم آورده‌اند. «دیویس کوگنهایم» که از مستندسازان با سابقه و به‌نام آمریکایی است، در سال ۲۰۱۵ زندگی واقعی ملاله را به صورت فیلمی مستند تولید کرد. مستند با نام «او مرا ملاله نامید» در سینماهای آمریکا به نمایش در آمد.

انتشار کتاب من ملاله هستم

در سال ۲۰۱۳ کتاب من ملاله هستم با ویراستاری «کریستینا لمب» منتشر شد. به دلیل موضوع جذاب و سرنوشت سختی که ملاله داشت، کتاب به سرعت مورد توجه قرار گرفت. من ملاله هستم به عنوان بهترین کتاب غیر داستانی سال برگزیده شد و جایزه‌ی بهترین کتاب ملی سال را نیز دریافت کرد.

درباره کریستینا لمب؛ روزنامه نگار جنگ

«کریستینا لمب» به عنوان یکی از بزرگ‌ترین خبرنگاران بین‌المللی بریتانیایی شناخته می‌شود. او به عنوان خبرنگار در بسیاری از جنگ‌ها و رویدادهای مهم جهان حضور داشته است. زمانی که تنها ۲۲ سال داشت به عنوان خبرنگار در جنگ مجاهدین افغانستان در برابر شوروی سابق حضور داشت. او به عنوان جوان‌ترین خبرنگار سال بریتانیا شناخته می‌شود و برنده‌ی ۱۴ جایزه‌ی مهم دیگر در عرصه خبرنگاری است که از آن‌ها می‌توان به «بهترین خبرنگار بین‌المللی سال بریتانیا» و «بهترین خبرنگار جنگ اروپا» اشاره کرد. او علاوه بر کمک در نوشتن و انتشار کتاب من ملاله هستم آثار دیگری نیز در زمینه‌ی جنگ و صلح دارد. «وداع با کابل: از افغانستان تا خطرناک‌ترین نقطه جهان» و «آلِپو: فرار نوجین از جنگ به آزادی با ویلچیر» از دیگر آثار ارزش‌مند این خبرنگار تواناست.


نکوداشت های کتاب من ملاله هستم

Malala’s powerful story will open your eyes to another world.
داستان تأثیرگذار ملاله، چشمانتان را رو به جهانی دیگر خواهد گشود.
Barnes & Noble

A searing and personal portrait of a young woman who dared to make a difference.
تصویری سوزان و شخصی از زنی جوان که جرأت کرد تغییری ایجاد کند.
 Publishers Weekly

A powerful and inspiring story.
داستانی قدرتمند و الهام بخش.
 Kirkus Reviews

 


در بخش‌ها وجملاتی از ترجمه فارسی کتاب من ملاله هستم می‌خوانیم

 

معرفی و دانلود کتاب من ملاله هستم | I Am Malala

هنگامی که من به دنیا آمدم، مردم روستا برای مادرم اظهار تاسف کرده و به پدرم نیز تبریک نگفتند.

من در سپیده‌دم در حالی که آخرین ستاره چشمک می‌زد متولد شدم. ما پشتون‌ها این نشانه را بسیار خوش‌یمن می‌دانیم. پدرم برای مخارج بیمارستان یا مامای خانگی پول نداشت بنابراین یکی از همسایه‌ها به ما کمک کرد. نخستین فرزند پدر و مادرم مرده به دنیا آمده بود اما من درحالی‌که فریاد می‌کشیدم و لگد می‌زدم بیرون آمدم. من دختر سرزمینی هستم که تفنگ‌ها را برای جشن تولد یک پسر آتش می‌کنند درحالی‌که دختران پشت پرده‌ای پنهان می‌شوند و تنها نقش آنان تهیه‌ی غذا و مراقبت از فرزندان است.

برای اغلب پشتون‌ها روز تولد یک دختر بسیار غم‌انگیز است. پسرعموی پدرم، جهان شیرخان یوسفزی، یکی از کسانی بود که تولد مرا تبریک گفت و حتی مبلغ قابل‌توجهی به پدر هدیه داد. او شجره‌نامه‌ی بزرگ خاندان ما را به همراه خود آورده بود؛ دلوخیل یوسفزی، جد پدری من, تنها شاخه‌ی مردان خاندان را نشان می‌داد. ضیالدین پدرم، شبیه به هیچ‌یک از مردان پشتون نیست. او شجره‌نامه را گرفته و یک خط مانند آب نبات چوبی از کنار نام خود ترسیم کرد و در انتهای آن نوشت: «ملاله».

پسرعموی او درحالی‌که شگفت‌زده شده بود خندید. اما پدر به او توجهی نکرد. پدر می‌گوید هنگامی که پس از تولدم در چشمانم نگاه می‌کرده، شیفته‌ی من شده است.

آن‌گاه به مردم می‌گفت:

من می‌دانم این دختر با بچه‌های دیگر فرق دارد.

او حتی از دوستان و آشنایان خواست که میوه‌های خشم، شیرینی و سکه در گهواره‌ی من بیاندازند، کاری که ما تنها برای پسرها انجام می‌دهیم.

نام من از ملالی میوند، شیرزن افغانستان، گرفته شد. پشتون‌ها قبایلی هستند میان پاکستان و افغانستان تقسیم شده‌اند. ما قرن‌هاست با قانونی به نام پشتونوالی زندگی می‌کنیم که ما را وادار می‌کند با همه مهمانان خوش‌رفتاری کنیم و مهم‌ترین ارزش در این قانون ناموس است.  


«شانزده اکتبر یک هفته پس از تیراندازی به هوش آمدم. هزاران مایل از خانه دور بودم و لوله‌ای در گردنم بود که کمک می‌کرد نفس بکشم و به همین دلیل نمی‌توانستم صحبت کنم. از عکس‌برداری دیگری من را به بخش مراقبت‌های ویژه برمی‌گرداندند و سرانجام به کلی به هوش آمدم. نخستین اندیشه‌ای که به ذهنم رسید این بود: «خدارو شکر که زنده‌ام.» نمی‌دانستم کجا بودم گرچه کاملاً پیدا بود که در سرزمین خودمان نیستم. پرستاران و پزشکان به زبان انگلیسی صحبت می‌کردند. با آنان حرف می‌زدم ولی به خاطر لوله‌ای که در گردنم بود هیچ کس نمی‌توانست صدایم را بشنود. چشم چپم همه جا را تار می‌دید و همه دو بینی و چهار چشم داشتند. انواع پرسش‌ها به ذهنم می‌رسید: «من کجام؟ کی منو آورده اینجا؟ پدر و مادرم کجان؟ پدرم زنده است؟» و بسیار وحشت‌زده بودم.

… روز بعد همین که دوباره به هوش آمدم متوجه شدم که در اتاق سبز رنگ عجیبی بدون هیچ پنجره‌ای با نورهای بسیا روشن هستم. اتاقک بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان ملکه الیزابت بود. همه چیز پاکیزه می‌نمود و مانند بیمارستان مینگوره نبود. یکی از پرستاران مداد و دفترچه‌ای به من دارد. ولی درست نمی‌توانستم بنویسم. می‌خواستم شماره تلفن پدرم را یادداشت کنم با این‌حال نمی‌توانستم حروف را درست بنویسم. دکتر جاوید یک صفحه حروف الفبا برایم آورد تا به حروف اشاره کنم. نخستین کلمه‌هایی که هجی کردم «پدر» و «کشور» بود. پرستار به من گفت که در بیرمنگام هستم گرچه نمی‌دانستم در کجای دنیاست. بعد نقشه‌ای به من نشان دادند که دریافتم در انگلیس هستم. در واقع نمی‌دانستم که چه اتفاقی افتاده بود. پرستاران چیزی به من نمی‌گفتند. حتی اسم من، آیا هنوز ملاله بودم؟»


دلم نمی خواست مردم مرا به عنوان دختری که طالبان به سوی او تیراندازی کرد بشناسند، بلکه دختری که برای حق تحصیل مبارزه کرده بود. و زندگی ام را وقف این هدف خواهم کرد.


بسیاری از هم‌کلاسی‌هایم تصمیم داشتند در آینده پزشک شوند ولی تصور این که تحصیل من و دوستانم عده‌ای را به خطر بیندازد بسیار دشوار است. با این حال آن سوی درهای این مدرسه نه تنها سر و صدا و جنون مینگوره، یکی از شهرهای اصلی سوات، شنیده می‌شود که افرادی چون طالبان گمان می‌کنند دختران حق تحصیل ندارند.

خانه ما در خیابانی قرار داشت که امکان ورود هیچ‌گونه اتومبیلی به آنجا نبود و هنگام بازگشت از مدرسه می‌بایست از اتوبوس پیاده شوم و از دروازه آهنی بسته‌ای عبور کرده و از چند پله بالا بروم. یقین داشتم که اگر کسی به من حمله کند در همان پلکان خواهد بود. اغلب تصور می‌کردم که در راه خانه تروریستی در همان پلکان به من تیراندازی خواهد کرد. آنگاه می‌اندیشیدم که در چنین مواقعی چه واکنشی از خود نشان بدهم. شاید کفشم را در بیاورم و به سمت او پرتاب کنم ولی به نظرم می‌رسید که چنین واکنشی هیچ تفاوتی میان من و تروریست‌ها باقی نخواهد گذاشت. بنابراین بهتر است به او بگویم: «باشه منو بکش ولی اول به حرفام گوش بده. این کار درستی نیست و من دشمن شما نیستم… فقط می‌خوام که همه دخترها به مدرسه برن.»


«ما پشتون‌ها مردم دینداری هستیم. به خاطر کارهای طالبان تمام دنیا به ما تروریست می‌گویند. ولی این حقیقت ندارد. ما مردمی صلح دوستیم. کوهستان‌ها، درختان، گل‌ها و همه چیز دره ما رنگ و بوی صلح دارد.»

پدرم بیشتر وقت خود را در سخنرانی‌ها سپری می‌کند. برای او عجیب است که اکنون مردم به خاطر من می‌خواهند سخنرانی‌هایش را بشنوند. همیشه من را به عنوان دختر او می‌شناختند و اکنون او را به عنوان پدر من می‌شناسند. وقتی برای دریافت جایزه من به فرانسه رفت رو به حضار گفت: «در سرزمین من بیشتر مردم به واسطه پسرانشان شناخته می‌شوند. من تنها پدر خوشبختی‌ام که به نام دخترم من را می‌شناسند.»

وقتی به خانه برگشتم با این خبر روبه‌رو شدم که گروهی روزنامه‌نگار می‌خواهند در مدرسه با من مصاحبه کنند به همین دلیل می‌بایست لباس مناسبی بپوشم. ابتدا با خود اندیشیدم که لباس زیبایی بپوشم ولی بعد تصمیم گرفتم که برای مصاحبه لباسی معمولی بر تن کنم زیرا می‌خواستم مردم بیشتر به پیام من توجه کنند نه این که ظاهرم ذهنشان را مشغول کند.

دوبیتی را که مادربزرگم همیشه می‌خواند به یاد آوردم: «هیچ پشتونی سرزمین محبوبش را به میل خود ترک نمی‌کند مگر به خاطر فقر یا عشق.» اکنون ما برای دلیل سوم، طالبان که شاعر دوبیتی هرگز تصورش را هم نمی‌کرد از سرزمینمان خارج می‌شدیم.

پدرم می‌گوید: «اگه می‌دونستم که قراره چنین اتفاقی بیفته برای آخرین بار پشت سرمو نگاه می‌کردم… مثل پیامبر که موقع هجرت از مکه به مدینه بارها به پشت سرش نگاه کرد. حالا بعضی چیزهای سوات مثل داستان‌هایی از سرزمین دوردستی که توی کتاب خونده باشم به نظر می‌رسه.»

در فرهنگ ما همه چون خواهر و برادرند و این‌گونه یکدیگر را صدا می‌زنند. هنگامی که پدر برای نخستین بار مادرم را به مدرسه آورد همه معلم‌ها او را زن‌داداش صدا زدند. از آن پس در خانه نیز به او زن‌داداش می‌گفتیم.

پدر ماجرای زنی را برای من شرح داد که طلاها و پول‌هایش را به طالبان می‌بخشید و شوهرش خارج از کشور کار می‌کرد. وقتی او برمی‌گردد و متوجه می‌شود که همسرش طلاهایش را بخشیده است بسیار خشمگین می‌شود. شبی انفجار کوچکی در روستای آنان رخ می‌دهد و زن از وحشت فریاد می‌زند و گریه می‌کند. شوهرش به او می‌گوید: «گریه نکن، صدای گوشواره‌هاته. حالا به صدای گردنبند و النگوهات گوش بده.»

کمک‌های مالی از تمام نواحی عرب‌نشین دنیا بخصوص عربستان صعودی ـ که مشابه کمک‌های ایالات متحده امریکا را می‌فرستاد ـ و همچنین رزمنده‌های داوطلب شامل یک میلیونر صعودی به نام اسامه بن لادن به پاکستان فرستاده ‌شدند. ما پشتون‌ها ترکیبی از افغانستان و پاکستانیم و در واقع مرزی را که بریتانیا صدها سال پیش میان ما ترسیم کرد به رسمیت نمی‌شناسیم. پس هنگام حمله شوروی خون ما هم به دلایل مذهبی و هم ملی به جوش آمد.

زنان می‌گفتند که مردان مفقود شده با طالبان همکاری نداشته‌اند و شاید یک لیوان آب یا مقداری نان به شبه‌نظامیان داده باشند. این مردان بی‌گناه دستگیر شده بودند در حالی که رهبران طالبان آزادانه زندگی می‌کردند.

دو قدرت در جهان حکمرانی می‌کند؛ یکی شمشیر و دیگری مداد، از این گذشته قدرتی دیگر با نیرویی بیش از آن دو وجود دارد و آن در دست زنان است.»

برنامه مورد علاقه من «شاکا لاکا بوم بوم» برنامه کودکی هندی درباره پسربچه‌ای به نام «سانجو» بود که مدادی جادویی داشت. هرچه او نقاشی می‌کرد واقعی می‌شد. اگر نوعی سبزی یا پلیسی نقاشی می‌کرد آن سبزی یا پلیس ناگهان ظاهر می‌شد. گاهی به طور اتفاقی شکل یک مار را می‌کشید و آن را پاک می‌کرد و ناگهان آن مار ناپدید می‌شد. او از مداد خود برای کمک به مردم استفاده می‌کرد.حتی خانواده خود را از چنگ تبه‌کاران نجات داد و من آن مداد جادویی را بیش از هر چیز دیگری در دنیا آرزو می‌کردم. هنگام شب دعا می‌کردم: «خدایا، مداد سانجو را به من بدهید، به هیچ کس نخواهم گفت. فقط آن را روی قفسه من بگذارید. با آن مداد همه را خوشحال خواهم کرد.» به محض این که دعا به پایان می‌رسید قفسه را بررسی می‌کردم. ولی مداد هیچ‌وقت آنجا نبود.

وقتی زباله‌ها را روی کوهی از غذای فاسد پرتاب می‌کردم چیزی را دیدم که حرکت می‌کرد و یکباره از جای خود پریدم. دختری هم سن و سال خودم بود. او موهایی درهم و برهم داشت و پوستش پر از زخم بود. به «ششکه» شباهت داشت. زن چرک‌آلودی که داستان او را برای ما حکایت می‌کردند تا به حمام برویم. دخترک کیسه بزرگی در دست داشت و زباله‌ها را دسته‌بندی می‌کرد، یکی برای قوطی‌ها، سرهای بطری‌ها، شیشه و دیگری برای کاغذ بود. کمی آن طرف‌تر چند پسر با استفاده از آهن‌ربا‌هایی که به طناب متصل کرده بودند فلزها را جمع‌آوری می‌کردند. دلم می‌خواست با آن بچه‌ها حرف بزنم و در عین حال بسیار وحشت‌زده بودم. آن روز عصر وقتی پدر از مدرسه به خانه بازگشت درباره کودکانی که زباله جمع‌آوری می‌کردند با او حرف زده و خواهش کردم که با من بیاید و خودش از نزدیک ببیند. او سعی کرد با آنان صحبت کند ولی فرار کردند. پدر برای من شرح داد که این بچه‌ها زباله‌هایی را که دسته‌بندی کرده‌اند در مقابل چند روپیه به فروشگاه زباله و ضایعات می‌فروشند. سپس آن مغازه سود بسیاری از زباله‌ها به دست خواهد آورد. در راه بازگشت به خانه متوجه شدم که پدر گریه می‌کند.

هیچ کس تمایل به این کار نداشت زیرا آنان می‌گفتند که این کودکان کثیف‌اند و شاید بیمار نیز باشند و خانواده‌هایشان دوست ندارند با کودکانی مانند آنان به یک مدرسه بروند. همچنین آنان می‌گفتند که ما وظیفه نداریم این مشکلات را رفع کنیم. ولی من مخالفت کرده و گفتم: «ما می‌تونیم امیدوار باشیم که روزی دولت به اونا کمک کنه ولی هرگز این اتفاق نمی‌افته. من اگه بتونم از یک یا دو تن از این بچه‌ها پشتیبانی کنم و یه خونواده چند بچه دیگه رو حمایت کنه بالاخره می‌تونیم به همه اونا کمک کنیم.» می‌دانستم که درخواست از مشرف بی‌فایده خواهد بود. اگر پدر چنین مشکلاتی را نمی‌توانست رفع کند پس تنها یک گزینه باقی می‌ماند. برای خدا نامه‌ای نوشتم: «خدای بزرگ، می‌دانم که شما همه چیز را می‌بینید ولی چیزهای بسیاری هستند که شاید گاهی از نظر شما دور می‌مانند بخصوص بمباران افغانستان ولی گمان نمی‌کنم که شما از تماشای کودکانی که زباله‌ها را جمع‌آوری می‌کنند خوشحال شوید. خدای بزرگ، به من شجاعت و قدرت بدهید و من را به کمال برسانید، زیرا دلم می‌خواهد دنیا را به کمال برسانم. ملاله»

در بیست و هفت دسامبر بی‌نظیر بوتو انتخاباتی در باغ لیاقت، پارکی در راولپندی که نخست وزیر اول کشور ما لیاقت علی در آنجا ترور شده بود، برگزار کرد. بی‌نظیر بوتو در میان سر و صدای هلهله و شادی اعلام کرد: «ما نیروهای افراط‌گرا و شبه‌نظامی را با قدرت مردم شکست خواهیم داد.» خودروی حامل او تویوتا لندکروز ضد گلوله ویژه‌ای بود و هنگامی که باغ را ترک می‌کرد بی‌نظیر روی صندلی اتومبیل ایستاد و سرش را از سقف باز ماشین بیرون آورد تا برای مردم دست تکان بدهد. ناگهان صدای تیراندازی و انفجار شنیده شد زیرا بمب‌گذاری انتحاری خود را در کنار اتومبیل او منفجر کرده بود. بی‌نظیر آهسته به پایین لغزید. دولت مشرف بعدها گفت که سر او به سقف یا یک جسم سخت اصابت کرده بود و مردم می‌گفتند بی‌نظیر با شلیک گلوله کشته شد. در حال تماشای تلویزیون بودیم که ناگهان اخبار شروع شد. مادربزرگ می‌گفت: «بی‌نظیر شهید خواهد شد.»

مادرم به سراغم می‌آمد. او می‌گفت: «پیشی!» مادر مرا «پیشی» یا همان گربه صدا می‌زد. در همین لحظه متوجه زمان شده و فریاد می‌زدم: «زن‌داداش، دیرم شد!» در فرهنگ ما همه چون خواهر و برادرند و این‌گونه یکدیگر را صدا می‌زنند.

مدرسه تنها چیزی نبود که عمه‌های من از آن محروم شدند. هنگام صبح که پدرم شیر یا خامه می‌خورد به خواهرانش چای بدون شیر می‌دادند و اگر صبحانه تخم مرغ داشتند فقط برای پسرها بود. وقتی برای شما جوجه می‌پختند بال و گردن برای دخترها بود و پدرم، برادرش و پدربزرگ گوشت لذیذ سینه را صرف می‌کردند. پدر می‌گوید: «همیشه بین من و خواهرام فرق می‌ذاشتن.»

در جامعه ما تمام ازدواج‌ها را خانواده‌ها ترتیب می‌دهند ولی زندگی پدر و مادر من با عشق آغاز شد. هر بار که داستان آشنایی آنان را می‌شنوم برای من تازگی دارد و از آن لذت می‌برم. آنان اهل روستاهایی مجاور در دره‌ای دوردست و در بالای سوات در منطقه‌ای به نام «شنگله» بودند و هنگامی که پدر به خانه عموی خود ـ که همسایه عمه مادر بود ـ می‌رفت با او آشنا شده بود. در فرهنگ ما بیان چنین احساساتی ممنوع است و نوعی تابوشکنی می‌نماید. پدر برای مادرشعر می‌فرستاد ولی او نمی‌توانست بخواند. مادر می‌گوید: «من طرز فکرشو دوست داشتم.» پدر نیز با خنده می‌گوید: «و من شیفته زیباییش شدم.»

نخست‌وزیر ذوالفقار بوتو ضیاء را برای فرماندهی ارتش برگزید زیرا او گمان می‌کرد که ضیاء خیلی باهوش نیست و نمی‌تواند خطری داشته باشد. بوتو او را «میمون من» صدا می‌زد. ولی ضیاء مرد حیله‌گری از آب درآمد. او افغانستان را محل تجمع مجدد نه تنها غربی‌هاـ که تصمیم داشتند گسترش کمونیست از اتحادیه شوروی را متوقف سازند ـ بلکه مسلمانانی از سودان تا تاجیکستان که پاکستان را به عنوان کشوری اسلامی که مورد حمله کافران قرار گرفته می‌پنداشتند قرار داد.

ترک دره برای من مشکل بود. دوبیتی را که مادربزرگم همیشه می‌خواند به یاد آوردم: «هیچ پشتونی سرزمین محبوبش را به میل خود ترک نمی‌کند مگر به خاطر فقر یا عشق.» اکنون ما برای دلیل سوم، طالبان که شاعر دوبیتی هرگز تصورش را هم نمی‌کرد از سرزمینمان خارج می‌شدیم. هنگام ترک خانه احساس می‌کردم که قلبم پاره پاره می‌شود. روی بام ایستاده و به کوهستان الوم که قله آن پوشیده از برف بود چشم دوختم. آنگاه به درختان پوشیده از برگ نگاه کردم. میوه‌های درخت زردآلو را به احتمال زیاد کسی خورده بود. سکوتی مرگبار بر همه‌جا حکم‌فرما بود. هیچ صدایی از رودخانه یا باد شنیده نمی‌شد، حتی صدای جیک جیک پرندگان نیز به گوش نمی‌رسید. دلم می‌خواست گریه کنم زیرا احساس می‌کردم دیگر هرگز خانه‌ام را نخواهم دید.

از آنجا که می‌دانستم ما بسیار خوشبختیم احساس گناه کردم. آنگاه دوباره به کودکانی که در انبوهی از زباله کار می‌کردند اندیشیدم. تصویر آن دخترک دوباره از ذهنم خطور کرد و سپس از پدر خواهش کردم که آنان را نیز به مدرسه ما بیاورد. او تلاش کرد برای من شرح بدهد که آن کودکان نان‌آورند پس اگر حتی رایگان به مدرسه می‌رفتند خانواده آنان جان خود را از گرسنگی از دست می‌دادند.

پدرم معلم، حسابدار و مدیر مدرسه بود. او همچنین زمین‌ را جارو می‌زد و دیوارها و دستشویی‌ها را تمیز می‌کرد. او از تیر چراغ برق بالا می‌رفت تا بنرهای تبلیغاتی مدرسه را نصب کند گرچه او به قدری از ارتفاع وحشت داشت که وقتی از نردبان بالا می‌رفت پاهایش می‌لرزیدند. اگر لوله آب خراب می‌شد او به عمق چاه می‌رفت تا خودش آن را تعمیر کند. وقتی او را در این حال می‌دیدم که وارد چاه شده و ناگهان ناپدید می‌شد با این اندیشه که وی هرگز باز نخواهد گشت گریه می‌کردم. پس از پرداخت اجاره و حقوق‌ها اندکی پول برای غذا باقی ماند. ما چای سبز می‌نوشیدیم زیرا توانایی تهیه شیر برای چای معمولی را نداشتیم. پس از مدتی پدر برنامه‌ای برای تاسیس یک مدرسه دیگر در نظر گرفت که تصمیم داشت آن را «موسسه آموزشی ملاله» بنامد.

جناح می‌گوید: «هیچ مبارزه‌ای بدون همراهی زنان دوشادوش مردان پیروزی به بار نخواهد آورد. دو قدرت در جهان حکمرانی می‌کند؛ یکی شمشیر و دیگری مداد، از این گذشته قدرتی دیگر با نیرویی بیش از آن دو وجود دارد و آن در دست زنان است.»

پدرم می‌گوید که در سرزمین ما اندیشه جهاد بیشتر توسط سازمان اطلاعات مرکزی امریکا تقویت می‌شود. حتی متون درسی کودکان در اردوگاه‌های پناهندگان توسط دانشگاهی امریکایی تهیه شده بود و ریاضیات پایه را از طریق جنگ آموزش می‌داد. آن‌ها مثال‌هایی مانند: «اگر پنج تن از ده کافر روس توسط یک مسلمان کشته شود پنج تن دیگر باقی می‌مانند یا تفریق ده گلوله از پانزده برابر با پنج گلوله می‌شود.»

«اگر شکست بخورید بسیار پسندیده‌تر است تا این که برای دستیابی به پیروزی به فریب متوسل شوید.»

ناآگاهی مردم این فرصت را در اختیار سیاست‌مداران می‌گذارد که آنان را فریب بدهند و مدیران بی‌کفایت دوباره انتخاب شوند

حمله روسیه چهره منفور بین‌المللی ضیاء را به مدافع بزرگ آزادی در جنگ سرد تبدیل کرد. امریکایی‌ها دوباره از دوستان ما شدند زیرا در آن روزها روسیه دشمن اصلی آنان بود. چند ماه پیش در همسایگی ما، حکومت شاه ایران در نتیجه انقلابی سرنگون شده و سازمان اطلاعات مرکزی امریکا پایگاه اصلی خود را در این منطقه از دست داده بود. به این ترتیب پاکستان جایگزین این کشور شد. بیلیون‌ها دلار از ایالات متحده امریکا و سایر کشورهای غربی به خزانه ما وارد شد و همچنین سلاح‌هایی جهت کمک به سازمان اطلاعاتی پاکستان و آموزش افغان‌ها برای مبارزه با ارتش سرخ کمونیست به داخل کشور آوردند. ژنرال ضیاء برای ملاقات با رئیس جمهور رونالد ریگاندر کاخ سفید و نخست‌وزیر مارگارت تاچر در داونینگ استریت فرا خوانده شده بود. آنان استقبال خوبی از او کردند.

یک زن حتی نمی‌توانست بدون اجازه مرد حساب بانکی برای خود باز کند. تیم‌های هاکی ملی ما همیشه پیروز بوده است ولی ضیاء بازیکنان زن را وادار به پوشیدن شلوارهای کیسه‌ای کرد و بعضی از ورزش‌های تیمی زنان را متوقف و ممنوع کرد. بسیاری از مدارس دینی ما در آن دوران تاسیس شدند. در تمامی مدارس، مطالعات اسلامی یا اسلامیات جایگزین مطالعات دینی شد. متون تاریخی ما برای این که پاکستان را به عنوان مرکز اسلام جلوه دهد دوباره نوشته شدند و این‌گونه می‌نمود که کشور ما خیلی پیش‌تر از سال ۱۹۴۷ وجود داشته‌ است و یهودیان و هندوها در این متون محکوم شدند.

طبق رسوم ما باید از سوی خانواده عروس اثاث خانه به عنوان مثال یک یخچال و یا مقداری طلا از سوی خانواده داماد آورده شود. پدربزرگ طلای کافی نخریده بود پس پدر مجبور شد پول بیشتری قرض کند تا بتواند چند النگو بخرد. پس از مراسم عروسی مادرم در خانه پدری همراه با پدربزرگ و عمویم زندگی می‌کرد. پدر نیز هر دو یا سه هفته یک بار به روستا بازمی‌گشت تا او را ببیند. برنامه این بود که پدر مدرسه را اداره کند و وقتی درآمد مناسبی به دست آورد آن را برای همسر خود بفرستد. ولی بابا مدام شکایت می‌کرد و زندگی را برای مادر طاقت‌فرسا کرد. او کمی پس‌انداز از پول‌ خود داشت به این ترتیب کامیونی کرایه کردند و مادر به مینگوره نقل مکان کرد. آنان نمی‌دانستند که چگونه از عهده مخارج زندگی برخواهند آمد. پدر می‌گفت: «فقط می‌دونستم که پدرم دلش نمی‌خواست ما اونجا باشیم. اون روزها نسبت به خونواده‌ام خیلی عصبانی بودم ولی بعدها به خاطر همین موضوع ازشون سپاسگزار شدم چون منو به استقلال رسوند.»

من در دوران دموکراسی متولد شدم، دورانی که بی‌نظیر بوتو و نواز شریف جانشین یکدیگر شدند، هیچ یک از دولت‌های آنان حتی یک دوره را به پایان نرساند و همیشه یکدیگر را متهم به فساد و خراب‌کاری می‌کردند. ولی دو سال پس از تولدم ژنرال‌ها دوباره قدرت را در دست گرفتند. در آن دوران نوازشریف نخست‌وزیر بود و توسط فرمانده ارتش خود ژنرال پرویز مشرف برکنار شد. در آن هنگام ژنرال مشرف در یکی از هواپیماهای ملی پاکستان از سری‌لانکا برمی‌گشت که نوازشریف نسبت به واکنش او بسیار نگران بود به این ترتیب کوشید از فرود آن هواپیما در پاکستان جلوگیری کند. او به فرودگاه کراچی دستور داد که چراغ‌های فرود را خاموش کند و ماشین‌های آتش‌نشانی در باند پارک شوند تا فضایی برای فرود هواپیما نباشد. گرچه دویست مسافر دیگر را نیز حمل می‌کرد و سوخت کافی برای فرود در کشوری دیگر نداشت. در مدت یک ساعت پس از اعلام حمله مشرف در تلویزیون تانک‌ها روانه خیابان‌ها شدند و سربازان خبرگزاری‌ها و فرودگاه‌ها را در دست گرفتند. فرمانده محلی ژنرال افتخار برج مراقبت کراچی را مورد هجوم قرار داد تا امکان فرود هواپیمای مشرف فراهم شود.

برخی از پسران محل زندگی پدرم عازم جنگ افغانستان شدند. پدرم به یاد می‌آورد که روزی مولانایی به نام صوفی محمد به روستا آمده و از مردان خواسته بود که به نام اسلام برای جنگ با روس‌ها به او بپیوندند. بسیاری از آنان از او پیروی کرده و خود را با سلاح‌های قدیمی یا تبر و بازوکا مجهز نمودند. سال‌ها بعد همین تشکیلات مولانا تبدیل به طالبان سوات شد. در آن هنگام پدرم تنها دوازده سال داشت و برای جنگ بسیار جوان بود.

در آن روزها روستا برق نداشت به این ترتیب مطالعه در چنین شرایطی مشکل بود. او زیر روشنایی چراغ نفتی در حجره درس می‌خواند و شبی پدر از فرط خستگی به خواب رفته و چراغ افتاده بود. خوشبختانه مادربزرگم او را پیش از شروع آتش‌سوزی پیدا کرده بود. نیروی ایمان مادربزرگ به پدرم سبب شد که او با شجاعت مسیر سربلندی خود را در زندگی بیابد و این همان مسیری است که بعدها به من نشان خواهد داد.

I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban

 

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I Am Malala

 

I come from a country that was created at midnight. When I almost died it was just after midday.

When the Taliban took control of the Swat Valley in Pakistan, one girl spoke out. Malala Yousafzai refused to be silenced and fought for her right to an education.

On Tuesday, October 9, 2012, when she was fifteen, she almost paid the ultimate price. She was shot in the head at point-blank range while riding the bus home from school, and few expected her to survive.

Instead, Malala’s miraculous recovery has taken her on an extraordinary journey from a remote valley in northern Pakistan to the halls of the United Nations in New York. At sixteen, she has become a global symbol of peaceful protest and the youngest-ever Nobel Peace Prize laureate.

I Am Malala is the remarkable tale of a family uprooted by global terrorism, of the fight for girls’ education, of a father who, himself a school owner, championed and encouraged his daughter to write and attend school, and of brave parents who have a fierce love for their daughter in a society that prizes sons.


در بخش‌ها وجملاتی از نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم می‌خوانیم

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I Am Malala

I Am Malala Quotes

“We realize the importance of our voices only when we are silenced.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“One child, one teacher, one book, one pen can change the world.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“When the whole world is silent, even one voice becomes powerful.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Education is education. We should learn everything and then choose which path to follow.” Education is neither Eastern nor Western, it is human.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“If one man can destroy everything, why can’t one girl change it?”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Let us pick up our books and our pens, they are the most powerful weapons.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Once I had asked God for one or two extra inches in height, but instead he made me as tall as the sky, so high that I could not measure myself.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“We human beings don’t realize how great God is. He has given us an extraordinary brain and a sensitive loving heart. He has blessed us with two lips to talk and express our feelings, two eyes which see a world of colours and beauty, two feet which walk on the road of life, two hands to work for us, and two ears to hear the words of love. As I found with my ear, no one knows how much power they have in their each and every organ until they lose one.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“My mother always told me,” hide your face people are looking at you.” I would reply,” it does not matter; I am also looking at them.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Let us pick up our books and our pens,” I said. “They are our most powerful weapons. One child, one teacher, one book and one pen can change the world.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“I told myself, Malala, you have already faced death. This is your second life. Don’t be afraid — if you are afraid, you can’t move forward.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Life isn’t just about taking in oxygen and giving out carbon dioxide.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Our men think earning money and ordering around others is where power lies. They don’t think power is in the hands of the woman who takes care of everyone all day long, and gives birth to their children.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“I don’t want to be thought of as the “girl who was shot by the Taliban” but the “girl who fought for education.” This is the cause to which I want to devote my life.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“He believed that lack of education was the root of all of Pakistan’s problems. Ignorance allowed politicians to fool people and bad administrators to be re-elected.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“The Taliban could take our pens and books, but they couldn’t stop our minds from thinking.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“Outside his office my father had a framed copy of a letter written by Abraham Lincoln to his son’s teacher, translated into Pashto. It is a very beautiful letter, full of good advice. “Teach him, if you can, the wonder of books…But also give him quiet time to ponder the eternal mystery of birds in the sky, bees in the sun, and the flowers on a green hillside,” it says. “Teach him it is far more honorable to fail than to cheat.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“We were scared, but our fear was not as strong as our courage.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“There are two powers in the world; one is the sword and the other is the pen. There is a third power stronger than both, that of women.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“We liked to be known as the clever girls. When we decorated our hands with henna for holidays and weddings, we drew calculus and chemical formulae instead of flowers and butterflies.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“In Pakistan when women say they want independence, people think this means we don’t want to obey our fathers, brothers or husbands. But it does not mean that. It means we want to make decisions for ourselves. We want to be free to go to school or to go to work. Nowhere is it written in the Quran that a woman should be dependent on a man. The word has not come down from the heavens to tell us that every woman should listen to a man.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“When someone takes away your pens you realize quite how important education is.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“I reassured my mother that it didn’t matter to me if my face was not symmetrical. Me, who had always cared about my appearance, how my hair looked! But when you see death, things change. “It doesn’t matter if I can’t smile or blink properly,” I told her. “I’m still me, Malala. The important thing is God has given me my life.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“If people were silent nothing would change.”
― Malala Yousafzai, I am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and was Shot by the Taliban


“I couldn’t understand what the Taliban were trying to do. “They are abusing our religion,” I said in interviews. “How will you accept Islam if I put a gun to your head and say Islam is the true religion? If they want every person in the world to be Muslim, why don’t they show themselves to be good Muslims first?”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“His sisters — my aunts — did not go to school at all, just like millions of girls in my country. Education had been a great gift for him. He believed that lack of education was the root of all of Pakistan’s problems. Ignorance allowed politicians to fool people and bad administrators to be re-elected. He believed schooling should be available for all, rich and poor, boys and girls. The school that my father dreamed of would have desks and a library, computers, bright posters on the walls and, most important, washrooms.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“I was a girl in a land where rifles are fired in celebration of a son, while daughters are hidden away behind a curtain, their role in life simply to prepare food and give birth to children.”
― Malala Yousafzai, I am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and was Shot by the Taliban


“I don’t want awards, I want my daughter. I wouldn’t exchange a single eyelash of my daughter for the whole world.”
― Malala Yousafzai, I Am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and Was Shot by the Taliban


“One year ago I left my home for school and never returned.”
― Malala Yousafzai, I am Malala: The Story of the Girl Who Stood Up for Education and was Shot by the Taliban


منابع:

گودریدز

فیدیبو

طاقچه

ایران کتاب

مطالعه بیشتر

دانلود
راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
  • در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I am Malala”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت
0
معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I Am Malala
دانلود نسخه انگلیسی کتاب من ملاله هستم | I am Malala

۲۰,۰۰۰ تومان