ایران سرزمین اسطوره ها ، افسانه ها و حقیقت های باورنکردنی است و شاخص ترین اسطوره های ایران رستم می باشد. رستم فرزند زال ، پهلوان حقیقی با کارهای نیمه حقیقی بزرگترین باور پهلوانان این سرزمین است.
کودکی اسطوره های ایران
کودکی اسطوره های ایران: از زال تا سهراب – ریشههای پهلوانی در شاهنامه
ایران، سرزمینی از اسطورهها و افسانههای باورنکردنی است. در میان این روایتهای غنی، رستم، فرزند زال، برجستهترین پهلوان با کارهای نیمهحقیقی است که بزرگترین باور پهلوانان این سرزمین به شمار میرود. اما پشت هر اسطورهای، داستانهای شگفتانگیزی نهفته است؛ داستانهایی از کودکیهایی پرفراز و نشیب که ریشههای پهلوانی را شکل میدهند. بیایید نگاهی عمیقتر به کودکی اسطورههای ایران بیندازیم.
داستان کودکی زال: از طردشدگی تا آغوش سیمرغ
زال، فرزند سام و نوهی نریمان، از بزرگترین پهلوانان ایران باستان، از همان بدو تولد سرنوشتی عجیب داشت. سام، پس از سالها آرزوی فرزند، صاحب پسری شد که موها، ابروها و مژههایش سفید بود. این پدیده در آن زمان، عجیب و شوم تلقی میشد و به باور قدما، برای تاج و تخت بدیمنی به همراه داشت.
با قلبی آکنده از درد، سام دستور داد تا کودک را به دامنهی کوه البرز ببرند و بر تختهسنگی دور از چشم مردمان رها کنند تا فراموش شود که او پهلوانزاده و فرزند سام است. زال خردسال، زیر آفتاب سوزان، از تشنگی و گرسنگی میگریست و انگشتان خود را میمکید، بیآنکه یاریگری داشته باشد.
اما تقدیر دیگری در انتظار او بود. محل رها شدن زال، نزدیک آشیانهی سیمرغ بود. سیمرغ، آن پرندهی اساطیری، هنگامی که برای شکار از لانه بیرون رفت، زال را دید. او کودک را برای خوراک جوجههایش به آشیانه برد، اما به لطف خداوند، مهر زال در دل سیمرغ و جوجههایش افتاد. سیمرغ، هر بار که شکار میرفت، لطیفترین قسمت شکار را جدا کرده و در دهان کودک میگذاشت تا زال زنده بماند و رشد کند.
سالها گذشت تا اینکه کاروانی از کنار کوه البرز عبور کرد. آنها زال را دیدند که اکنون جوانی بزرگ، زیبا، با پیکری پهلوانی و بدنی سفید شده بود. داستان او را برای همه تعریف کردند و این روایت به گوش سام رسید. سام حدس زد که این پهلوان، ممکن است همان فرزندش زال باشد.
بازگشت زال به دامان پدر و تاجگذاری
اطرافیان سام، او را به خاطر بیمهری نسبت به فرزندش سرزنش کردند و از او خواستند از خداوند طلب بخشش کند تا فرزندش را به او بازگرداند. در همین حال، سیمرغ با زال سخن گفت: «فرزندم! تو از خون دل من تغذیه کردی و مهرت تا ابد در دل من خواهد بود. اما بدان که پدرت تمام سختیها را تحمل کرده و برای بردن تو به اینجا آمده است.» زال در پاسخ گفت: «لانهی تو، تخت پادشاهی من است و سایهی بالهایت، تاج درخشندهی من. نیازی به تخت و تاج پدرم ندارم.»
سیمرغ، با درایتی اساطیری، گفت: «اگر تخت و تاج پادشاهی را به چشم خود ببینی، شاید از این آشیانه دل بکنی. پس برای یک بار آن را آزمایش کن. و برای اطمینان، یک پر از من بردار تا همواره در سایهی شکوه من باشی، که تو را زیر همین پر و بال با فرزندان خود پرورش دادم. هرگاه کمترین سختی به تو رسید، آن را آتش بزن تا من حاضر شوم و به تو کمک کنم…» و به این ترتیب، پس از مدتی، زال پادشاه شد.
تولد رستم: پهلوانی که با معجزه زاده شد
زال با رودابه ازدواج کرد و حاصل این ازدواج، رستم پهلوان است. اما چگونگی تولد رستم در شاهنامه، خود روایتی منحصر به فرد است. رودابه، دوران بارداری سختی را میگذراند زیرا نوزاد در شکم او بسیار بزرگ و سنگین بود. هنگامی که زمان زایمان فرا رسید، رودابه از شدت درد بیهوش شد. به دلیل بزرگی نوزاد، امکان زایمان طبیعی وجود نداشت.
در این لحظهی حساس، زال به یاد پر سیمرغ افتاد و آن را سوزاند. سیمرغ بلافاصله خود را رساند و راهکاری معجزهآسا ارائه داد: «بچه را باید از شکم او خارج کرد. اما غم به دلت راه نده که چارهی این کار را اندیشیدهام. باید پزشکی بینا دل و کارآمد را با خنجری بیاوری و رودابه را بیحس کنی تا درد را احساس نکند. داروی بیهوشی نیز به او بدهید تا در بیهوشی این کار انجام شود. سپس با خنجر شکم رودابه را بشکافد و بچه را بیرون بیاورد. آنگاه جای زخم را دوخته و آمیختهای از گیاه، شیر و مشک را به آن زخم قرار دهد.» سیمرغ این را گفت و رفت. پزشک دقیقاً آنچه سیمرغ گفته بود انجام داد و رودابه یک شبانهروز در بیهوشی به سر برد.
نامگذاری و رشد خارقالعاده رستم
وقتی رودابه پس از یک شبانهروز به هوش آمد و رستم را دید، از شادی فریاد زد: “بگفت به ستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر” رودابه گفت: «به ستم» یعنی آسوده شدم، و از این رو کودک را رستم نامیدند. حدود ۲۶۹۰ سال پیش، رستم در سیستان، از سرزمین آریا ایران خاوری، در خانوادهای نظامی به دنیا آمد. ده دایه به رستم شیر دادند و پس از آنکه از شیر گرفته شد و شروع به غذا خوردن کرد، به اندازهی پنج مرد غذا میخورد. همه از رشد خارقالعاده او در تعجب بودند. و به این ترتیب، رستم پهلوان، روزگار میگذراند.
سهراب: پهلوانی که پدرش را نشناخت
رستم به طور اتفاقی با تهمینه، دختر پادشاه سمنگان، در شبی که مهمان پادشاه بود، آشنا شد. تهمینه که دل در گرو عشق رستم نهاده بود، به او پیشنهاد ازدواج داد و رستم که از زیبایی او متحیر شده بود، پذیرفت. ثمرهی این عشق، پسری شد به نام سهراب.
رستم به دلیل جنگجو بودنش نمیتوانست دائم در کنار همسرش باشد و قبل از تولد سهراب، تهمینه را ترک کرد. هنگام خداحافظی، به او گفت: «مهرهای را که بر بازو دارم، به تو میدهم. این مهره را نگه دار. اگر خداوند به تو دختری داد، آن را به گیسوان او ببند و اگر پسری داد، نشان پدر را به بازوی او ببند. اگر فرزندت پسر باشد، بلندبالا و پیکرش مانند سام و نریمان خواهد بود و اندیشهاش مانند بزرگان ایران.»
رشد اعجابانگیز سهراب و جستجو برای پدر
وقتی سهراب به دنیا آمد، بسیار زیبا، درشت و بزرگ، و با چهرهای شاداب بود؛ درست مانند رستم. تهمینه نام او را سهراب گذاشت. سهراب در یک ماهگی مانند کودکی یکساله بود و شانهها و سینهاش چون رستم پهلوان بود. او وقتی سه ساله شد، قصد رفتن به میدان جنگ را کرد و در پنج سالگی، دلی چون شیرمردان داشت. وقتی به ده سالگی رسید، کسی در سمنگان نبود که بتواند با او نبرد کند؛ بدنش چون تن فیل بود و دو بازوی بزرگش چون دو ستون استوار. در حالی که همسالانش به بازی مشغول بودند، سهراب به شکار شیران میرفت و در میدان نبرد، دنبال اسبان با دو پا میدوید و دم آنها را گرفته و نگه میداشت.
کمکم سهراب فهمید که هر فرزندی علاوه بر مادر، پدری نیز دارد که او ندارد. از این رو، روزی با عصبانیت از مادرش پرسید: «این مهره و نژاد که من دارم و از همسالان خود برتر هستم، از کیست و پدر من کیست؟» مادر به او گفت: «شاد باش که تو پسر رستم پهلوانی و نژادت به زال و سام و نریمان میرسد.»
و به این ترتیب، سهراب به دنبال پدرش میرود تا او را پیدا کند. اما دریغا که او رستم را در بدترین لحظات، یعنی هنگام مرگش مییابد و میشناسد. و این پایان غمانگیزی بود برای کودکی که به سرعت به صف جنگجویان پیوست و کودکیاش نادیده از جهان رخت بربست.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
هنوز هیچ نقد و بررسی وجود ندارد.