معرفی و دانلود کتاب “The Next Person You Meet in Heaven” نوشته Mitch Albom
نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید
نام انگلیسی کتاب:
The Next Person You Meet in Heaven
نام فارسی کتاب:
نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید
نویسنده:
میچ آلبوم
Mitch Albom
انتشارات:
Sphere
درباره نسخه انگلیسی کتاب نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید نوشته میچ آلبوم :
آماده سفری تأثیرگذار به دنیای پس از مرگ و درک عمق ارتباط زندگیها با یکدیگر هستید؟ کتاب “The Next Person You Meet in Heaven” (نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید) اثر میچ آلبوم (Mitch Albom)، نویسنده پرطرفدار و پرفروش نیویورکتایمز، نه تنها ادامهای دلنشین بر رمان محبوب “پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید” است، بلکه دیدگاهی تازه از زندگی و مرگ به شما ارائه میدهد. این کتاب پرفروش که توسط انتشارات Sphere منتشر شده، تصور شما را از دنیای بعد از مرگ تغییر میدهد. اگر قصد دانلود The Next Person You Meet in Heaven را دارید، در ادامه با ما همراه باشید.
“نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید”: داستان آنی و درسهای زندگی پس از مرگ
میچ آلبوم در این کتاب که دنباله رمان “پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید” است، داستان تجدید دیدار آسمانی ادی (که در رمان قبلی جان خود را برای نجات دختری به نام آنی فدا کرد) با همان دختر کوچک، آنی را به تصویر میکشد. ۱۵ سال قبل، رمان “پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید” خوانندگان را عاشق ادی، سرباز بازنشسته و مکانیک پارک بازی کرد که در حین نجات آنی از دنیا رفت. سفر ادی به بهشت به او این درس را داد که همه زندگیها به تنهایی دارای اهمیت هستند. اکنون، در این دنباله جذاب و پرفروش سال ۲۰۱۸، میچ آلبوم داستان آنی، دختر نجاتیافته را روایت میکند.
حادثهای که موجب کشته شدن ادی شده بود، تأثیر بسیاری بر روی آنی بر جای میگذارد و دست چپش را از او گرفت که نیاز به جراحی پیدا کرد. او آسیبدیده، زخمی و ناتوان، مدام آن اتفاق را یادآوری میکند، چرا که زندگی آنی برای همیشه از طریق مادرش تغییر پیدا کرده است. آنی نمیتواند با همسن و سالهای خود ارتباط خوبی داشته باشد و مغلوب چیزی شده که نمیتواند آن را به یاد بیاورد. آنی برای اینکه در جامعه مورد پذیرش قرار بگیرد، بسیار میکوشد. هنگامی که او به عنوان یک دختر جوان با عشق زمان کودکیاش، پائولو، وارد ارتباط میشود، خیال میکند که بالاخره شادی به او رو کرده است.
داستان آنی از پایان آغاز میشود، با سقوط ناگهانی از آسمان. آنی که جوان بود، هیچگاه به پایان و هیچوقت به بهشت فکر نکرد. با این حال تمامی پایانها خود نیز شروعی هستند و بهشت همیشه به شما فکر میکند. آنی در زمان مرگش، لاغر و بلندقد، با موهای مجعد بلند شکلاتی، آرنج و شانههای برآمده بود و پوستی که هنگام خجالت اطراف گردنش قرمز میشد. او چشمانی درخشان به رنگ سبز زیتونی روشن و صورتی مهربان و کشیده داشت که همکارانش در توصیف او از جمله «زنی زیبا در لحظه برخورد» استفاده میکردند.
آنی در یک بیمارستان در نزدیکی خانهاش به عنوان پرستار فعالیت میکرد. او در اغلب اوقات روپوش آبیرنگ و کفشهای اسپرت میپوشید. در همین بیمارستان بود که بعد از یک حادثه وحشتناک و کمتر از یک ماه مانده به تولد ۳۱ سالگیاش، از دنیا رفت. آنی در زمان کودکی یک بار از مرگ نجات یافته بود، در حادثهای در مکانی به نام روبی پیر، در یک شهربازی اقیانوسی خاکستری. تعدادی از افراد عقیده داشتند نجات او شبیه به معجزه بود. از همین رو شاید او از آنچه که باید هم پیرتر بود. میچ آلبوم این داستان عاطفی را در حالی با چرخشی بسیار غیرمنتظره پیچیده میکند که آنی آموختههایش را درباره معنا و ارزش زندگی و مرگ دریافت کرده است. حتماً هنگام شنیدن این رمان دستمالی برای پاک کردن اشکهایتان کنار خود بگذارید!
موضوع اصلی و پیام کتاب The Next Person You Meet in Heaven:
میچ آلبوم قصه را درست از هنگامی که آنی میمیرد آغاز میکند و سپس شما را با خود به گذشته برمیگرداند. آنی کودکیاش را جلوی چشمان خود میبیند و همانند ادی با پنج نفر دیدار میکند. دیدارهایی که متفاوت و شگفتانگیز هستند. ولی آنی به دنیا برگردانده میشود چرا که باز هم قرار است از مرگ نجات پیدا کند تا زندگی بیافریند.
در حقیقت این رمان زندگی آنی را از پایان به آغاز روایت میکند. در این رمان آلبوم سعی دارد تا بهشت و زندگی بعد از مرگ را به دور از تعاریف رایج به تصویر بکشد. قطعا خواندن این کتاب برای هرکسی که از دغدغههای زندگی مدرن امروزی خسته شده جذاب خواهد بود. به عبارتی دیگر این کتاب نظیر دیگر آثار آلبوم حال و هوایی معنوی داشته و به مفهوم زندگی میپردازد.
میچ آلبوم درباره این کتاب میگوید: “هر آدمی در افکار خود ذهنیتی خاص از بهشت و دنیای بعد از مرگ دارد. پس باید ما همانند عقاید مذهبی به افکار افراد نیز احترام بگذاریم. طرز تفکری که در این کتاب برای شما ارائه شده صرفا یک حدس و گمان و یا یک آرزو محسوب میشود. به ویژه برای مردمانی که خود را به درد نخور میدانند. اما با مطالعه این کتاب متوجه میشوند که تا چه حد تاثیرگذار هستند. رمان پیش رو در رابطه با اتفاقات احتمالی و شگفتانگیز بعد از مرگ است. چیزی که همهی ما از ابتدای زندگی بارها به آن اندیشیدیم و ذهنمان را با پرسشهایی نظیر اینکه بعد از ما چه خواهد شد؟ دنیای بعد از مرگ چگونه است؟ و صدها سوال دیگری که ممکن است از تیررس افکار ما عبور کند، درگیر کردهایم.”
گزیدهای از متن و جملات ماندگار:
بخشی از ترجمه فارسی کتاب نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید :
“بشکه چوبی به سطح آب برخورد کرد و به اعماق ساکت آب فرو رفت. آنی از دهانه آن خود را بیرون کشید و وارد اعماق وسیع متمایل به رنگ سبز آب شد؛ بیشتر شبیه دریا بود تا بخش زیرین آبشار. آنی دستهایش را در آب به شکل دایرهوار و نیز سر خود را چرخاند، موهای او مانند شاخکهایی دورش پیچیده شد. در بالا، حلقهای از نور را دید که شبیه سطح بزرگ انتهایی تلسکوپ بود. او به سمت آن شنا کرد.
وقتی آنی سطح آب را شکست، پوست او بلافاصله خشک شد. آب عقبنشینی کرد و او خود را در حالی یافت که در ساحل یک اقیانوس بزرگ طوسی ایستاده بود، شلوارک پوشیده بود و تیشرت مغز پستهای به تن داشت که وسط بدن او را که خالی بود، پوشانده بود. آسمان به رنگ آبی تابستانی بود و همهجا کاملاً روشن بود، نه به خاطر خورشید، بلکه به خاطر تنها ستاره سفید که در آسمان بود.
آنی شنهای زیر پاهای خود و نسیم ملایم روی گونههایش را احساس کرد. وقتی در ساحل جلو رفت، گردشگاه ساحلی باشکوهی را دید که در آن، برجهای طلاکاری شده، سر منارهها، گنبدها، ترن هوایی چوبی و پاراگلایدر دیده میشد.
آن گردشگاه ساحلی، درواقع یک شهربازی قدیمی بود، شبیه شهربازی که آنی به آنجا میرفت. این باعث شد آنی به یاد مادرش بیفتد. آنها بالاخره با هم آشتی کرده بودند. بار سنگینی از روی دوش او برداشته شده بود. اما بعد مادرش رفت. آنی احساس میکرد این خیلی غیرعادلانه است. پس بهشت و قرار گرفتن پنج نفر سر راهتان چه فایدهای داشت، اگر وقتی به آرامش نزدیک شدید، آنها ترکتان کنند؟
پنج ساعت مانده بود. آنی و پائولو که در این سرمای صبحگاهی کتهای نازکی پوشیده بودند، در میانه یک دشت سرسبز کنار یک سبد بزرگ بالون دست هم را گرفته بودند. همه چیز کاملا تصادفی و البته همراه با خوششانسی به نظر میرسید: یک کارت ویزیت، یک تماس تلفنی، خلبانی به نام تدی و محل پروازی که زیاد از هتلشان دور نبود. آنی با خودش گفت: یه داستان محشر که میشه تو آینده تعریف کرد. عروسی که تو ابرها تموم شد.
یک گروه کوچک مشعل گاز پروپان را روشن کرده بودند تا هوای داخل بالن گرم شود. در ظرف چند دقیقه، بالون مانند غول بزرگی که از خواب بیدار شده و خمیازه میکشد، بلند شد. کمی بعد محفظه آن باد شد و به شکل یک گلابی درآمد. آنی و پائولو با فراغ بال به هم تکیه داده بودند و به این کشتی هوایی خاموش نگاه میکردند که قرار بود آنها را به آسمانها ببرد.
در آن لحظه، آنها از بعضی چیزها خبر نداشتند: این که تدی یک خلبان تازهکار است و دوست دارد خودش را اثبات کند، این که با وجود این که اعلام شده بود که وضع هوا چندان مساعد نیست تدی میخواست آنها را بالا ببرد چون تازه ازدواج کرده بودند، این که در کسب و کار بالون زوجهای تازه ازدواج کرده منبع درآمد خوبی هستند، این که تدی فکر میکرد این زوج حتما به زوجهای دیگر خبر میدهند و این برای کسب و کارشان خوب است.
آبی. همهچیز آبی بود. تنها یک رنگ آنی را احاطه کرده بود. گویی او را رنگ کرده باشند. حس بینهایت سبکی داشت و بهطرز ناآشنایی کنجکاو بود.
من کجام؟
چه اتفاقی افتاده؟
پائولو کجاس؟
نمیتوانست اعضای بدنش را ببیند. رنگ آبی مانند یک روانداز همهجای بدن بهغیر از چشمهایش را پوشانده بود. ناگهان یک صندلی با روکش چرم قهوهای را مقابل چشمانش دید که تا سینهاش بالا آمده بود و در هوا معلق مانده بود. در مسیر بالاتر از آن ریل نقرهایرنگی دیده میشد، گویی قطعهای مربوط به هواپیما یا اتوبوس بود.
آنی بهطور غریزی خواست آن را لمس کند ـ اما ناگهان شوکه شد چون دست راستش بدون اینکه به چیزی وصل باشد، مقابل او معلق مانده بود. بدون مچ و ساعد. بدون بازو و شانه. متوجه شد که رنگ آبی تنش را نپوشانده بلکه او اصلاً جسم ندارد. هیچ قسمتی از بدنش را نداشت، نه وسط، نه پایین. نه شکم و نه پاها.
این دیگه چیه؟
بقیهٔ بدنم کجاس؟
من اینجا چهکار میکنم؟
صندلی را کنار زد و صندلی محو شد. صندلی دیگری، کمی دورتر ظاهر شد. آن را گرفت اما آن هم ناپدید شد. صندلی جدیدی در حال پدیدار شدن بود و او را به سمت جلو راهنمایی میکرد. سرانجام به درِ اتاقکی با دستگیرهٔ برنز رسید. دسته را به پایین فشار داد.
با این کار، از بیرون به درون راه پیدا کرد. کنار آنی یک ترن بود که بهنظر نقاشیای میآمد که هنرمندی آن را با مداد کشیده باشد، سقف آن کوتاه و کفِ فلزیاش پیچ شده بود. پنجره، راهروی بین چرخها، اهرم و ابزار کار، همهجا دیده میشد. قطاری از سالهای ۱۹۵۰ بود.
این دیگه چه خوابیه که میبینم؟
چرا اینقدر احساس سبکی میکنم؟
بقیه کجان؟
چیزی توجهش را جلب کرد. درست همان بالا. روی صندلیِ راهنما. کلهای کوچک دید، بعد دیگر آن را ندید.
صدای فرد جوانی شنیده شد.
ـ بله، بله.
اگر این یک خواب معمولی بود، آنی ممکن بود از آن فرد غریبه فرار کند. همانطور که ما همیشه در خواب از غریبهها میترسیم. اما در دنیای پس از مرگ ترس از چیزی وجود ندارد. آنی آنقدر جلو رفت تا نزدیک صندلی رسید. وقتی پایین را نگاه کرد، چیزی را دید که اصلاً انتظارش را نداشت.
پشت فرمان صندلی قطار، پسری با پوست قهوهای و موی سیاه براق نشسته بود. تیشرت راهراه آستینکوتاه تنش بود و یک هفتتیر اسباببازی هم در دست داشت. پسرک پرسید:
ـ تند میرم؟”
جملات ماندگار از کتاب The Next Person You Meet in Heaven :
- “زیرا ما زخمهایمان را بیشتر از التیامشان در آغوش میگیریم. […] میتوانیم روز دقیق آسیب دیدن را به یاد آوریم، اما چه کسی روزی را به یاد میآورد که زخم ناپدید شد؟”
-
“Because we embrace our scars more than our healing. […] We can recall the exact day we got hurt, but who remembers the day the wound was gone?”
-
- “آنی، ما از تنهایی میترسیم، اما خود تنهایی وجود ندارد. شکلی ندارد. صرفاً سایهای است که بر ما میافتد. و همانطور که سایهها با تغییر نور میمیرند، غم نیز میتواند از بین برود وقتی حقیقت را ببینیم.” “حقیقت چیست؟” آنی پرسید. “اینکه پایان تنهایی زمانی است که کسی به شما نیاز داشته باشد.” زن پیر لبخند زد. “و جهان پر از نیاز است.”
-
“We fear loneliness, Annie, but loneliness itself does not exist. It has no form. It is merely a shadow that falls over us. And Just as shadows die when light changes, the sadness can depart once we see the truth.” “What’s the truth?” Annie asked. “That the end of loneliness is when someone needs you.” The old woman smiled. “And the world is so full of need.”
-
- “عشق زمانی میآید که کمترین انتظارش را دارید. عشق زمانی میآید که بیشترین نیاز را به آن دارید. عشق زمانی میآید که آماده دریافت آن هستید یا دیگر نمیتوانید آن را انکار کنید.”
-
“Love comes when you least expect it. Love comes when you most need it. Love comes when you are ready to receive it or can no longer deny it.”
-
- “رازها. ما فکر میکنیم با حفظ آنها، کنترل اوضاع را در دست داریم، اما در تمام مدت، آنها ما را کنترل میکنند.”
-
“Secrets. We think by keeping them, we’re controlling things, but all the while, they’re controlling us.”
-
- “زمان بین یک مادر و دخترش چقدر است؟ هرگز زیاد نیست، هرگز کافی نیست.”
- “What’s time between a mother and her daughter?Never too much, never enough.”
- “هیچ کاری که برای دیگری انجام شود، هرگز هدر نمیرود.”
-
“No act done for someone else is ever wasted.”
-
- “اما فقط به این دلیل که خاطرهای را ساکت کردهای، به این معنی نیست که از آن رها شدهای.”
-
“But just because you have silenced a memory does not mean you are free of it.”
-
- “زن پیر در کنار آنی بزرگسال ایستاده بود و گفت: “آیا میدانستی که سگ قبل از دیدن یک انسان خندان، به سمت انسان گریان میرود؟ سگها وقتی اطرافیانشان غمگین میشوند، غمگین میشوند. آنها اینگونه خلق شدهاند. به این همدلی میگویند. انسانها هم آن را دارند. اما با چیزهای دیگر مسدود میشود – غرور، خودخواهی، فکر کردن به اینکه درد خودت باید اول برطرف شود. سگها این مشکلات را ندارند.”
-
“Did you know,” the old woman said now, standing beside the grown-up Annie, “that a dog will go to a crying human before a smiling one? Dogs get sad when people around them get sad. They’re created that way. It’s called empathy. “Humans have it, too. But it gets blocked by other things—ego, self-pity, thinking your own pain must be tended to first. Dogs don’t have those issues.”
-
- “او به او میگفت که پایانها نیز آغاز هستند، ما فقط در آن زمان نمیدانیم.”
-
“She would tell her that endings are also beginnings, we just don’t know it at the time.”
-
- “داستان زندگی شما ثانیه به ثانیه نوشته میشود، متغیر مانند ورق زدن یک مداد به پاککن.”
-
“The tale of your life is written second by second, as shifting as the flip of a pencil to an eraser.”
-
- “هیچ داستانی به خودی خود نمینشیند. زندگیهای ما مانند نخهایی بر یک بافندگی به هم متصلاند، به روشهایی که هرگز متوجه نمیشویم.”
-
“No story sits by itself. Our lives connect like threads on a loom, interwoven in ways we never realise.”
-
- “عشق انتقام نیست. نمیتوان آن را مانند سنگی پرتاب کرد. و نمیتوان آن را برای حل مشکلاتت ایجاد کرد. اجبار عشق مانند چیدن گلی است و سپس اصرار بر رشد آن.”
-
“Love is not revenge. It can’t be thrown like a rock. And you can’t create it to fix your problems. Forcing love is like picking a flower then insisting that it grow.”
-
- “آیا تا به حال به تعداد موجودات زنده روی زمین فکر کردهاید؟ […] انسانها. حیوانات. پرندگان. ماهیها. درختان. باعث میشود تعجب کنید که چگونه کسی میتواند احساس تنهایی کند. با این حال انسانها چنین میکنند. مایه شرمساری است.”
-
“Have you ever considered how many living things there are on earth? […] People. Animals. Birds. Fish. Trees. It makes you wonder how anyone could feel lonely. Yet humans do. It’s a shame.”
-
- “ما انسانها درباره ‘زمان’مان روی زمین، اینقدر حرف میزنیم. آن را اندازهگیری میکنیم، مقایسه میکنیم، آن را روی سنگ قبرهایمان میگذاریم.”
-
“We humans make so much of ‘our’ time on earth. We measure it, we compare it, we put it in our tombstones.”
-
- “ادی به آرامی پاسخ داد: “متوجه نمیشوی. من باید تو را نجات میدادم. این به من اجازه داد جبران زندگیای را که گرفتم بکنم. رستگاری اینگونه عمل میکند. اشتباهاتی که مرتکب میشویم، درهایی را برای انجام کار درست باز میکنند.”
-
“You’re not getting it,” Eddie gently replied. “I needed to save you. It let me make up for the life I took. That’s how salvation works. The wrongs we do open doors to do right.”
-
- “آیا میدانی چه چیزی باعث باد میشود؟ فشار بالا با فشار پایین ملاقات میکند. گرم با سرد ملاقات میکند. تغییر. تغییر باعث باد میشود. و هر چه تغییر بزرگتر باشد، باد قویتر میوزد.”
-
“Do you know what causes wind? High pressure meeting low pressure. Warm meeting cold. Change. Change causes wind. and the bigger the change, the stronger the wind blows.”
-
- “من خیلی خجالتزده بودم. همین باعث شد با تو سختگیر باشم، وقتی میخواستم با خودم سختگیر باشم. ما با پشیمانیهایمان کور شدهایم، آنی. متوجه نمیشویم چه کس دیگری را مجازات میکنیم در حالی که خودمان را مجازات میکنیم.”
-
“I was so ashamed. It made me hard on you, when I was trying to be hard on me. We are blinded by our regrets, Annie. We don’t realize who else we punish while we’re punishing ourselves.”
-
- “فقدان به قدمت خود زندگی است. اما با تمام تکاملمان، هنوز آن را نپذیرفتهایم.”
-
“Loss is as old as life itself. But for all our evolution, we are yet to accept it.”
-
- “آیا تا به حال به تعداد موجودات زنده روی زمین فکر کردهای؟” کلئو پرسید. “انسانها. حیوانات. پرندگان. ماهیها. درختان. باعث میشود تعجب کنی که چگونه کسی میتواند احساس تنهایی کند. با این حال انسانها چنین میکنند. مایه شرمساری است.” او به آسمان نگاه کرد که اکنون بنفش سیر شده بود. “آنی، ما از تنهایی میترسیم، اما خود تنهایی وجود ندارد. شکلی ندارد. صرفاً سایهای است که بر ما میافتد. و همانطور که سایهها با تغییر نور میمیرند، آن احساس غمگین میتواند از بین برود وقتی حقیقت را ببینیم.” “حقیقت چیست؟” آنی پرسید. “اینکه پایان تنهایی زمانی است که کسی به شما نیاز داشته باشد.” زن پیر لبخند زد. “و جهان پر از نیاز است.”
-
“Have you ever considered how many living things there are on earth?” Cleo asked. “People. Animals. Birds. Fish. Trees. It makes you wonder how anyone could feel lonely. Yet humans do. It’s a shame.” She looked to the sky, now a deep shade of purple. “We fear loneliness, Annie, but loneliness itself does not exist. It has no form. it is merely a shadow that falls over us. And just as shadows die when light changes, that sad feeling can depart once we see the truth.” “What’s the truth?” Annie asked. “That the end of loneliness is when someone needs you.” The old woman smiled. “And the world is so full of need.”
-
- “وقتی میسازیم، بر شانههای کسانی میسازیم که پیش از ما بودند. و وقتی از هم میپاشیم، کسانی که پیش از ما بودند به ما کمک میکنند دوباره ما را جمع کنند.”
-
“When we build, we build on the shoulders of those who came before us. And when we fall apart, those who came before us help put us back together.”
-
- “و در حالی که او آن زمان نمیدانست، حقیقت دیگری را درباره عشق میآموخت: عشق وقتی میآید که میآید. به همین سادگی.”
-
“And while she didn’t know it then, she was learning another truth about love: it comes when it comes. Simple as that.”
-
- “عشقهای اول اغلب در قلب میمانند، مانند گیاهانی که نمیتوانند در نور خورشید رشد کنند.”
- “First loves often remain in the heart, like plants that cannot grow in sunlight.”
- “این قدرت خلع سلاحکننده کودکان است: نیاز آنها باعث میشود نیازهای خود را فراموش کنید.”
-
“This is the disarming power of children: their need makes you forget your own.”
-
- “در انعکاس آب، تنها صحنههای عاشقانه از کودکیاش را دید، خاطرات بیشماری، مادرش که او را شببخیر میبوسید، باز کردن یک اسباببازی جدید، قرار دادن خامه زده شده روی پنکیکها، سوار کردن آنی بر دوچرخه اولش، دوختن لباس پاره، به اشتراک گذاشتن یک رژ لب، فشار دادن دکمه ایستگاه رادیویی مورد علاقه آنی. گویی کسی خزانهای را باز کرده بود و تمام این خاطرات دلنشین را میتوانست یکباره بررسی کند. “چرا قبلاً این را احساس نمیکردم؟” او زمزمه کرد. “زیرا ما زخمهایمان را بیشتر از التیاممان در آغوش میگیریم.” لورین گفت. “ما میتوانیم روز دقیق آسیب دیدن را به یاد آوریم، اما چه کسی روزی را به یاد میآورد که زخم ناپدید شد؟”
-
“In the water’s reflection she saw only loving scenes from her childhood, countless memories, her mother kissing her good night, unwrapping a new toy, plopping whipped cream onto pancakes, putting Annie on her first bicycle, stitching a ripped dress, sharing a tube of lipstick, pushing a button to Annie’s favorite radio station. It was as if someone unlocked a vault and all these fond recollections could be examined at once. Why didn’t I feel this before? she whispered. Because we embrace are scars more than our healing, Lorraine said. We can recall the exact day we got hurt, but who remembers the day the wound was gone?”
-
- “هیچ کس را به اندازه او نمیخواست ببیند. هیچ کس را هم نمیخواست کمتر از او ببیند. “چرا؟” زمزمه کرد. “چرا اینجا هستی؟” “بادها وزیدند.” او گفت.”
-
“There was no one she wanted to see more. There was no one she wanted to see less. “Why?” she whispered. “Why are you here?” “The winds blew,” he said.”
-
- “او درهم شکسته بود. اما درهم شکسته باز هم باز است.”
-
“She was broken open. But broken open is still open.”
-
- “عشق زمانی میآید که کمترین انتظارش را دارید. عشق زمانی میآید که بیشترین نیاز را به آن دارید. عشق زمانی میآید که آماده دریافت آن هستید یا دیگر نمیتوانید آن را انکار کنید. اینها اصطلاحات رایجی هستند که حقیقتهای متفاوتی از عشق را در خود جای دادهاند.”
-
“Love comes when you least expect it. Love comes when you most need it. Love comes when you are ready to receive it or can no longer deny it. These are common expressions that hold varying truths of love.”
-
- “زمان گذشت. مانند دانههای برف که در یک گوی برفی تکان میخورند، زندگیهای افراد درگیر در تراژدی به آرامی بر زمین نشستند، نه در همان نقاط، بلکه در گوشههای جدیدی از آرامش.”
-
“Time passed. Like flakes shaken in a snow globe, the lives of those involved in the tragedy settled slowly to the ground, not in the same spots but in new pockets of peace.”
-
- “پایان تنهایی زمانی است که کسی به شما نیاز داشته باشد. و جهان پر از نیاز است.”
-
“The end of loneliness is when someone needs you. And the world is so full of need.”
-
- “چرا قبلاً این را احساس نمیکردم؟” او زمزمه کرد. “زیرا ما زخمهایمان را بیشتر از التیاممان در آغوش میگیریم،” لورین گفت. “ما میتوانیم روز دقیق آسیب دیدن را به یاد آوریم، اما چه کسی روزی را به یاد میآورد که زخم ناپدید شد؟”
-
“Why didn’t I feel this before?” she whispered. “Because we embrace our scars more than our healing,” Lorraine said. “We can recall the exact day we got hurt, but who remembers the day the wound was gone?”
-
چرا “نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید” را بخوانیم؟
کتاب “The Next Person You Meet in Heaven” دعوتی است به تأمل درباره هدف زندگی، ارتباطات انسانی و پذیرش فقدان. میچ آلبوم با سبکی دلنشین و عمیق، پیام امیدبخش خود را در مورد اهمیت هر زندگی و نحوه پیوند سرنوشتها منتقل میکند. این رمان نه تنها برای طرفداران “پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید” ضروری است، بلکه برای هر کسی که به دنبال تسلی، الهام و درکی جدید از دنیای فراتر از این زندگی است، بسیار توصیه میشود. برای غرق شدن در این داستان معنوی و عاطفی، دانلود The Next Person You Meet in Heaven را فراموش نکنید.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
هنوز هیچ نقد و بررسی وجود ندارد.