صبح روز تولد سی سالگی جوزف کا، صندوقدار بانک، به طور ناگهانی سر و کلهی دو مرد ناشناس از سازمانی ناشناس در آپارتمانش پیدا میشود. دو مرد که هیچ توضیح خاصی نمیدهند تنها به او میگویند که بازداشت است و نمیتواند از آپارتمان خارج شود و دادرسی در جریان است. آنها مطالبی نیز دربارهی لباسها و وسایلش به جوزف میگویند و از او میخواهند آنها را به انبار تحویل ندهد. مدتی بعد جوزف برای دادرسی به آدرسی تحت عنوان دادگاه خوانده میشود که در واقع یک اتاق زیر شیروانی است، جایی که انگار همه جوزف کا را میشناسند...
معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب محاکمه نوشته ی فرانتس کافکا
The Trial
نام آلمانی کتاب:
Der Prozess
نویسنده:
فرانتس کافکا
Franz Kafka
ترجمه از آلمانی به انگلیسی:
Willa and Edwin Muir
درباره نسخه انگلیسی کتاب محاکمه ( The Trial) اثر فرانتس کافکا:
صبح روز تولد سی سالگی جوزف کا، صندوقدار بانک، به طور ناگهانی سر و کلهی دو مرد ناشناس از سازمانی ناشناس در آپارتمانش پیدا میشود. دو مرد که هیچ توضیح خاصی نمیدهند تنها به او میگویند که بازداشت است و نمیتواند از آپارتمان خارج شود و دادرسی در جریان است. آنها مطالبی نیز دربارهی لباسها و وسایلش به جوزف میگویند و از او میخواهند آنها را به انبار تحویل ندهد. مدتی بعد جوزف برای دادرسی به آدرسی تحت عنوان دادگاه خوانده میشود که در واقع یک اتاق زیر شیروانی است، جایی که انگار همه جوزف کا را میشناسند…
فیلم سینمایی محاکمه؛ بازآفرینی اثر کافکا
محاکمهی کافکا سینماگران زیادی را نیز به خود جلب کرده است. بر اساس این کتاب دو فیلم در تاریخ سینما ساخته شده است. اولین بار «اورسن ولز»کارگردان و نویسنده آمریکایی سال ۱۹۶۲ فیلمنامهای بر اساس این رمان نوشت و خودش نیز نقش «آلبرت هستلر»، وکیل مدافع را در آن بازی کرد. اورسون ولز این فیلم را بهترین فیلمی که ساخته نامیده است.
سال ۱۹۹۳، در شبکه بی بی سی فیلم دیگری بر اساس محاکمه به همین نام ساخته شد. این فیلم را «دیوید جونز» کارگردانی کرده و «هارولد پینتر» فیلمنامهی آن را نوشته است. «کایل مک لاکلن» بازیگر مشهور آمریکایی نقش جوزف.ک را در این فیلم بازی کرده است.
معرفی کتاب های جدید در پیج اینستاگرام بیبلیوفایل
خلاصه کتاب محاکمه کافکا
داستان درباره کارمند بانکی به نام «ژوزف کِی (یا ک.)»، است که روزی متوجه می شود از طرف دادگاه متهم شده است. او ابتدا سعی می کند به این اتهام بی محلی کند، به تدریج تصمیم می گیرد تمام زندگی اش را وقف مبارزه علیه این اتهام کند و دست آخر، خود را تسلیم دستور دادگاه می کند: دستوری که حتی امکان دفاعی پشت آن برای کِی وجود نداشت. هرچه نباشد او در کشوری قانونمند، که در آن صلح و آرامش برقرار است، زندگی میکند و همینطور نمیشود کسی را بازداشت کرد. پشت کتاب محاکمه:
مدام میکوشم چیزی بیان کنم، چیزی توضیحناپذیر را توضیح بدهم، از چیزی بگویم که در استخوانها دارم، چیزی که فقط در استخوانها تجربهپذیر است. چهبسا اینچیز در اصل همان ترسیست که گاهی دربارهاش گفتوگو شد، ولی ترسی تسرییافته به همهچیز، ترس از بزرگترین و کوچکترین، ترس، ترسی شدید از به زبان آوردن یک حرف. البته شاید این ترس فقط ترس نیست، شاید چیزیست فراتر از هرچه که موجب ترس میشود.
جملاتی زیبا از متن ترجمه فارسی کتاب محاکمه کافکا
کا. در کشوری قانونمدار زندگی میکرد، همهجا صلح و آرامش برقرار بود، قوانین پابرجا بودند، پس چه کسی جزئت کرده بود توی آپارتمان کا. به سراغش بیاید؟
تلفنی به کا. خبر داده بودند که یکشنبهی آینده در ارتباط با پروندهی او تحقیقات مختصری انجام خواهد گرفت. به او گوشزد کردند که تحقیقات مربوطه بهطور منظم، اگر نه هر هفته، دستکن در فواصل زمانی بیشتر پیگیری خواهد شد، و اینکه از یکسو مصالح عمومی حکم میکند محاکمهی او بهسرعت به پایان برسد، اما از سوی دیگر تحقیقات باید از هر لحاظ با دقت انجام بگیرد و به خاطر فشار ناشی از آن، نباید هر بار بیش از حد به درازا بکشد. در نتیجه برای حل این مشکل مقرر شده است جلسات تحقیق سریع و پیدرپی، اما کوتاهمدت برگزار شود.
کا. آهسته به دنبال آنها رفت و به نخستین شکست بیچون و چرای خود در برابر این آدمها اذعان کرد. البته دلیلی نداشت که به علت این شکست ترس به خود راه بدهد. علت این شکست فقط مبارزهجویی او بود و بس. اگر خانه میماند و زندگی عادی خود را پی میگرفت، از هریک از این آدمها هزار بار برتر بود و میتوانست هرکسی را با یک تیپا از سر راه خود کنار بزند.
تو خیلی عوض شدی، پیشترها ذهن روشنی داشتی، ولی حالا کندذهن شدی؟ میخوای بازنده محاکمه باشی؟ میدانی چنین چیزی چه مفهومی دارد؟ مفهوم آن این است که تو از دست میروی و همهی قوم و خویشها هم نابود میشوند، دستکم اینکه همه به خفت و خواری میافتند. یوزف، به خودت بیا. این بیاعتنایی تو مرا دیوانه میکند. آدم تو را که میبیند این ضربالمثل تقریبا باورش میشود: سروکار داشتن با این محاکمه همان و شکستخوردن همان.
در برابر این دادگاه ایستادگی ممکن نیست، باید اعتراف کرد.
فقط سعی کن جلب توجه نکنی! آرام باش، حتی اگر با عقل جور درنیاید! باید به خود بقبولانی که این سازمان عریض و طویل قضایی عملا تا ابد به حال تعادل میماند و احیاناً اگر متهم در نقطهای که ایستاده است مستقلاً چیزی را تغییر دهد، فقط زیر پای خود را خالی کرده است و این خود اوست که احتمالاً سقوط میکند، در حالی که سازمان عریض و طویل در مقابل هر مزاحمت کوچکی بهآسانی در نقطهای دیگر – چون همهچیز با هم در ارتباط است – جایگزینی میتراشد و خود از هر تغییری مصون میماند، البته اگر منسجمتر، هوشیارتر، سختگیرتر و شرورتر نشود.
چه نوع تبرئهای هستید. سهامکان وجود دارد: تبرئهی واقعی، تبرئهی صوری و تعویق. مسلماً تبرئهی واقعی از همه بهتر است، ولی من در این زمینه هیچ اعمال نفوذی نمیتوانم بکنم. به نظر من اصولاً هیچکس نمیتواند در زمینهی تبرئهی واقعی اعمال نفوذ کند. در اینگونه موارد احتمالاً فقط بیگناهی متهم تعیینکننده است.
دستهجمعی نمیشود در برابر دادگاه کاری از پیش برد. پروندهها تکبهتک بررسی میشوند. این دادگاه دقیقترین دادگاه ممکن است، بنابراین نمیشود دستهجمعی کاری از پیش برد. فقط گاهی کسانی بهعنوان تکنفر پنهانی به نتیجهای میرسند. دیگران تازه پس از حصول نتیجه از آن باخبر میشوند. کسی هم نمیفهمد چهطور چنین چیزی ممکن شده است.
من گناهکار نیستم. اشتباه میکنند. اصلا چهطور ممکن است آدمیزاد گناهکار باشد؟
دادگاه از تو چیزی نمیخواهد. اگر بیایی، تو را میپذیرد، و وقتی بروی، مرخصت میکند.
رمان محاکمه اثر کافکا
تنها کاری که در این لحظه از دستم برمیآید این است که تا آخر کار شعور آرام و نظمدهندهی خود را حفظ کنم. همیشه میخواستم با بیست دست به دنیا چنگ بزنم، آنهم به قصدی ناصواب. این کار نادرست بود. آیا بجاست که نشان دهم از این محاکمهی یکساله هم درسی نگرفتهام؟ بجاست که کارم بهعنوان انسانی کودن به پایان برسد؟ بجاست بهحق دربارهام بگویند که میخواستم محاکمه را در آغاز به پایان برسانم، و حالا در پایان میخواهم آن را از نو شروع کنم؟ نمیخواهم دربارهام چنین چیزی گفته شود. ممنونام از اینکه این آقایانِ تقریبا لال و نفهم را در این راه همراهم کردهاند و بیان گفتنیها را به خودم واگذاشتهاند.
رمان محاکمه اثر کافکا
منطق بهراستی تزلزلناپذیر است، اما در برابر انسانی که میخواهد زندگی کند، تاب مقاومت ندارد
رمان محاکمه اثر کافکا
کا گفت: “اجازه که دارم بنشینم.” سرنگهبان گفت: “معمول نیست.” کا بدون لحظهای مکث گفت: “منظورم این است که خیلی تعجب کردم. ولی وقتی کسی سی سال زندگی کرده و مثل من مجبور بوده باشد تنهایی گلیم خود را از آب بیرون بکشد، در رویارویی با پیشامدهای ناگهانی مقاوم میشود و مسایل را خیلی جدی نمی گیرد، به خصوص پیشامد امروز صبح را.”
فقط سعی کن جلب توجه نکنی! آرام باش، حتی اگر با عقل جور درنیاید! باید به خود بقبولانی که این سازمان عریض و طویل قضایی عملا تا ابد به حال تعادل میماند و احیاناً اگر متهم در نقطهای که ایستاده است مستقلاً چیزی را تغییر دهد، فقط زیر پای خود را خالی کرده است و این خود اوست که احتمالاً سقوط میکند، در حالی که سازمان عریض و طویل در مقابل هر مزاحمت کوچکی بهآسانی در نقطهای دیگر – چون همهچیز با هم در ارتباط است – جایگزینی میتراشد و خود از هر تغییری مصون میماند، البته اگر منسجمتر، هوشیارتر، سختگیرتر و شرورتر نشود.
ولی من آن بالا به اینسو و آنسو یله میشوم، متأسفانه مرگ نیست، ولی زجر بیپایان مردن.
تو خیلی عوض شدی، پیشترها ذهن روشنی داشتی، ولی حالا کندذهن شدی؟ میخوای بازنده محاکمه باشی؟ میدانی چنین چیزی چه مفهومی دارد؟ مفهوم آن این است که تو از دست میروی و همهی قوم و خویشها هم نابود میشوند، دستکم اینکه همه به خفت و خواری میافتند. یوزف، به خودت بیا. این بیاعتنایی تو مرا دیوانه میکند. آدم تو را که میبیند این ضربالمثل تقریبا باورش میشود: سروکار داشتن با این محاکمه همان و شکستخوردن همان.
تنها کاری که در این لحظه از دستم برمیآید این است که تا آخر کار شعور آرام و نظمدهندهی خود را حفظ کنم. همیشه میخواستم با بیست دست به دنیا چنگ بزنم، آنهم به قصدی ناصواب. این کار نادرست بود. آیا بجاست که نشان دهم از این محاکمهی یکساله هم درسی نگرفتهام؟ بجاست که کارم بهعنوان انسانی کودن به پایان برسد؟ بجاست بهحق دربارهام بگویند که میخواستم محاکمه را در آغاز به پایان برسانم، و حالا در پایان میخواهم آن را از نو شروع کنم؟ نمیخواهم دربارهام چنین چیزی گفته شود. ممنونام از اینکه این آقایانِ تقریبا لال و نفهم را در این راه همراهم کردهاند و بیان گفتنیها را به خودم واگذاشتهاند.
ک پرسید: چی چرند است؟ تاجر غله کلافه گفت: چرا در پرسیدن اصرار می کنید؟ ظاهرا هنوز آدم های آنجا را نمیشناسید. باید به یاد داشته باشید که در این آیین های دادرسی همیشه چیزهایی گفته میشود که آدم دیگر ازشان سر در نمی آورد؛ آدم ها خسته تر و پریشانتر از آن اند که فکر کنند و این است که به خرافات پناه میبرند. وضع خود من به خرابی دیگران است…
توضیحات کتاب محاکمه ( The Trial) اثر فرانتس کافکا :
The Trial
Written in 1914 but not published until 1925, a year after Kafka’s death, The Trial is the terrifying tale of Josef K., a respectable bank officer who is suddenly and inexplicably arrested and must defend himself against a charge about which he can get no information. Whether read as an existential tale, a parable, or a prophecy of the excesses of modern bureaucracy wedded to the madness of totalitarianism, The Trial has resonated with chilling truth for generations of readers.
بخش ها و جملاتی از متن کتاب محاکمه کافکا ( The Trial) :
The Trial Quotes
“It’s only because of their stupidity that they’re able to be so sure of themselves.”
― The Trial
“It would have been so pointless to kill himself that, even if he had wanted to, the pointlessness would have made him unable.”
― The Trial
“From a certain point onward there is no longer any turning back. That is the point that must be reached.”
― The Trial
“They’re talking about things of which they don’t have the slightest understanding, anyway. It’s only because of their stupidity that they’re able to be so sure of themselves.”
― The Trial
“it is not necessary to accept everything as true, one must only accept it as necessary.’ ‘A melancholy conclusion,’ said K. ‘It turns lying into a universal principle.”
― The Trial
“Logic may indeed be unshakeable, but it cannot withstand a man who is determined to live.”
― The Trial
“No,” said the priest, “you don’t need to accept everything as true, you only have to accept it as necessary.” “Depressing view,” said K. “The lie made into the rule of the world.”
― The Trial
“The right understanding of any matter and a misunderstanding of the same matter do not wholly exclude each other.”
― The Trial
“But I’m not guilty,” said K. “there’s been a mistake. How is it even possible for someone to be guilty? We’re all human beings here, one like the other.” “That is true” said the priest “but that is how the guilty speak”
― The Trial
“Someone must have slandered Josef K., for one morning, without having done anything truly wrong, he was arrested.”
― The Trial
“The books we need are of the kind that act upon us like a misfortune, that makes us suffer like the death of someone we love more than ourselves, that make us feel as though we were on the verge of suicide, lost in a forest remote from all human habitation.”
― The Trial
“You must not pay too much attention to opinions. The written word is unalterable, and opinions are often only an expression of despair.”
― The Trial
“I like to make use of what I know”
― The Trial
“It is not necessary to accept everything as true, one must only accept it as necessary”
― The Trial
“I see, these books are probably law books, and it is an essential part of the justice dispensed here that you should be condemned not only in innocence but also in ignorance.”
― The Trial
“Before he dies, all his experiences in these long years gather themselves in his head to one point, a ques-tion he has not yet asked the doorkeeper. He waves him nearer, since he can no longer raise his stiffening body. The doorkeeper has to bend low towards him, for the difference in height between them has altered much to the man’s disadvantage. “What do you want to know now?” asks the doorkeeper; “you are insati-able.” “Everyone strives to reach the Law,” says the man, “so how does it happen that for all these many years no one but myself has ever begged for admit-tance?” The doorkeeper recognizes that the man has reached his end, and to let his failing senses catch the words roars in his ear: “No one else could ever be admitted here, since this gate was made only for you. I am now going to shut it.”
― The Trial
“Like a dog!” he said, it was as if the shame of it should outlive him.”
― The Trial
“Before the Law stands a doorkeeper on guard. To this doorkeeper there comes a man from the country who begs for admittance to the Law. But the doorkeeper says that he cannot admit the man at the moment. The man, on reflection, asks if he will be allowed, then, to enter later. ‘It is possible,’ answers the doorkeeper, ‘but not at this moment.’ Since the door leading into the Law stands open as usual and the doorkeeper steps to one side, the man bends down to peer through the entrance. When the doorkeeper sees that, he laughs and says: ‘If you are so strongly tempted, try to get in without my permission. But note that I am powerful. And I am only the lowest doorkeeper.
From hall to hall keepers stand at every door, one more powerful than the other. Even the third of these has an aspect that even I cannot bear to look at.’ These are difficulties which the man from the country has not expected to meet, the Law, he thinks, should be accessible to every man and at all times, but when he looks more closely at the doorkeeper in his furred robe, with his huge pointed nose and long, thin, Tartar beard, he decides that he had better wait until he gets permission to enter. The doorkeeper gives him a stool and lets him sit down at the side of the door. There he sits waiting for days and years. He makes many attempts to be allowed in and wearies the doorkeeper with his importunity.
The doorkeeper often engages him in brief conversation, asking him about his home and about other matters, but the questions are put quite impersonally, as great men put questions, and always conclude with the statement that the man cannot be allowed to enter yet. The man, who has equipped himself with many things for his journey, parts with all he has, however valuable, in the hope of bribing the doorkeeper. The doorkeeper accepts it all, saying, however, as he takes each gift: ‘I take this only to keep you from feeling that you have left something undone.’ During all these long years the man watches the doorkeeper almost incessantly. He forgets about the other doorkeepers, and this one seems to him the only barrier between himself and the Law. In the first years he curses his evil fate aloud; later, as he grows old, he only mutters to himself.
He grows childish, and since in his prolonged watch he has learned to know even the fleas in the doorkeeper’s fur collar, he begs the very fleas to help him and to persuade the doorkeeper to change his mind. Finally his eyes grow dim and he does not know whether the world is really darkening around him or whether his eyes are only deceiving him. But in the darkness he can now perceive a radiance that streams immortally from the door of the Law. Now his life is drawing to a close. Before he dies, all that he has experienced during the whole time of his sojourn condenses in his mind into one question, which he has never yet put to the doorkeeper. He beckons the doorkeeper, since he can no longer raise his stiffening body.
The doorkeeper has to bend far down to hear him, for the difference in size between them has increased very much to the man’s disadvantage. ‘What do you want to know now?’ asks the doorkeeper, ‘you are insatiable.’ ‘Everyone strives to attain the Law,’ answers the man, ‘how does it come about, then, that in all these years no one has come seeking admittance but me?’ The doorkeeper perceives that the man is at the end of his strength and that his hearing is failing, so he bellows in his ear: ‘No one but you could gain admittance through this door, since this door was intended only for you. I am now going to shut it.”
― The Trial
“One must lie low, no matter how much it went against the grain, and try to understand that this great organization remained, so to speak, in a state of delicate balance, and that if someone took it upon himself to alter the dispositions of things around him, he ran the risk of losing his footing and falling to destruction, while the organization would simply right itself by some compensating reaction in another part of its machinery – since everything interlocked – and remain unchanged, unless, indeed, which was very probable, it became still more rigid, more vigilant, severer, and more ruthless.”
― The Trial
“It’s sometimes quite astonishing that a single, average life is enough to encompass so much that it’s at all possible ever to have any success in one’s work here.”
― The Trial
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.