معرفی کتاب باد در درختان بید نوشته کنت گرهم

بازدید: 396 بازدید

معرفی کتاب باد در درختان بید نوشته کنت گرهم

the wind in the willows کتاب

چه خواهیم خواند:

درباره ی کتاب باد در درختان بید

باد در درختان بید ( The Wind in the Willows) که به فارسی با نام های باد در بیدزار و باد در میان شاخه های بید نیز ترجمه شده است،   رمانی در سبک ادبیات کودک و نوجوان است که توسط کنت گرهم نوشته شده و برای نخستین بار در سال ۱۹۰۸ منتشر شد.

این رمان تاکنون با استقبال بالایی همراه بوده و تاکنون اقتباس‌های بسیاری به صورت تئاتر، فیلم سینمایی و نمایش رادیویی از آن صورت گرفته‌ است.

خلاصه‌ داستان کتاب باد در بیدزار

باد در بیدزار ترجمه سحرالسادات رخصت پناه
باد در بیدزار ترجمه سحرالسادات رخصت پناه

در داستان کتاب باد در درختان بید  با رسیدن بهار و خوب شدن آب و هوا، حوصله ی موش کور خوش قلب داستان از نظافت و تمیزکاری سر می رود. او از خانه ی زیرزمینی خود خارج شده و بعد از گذشت مدتی، به رودخانه ای می رسد که قبلا هرگز آن را ندیده بود. موش کور در آن جا، موش آبی را ملاقات می کند که در این موقع از سال، تمام روزهایش را در کنار آب رودخانه می گذراند. این دو با قایق موش کور به گشتن در رودخانه مشغول می شوند و رابطه ی دوستانه ای میانشان شکل می گیرد. کتاب باد در درختان بید، نوشته ی کنت گرهم، همانند دیگر آثار بزرگ ادبیات کودک، برای بزرگترها هم همیشه جذاب و دلپسند بوده است. با این که این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۰۸ به انتشار رسید و در آن زمان، اتومبیل ها چندان فراگیر نبودند، باد در درختان بید به شکل شگفت انگیزی، توصیفاتی بسیار امروزی از آقای وزغ عاشق سرعت، گورکن مهربان، موش آبی احساساتی و موش کور ماجراجو ارائه می دهد. این رمان از لطافت طبع و سبک نگارش جذاب کنت گرهم بهره مند بوده و داستانی بسیار جذاب و سرگرم کننده درباره ی شجاعت، بخشندگی و از همه مهم تر، دوستی است. 

نقد کتاب باد در درختان بید

باد در درختان بید ترجمه آرزو احمی
باد در درختان بید ترجمه آرزو احمی

کتاب باد در درختان بید داستان ماجرا جویی های سرخوشانه ی وزغ، موش آبی، موش کور و گورکن و بازی و شیطنت آنها در میان قایق ها و لذت بردن از خوراکی های خوشمزه و ماجراجویی در وایلدوود است.

داستان با توصیف های پر معنا و تخیل نیرومند پیش می رود. این داستان فانتزی با موضوع دوستی، از نمونه داستان هایی است که هم کودکان و هم بزرگسالان می توانند از آن لذت ببرند و از این جهت در شمار آثار کلاسیک قرار می گیرد.

نویسنده از حیوانات استفاده کرده تا به زندگی انسان ها بپردازد. آن ها رفتار های انسانی دارند و به بهانه این رفتار، طبقه یا افراد خاصی به مسخره گرفته می شوند.

یکی از نکات برجسته داستان ، توجه به خرد و خرد ورزی و اندیشیدن است. تنها عقل و درایت است که مشکلات را حل می کند نه جدال و جنگ و به کار بردن حیله و نیرنگ.

داستان سبک خاصی دارد. منطق زمان در آن درهم ریخته است. از اتومبیل و قطار و سردابه های قرون وسطی هم زمان با هم سخن گفته می شود. واقعیت های بیرونی گاهی با خیال پردازی های درونی در هم می آمیزد. وزغ با آن اندازه کوچک به آسانی لباس زن رختشوی را می پوشد و از فاصله های اجتماعی گذر می کند و خواننده کتاب خوان از این سبک هنرمندانه نگارش لذت می برد.

در نثر کتاب دوگانگی هنرمندانه ای وجود دارد. در یک پاراگراف از ابتدا تا انتها، زبان گاه ساده است و گاه به ادبیات کهن پهلو می زند. گاه شاعرانه است و گاه طنزی تیز و پنهان دارد.

اهمیت دادن به دوستی، از خود گذشتگی و احساس مسئولیت در برابر دیگران، در این اثر اصیل و ماندنی با سبکی متفاوت مطرح می شود. نویسنده نه شعار می دهد و نه قصد دارد خواننده را نصیحت کند. این ویژگی هاست که اثر را دلپذیر می کند.

جوایز کتاب باد در میان شاخه های بید

  • جایزه تلویزیونی آکادمی بریتانیا برای بهترین برنامه کودک – داستانی یا سرگرمی
  • جایزه بین المللی امی برای کودکان و نوجوانان
  • شخصیت آقای وزغ به عنوان شماره ۳۸ در میان ۱۰۰ شخصیت برتر داستانی از سال ۱۹۰۰ توسط مجله کتاب در شماره مارس/آوریل ۲۰۰۲ انتخاب شد.

نکوداشت های کتاب باد در درختان بید

 
For more than a century, The Wind in the Willows have enchanted children of all ages.
باد در درختان بید، بیش از یک سده است که مخاطبین کودک در همه ی سنین را مسحور خود ساخته است.
Barnes & Noble

A must-have for every child’s library.
کتابی که هر کودکی باید در کتابخانه اش داشته باشد.
 Amazon

A charming, exciting and humorous tale.
داستانی جذاب، هیجان انگیز و طنزآمیز.
 Common Sense Media
 

جملاتی از ترجمه فارسی the wind in the willows

کتاب The Wind in the Willows

گورکن گفت: «وزغ خودخواه و سبک سر باز هم دچار غرور ثروتش شده و قصد دارد باز هم ماشیش را عوض کند. باید مدتی با او زندگی کنیم تا او را سر عقل بیاوریم.»


سمور گفت: «همه چیز درست می شود، دوست خوب من. من همرات می آیم و همه ی راه ها را چشم بسته بلدم؛ و اگر کله ای نیاز به مشت خوردن داشته باشد، با خیال راحت می توانی روی من حساب کنی که به آن مشت بزنم.


امروز اینجا و فردا به سوی جایی دیگر! سفر، تغییر، علاقه، هیجان! تمام دنیا پشت سرت و چشم اندازی در افق که مدام تغییر می کند.

بخش هایی از ترجمه فارسی کتاب باد در میان شاخه های بید

موش قایق را کنار ساحل رودخانه آورد، آن را بست، به موش کور که هنوز گیج و دستپاچه بود کمک کرد به ساحل برود و سبد ناهار را هم روی خشکی انداخت. موش کور التماس کرد خودش ناهار را بچیند، موش هم با کمال میل اجازه داد و روی چمن ولو شد تا استراحت کند. دوست هیجان زده اش هم سفره را تکاند، پهن کرد، تمام بسته های اسرارآمیز داخل سبد را یکی یکی بیرون آورد، محتویاتشان را منظم روی سفره چید و هر بسته ای را که باز می کرد می گفت: « خدای من! خدای من! » وقتی همه چیز آماده شد، موش گفت: « شروع کن، پیرمرد! » موش کور هم با کمال میل اطاعت کرد، چون خانه تکانی بهاره را مثل همه ی مردم از صبح زود شروع کرده بود و یک لحظه هم مکث نکرده بود تا لقمه ای نان یا جرعه ای آب بخورد و از آن وقت به بعد هم ماجراهای زیادی را پشت سر گذاشته بود، ماجراهایی که انگار روزها از آنها گذشته بود.
وقتی غذا ته دلشان را گرفت، موش کور توانست کمی چشم از سفره بگیرد. موش گفت: « به چی نگاه می کنی؟ »
موش کور گفت: « به یک ردیف حباب نگاه می کنم که روی سطح آب حرکت می کنند. به نظرم خیلی مسخره است! »
موش گفت: « حباب؟ عجب! » و با خوشحالی صداهایی از دهانش درآورد؛ انگار داشت کسی را به سوی خود می خواند.
پوزه ی پهن و براقی از لب ساحل بیرون زد، سمور خودش را از آب بیرون کشید و تکاند تا کتش خشک شود.
بعد به سوی غذا رفت و گفت: « ای دزدهای طماع! چرا من را دعوت نکردی، موش موشک؟ »
موش گفت: « یکدفعه ای شد. بگذریم… دوستم، آقای موش کور. »
سمور گفت: « مایه ی افتخار است. » و به این ترتیب دو جانور با هم دوست شدند.
سمور گفت: « چقدر شلوغ است! انگار امروز تمام دنیا آمده اند کنار رودخانه. آمدم طرف این برکه ی پشتی تا یک لحظه آرامش داشته باشم که به شما برخوردم! عذر می خواهم، منظور بدی نداشتم، خودتان که می دانید. »
خش خشی از پشت سرشان، از طرف پرچینی که کلی از برگ های خشک سال گذشته هنوز در آن گیر کرده بود به گوش رسید وکله ی راه راه جانوری با شانه های بالا گرفته که از پشت پرچین نگاهشان می کرد به چشمشان می خورد.
موش فریاد زد: « بیا گورکن پیر! »

صدای زمخت و مشکوکی گفت: «اگر یک بار دیگرچنین اتفاقی بیفتد، خیلی عصبانی می‌شوم. این دیگر کیست که در همچین شبی مزاحم مردم می‌شود؟ حرف بزن!» موش فریاد زد: «گورکن، لطفاً بگذار بیاییم داخل. منم، موش، با دوستم موش کور. توی برف راهمان را گم کردیم.» گورکن با لحنی کاملاً متفاوت گفت: «چی؟ موش‌موشک، دوست کوچولوی عزیزم! بیایید داخل، هر دوتان، همین حالا. حتماً خیلی عذاب کشیدید! توی برف گم شده‌اید. من هیچ‌وقت در برف گم نشده‌ام، آن هم در جنگل، آن هم این وقت شب. بیایید تو.» دو جانور از بس هول بودند وارد خانه شوند لای دست‌ و‌ پای هم رفتند داخل و وقتی صدای بسته شدن در پشت سرشان را شنیدند، خوشحالی و آسودگی وجودشان را فرا گرفت. گورکن، لباس خواب بلندی به تن داشت، دمپایی‌هایش هم واقعاً کهنه بودند، شمع کوتاهی در دست گرفته بود و احتمالاً وقتی احضارش کردند داشت می‌رفت بخوابد. او نگاه محبت‌آمیزی به آن دو انداخت، دستی به سرشان کشید و مثل پدری دلسوز گفت: «این از آن شب‌هایی نیست که دو جانور کوچک بیرون بمانند. فکر کنم دوباره سرگرم یکی از آن مسخره‌بازی‌هایت بودی، موش‌موشک. بیایید، بیایید توی آشپزخانه. آنجا آتش خوبی روشن است و شام هم هست.» گورکن شمع ‌به‌دست جلوتر رفت و راه را روشن کرد، آنها هم سقلمه‌ای به هم زدند و دنبالش رفتند، از راهرویی دراز، تاریک و درب و ‌‌داغان گذشتند، وارد اتاقی مرکزی که راهروهای دراز و تونل‌مانندی از آن خارج می‌شد شدند، تونل‌هایی اسرارآمیز که از قرار معلوم ته نداشتند. اما اتاق درهایی هم داشت، درهایی محکم از چوب بلوط. گورکن یکی‌ از آنها را باز کرد و بلافاصله خود را در روشنایی و گرمای آشپزخانه‌ای با آتشی بزرگ یافتند. زمین از آجرهایی قرمز و کهنه‌ بود و در شومینه‌ی بزرگش، آتشی بین دو ستون که در دیوار کار گذاشته شده بود، دور از خطر باد و بوران می‌سوخت. یک جفت نیمکت با پشتی بلند روبه‌روی هم، جلو آتش قرار داشتند و وسایل آسایش بیشتری را برای کسانی که دوست داشتند بنشینند و معاشرت کنند فراهم می‌کردند. وسط اتاق میز درازی از چوب خام با سه پایه و دو نیمکت در دو طرفش قرار داشت. در انتهای میز، جایی که یک صندلی عقب زده شده بود، بقیه‌ی شام روستایی اما مفصل گورکن قرار داشت. ردیف‌های بشقاب‌های تمیز از قفسه‌های کمدی در انتهای اتاق به آنها چشمک می‌زدند و از تیرک‌های بالای سرشان گوشت، دسته‌های سبزی خشک، تورهایی پر از پیاز و سبدهای تخم‌مرغ آویزان بود. شبیه جایی بود که قهرمانان می‌توانستند پیروزی‌شان را با بریز و بپاش بزرگی جشن بگیرند، جایی که کشاورزان خسته از درو محصول می‌توانستند گروه گروه پشت میزش بنشینند و با آواز و شادی جشن خرمن برگزار کنند، یا جایی که دو سه دوست ساده می‌توانستند هر طور که راحت بودند دور هم بنشینند، با ‌آسودگی و رضایت چیزی بخورند و پیپ بکشند و با هم حرف بزنند.

خرید و دانلود کتاب باد در درختان بید

مطالعه بیشتر