پرداخت امن توسط کارتهای شتاب
نماد اعتماد اعتماد شما، اعتبار ماست
کدهای تخفیف روزانه هر روزه در اینستاگرام
پشتیبانی 24 ساعته 7 روز هفته

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب سرزمین موعود | A Promised Land

نوع فایل
epub
حجم فایل
3.47mb
تعداد صفحات
1386
زبان
انگلیسی
دسته بندی
تعداد بازدید
2213 بازدید
۲۰,۰۰۰ تومان
باراک اوباما در کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) خاطرات خود را با صمیمانه‌ترین لحن ممکن ارائه می‌دهد و این کار را از ایام کودکی آغاز و تا پایان دوره‌ی اول ریاست جمهوری‌ خود پیش می‌برد. این اثر که یکی از پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز است، به عنوان بهترین و مهم‌ترین کتاب سال ۲۰۲۰ از آن یاد می‌شود.

سرزمین موعود

A Promised Land

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب

نویسنده:

 باراک اوباما

Barack Obama


معرفی کامل و دانلود کتاب سرزمین موعود | A Promised Land


معرفی کامل کتاب سرزمین موعود (A Promised Land)

باراک اوباما در کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) خاطرات خود را با صمیمانه‌ترین لحن ممکن ارائه می‌دهد و این کار را از ایام کودکی آغاز و تا پایان دوره‌ی اول ریاست جمهوری‌ خود پیش می‌برد. این اثر که یکی از پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز است، به عنوان بهترین و مهم‌ترین کتاب سال ۲۰۲۰ از آن یاد می‌شود.

اوباما در پیشگفتار کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) نوشته است:

مدت کوتاهی پس از پایان دوره ریاست‌جمهوری‌ام نوشتن این کتاب را شروع کردم؛ پس از آن‌که من و میشل برای آخرین بار سوار هواپیمای ایرفورس وان [هواپیمای اختصاصی رئیس‌جمهور آمریکا] شدیم و برای استراحتی که مدت‌ها به تأخیر افتاده بود، به سمت غرب پرواز کردیم. فضا در هواپیما تلخ و شیرین بود. هر دوی ما از نظر جسمی و روحی خسته بودیم نه فقط به خاطر سختی‌های هشت سال گذشته، بلکه به دلیل نتیجه‌ غیرمنتظره‌ انتخاباتی که در آن کسی به عنوان جانشین من انتخاب شده بود که دقیقاً نقطه‌ مقابل تمام اعتقادات ما بود. با وجود این ما خوشحال بودیم، چون می‌دانستیم نهایت تلاشمان را کرده‌ایم و می‌دانستیم هرقدر هم که من در ریاست‌جمهوری‌ام ناقص بودم، هر قدر هم که نتوانسته بودم پروژه‌هایی را که امیدوار بودم به سرانجام برسانم، اما باز هم کشور الان از زمانی که کارم را شروع کرده بودم، وضعیت بهتری دارد.

درباره‌ی کتاب سرزمین موعود  (A Promised Land) :

باراک اوباما (Barack Obama) در کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) داستان اودیسه‌ وار مرد جوانی را شرح می‌دهد که غیرممکن را ممکن می‌سازد و شرحی جذاب از مسیری روایت می‌کند که تا رهبری جهان پیش می‌رود. او با جزئیات کامل به زندگی شخصی و سیاسی خود می‌پردازد و از پشت پرده‌ی بسیاری از وقایع سخن می‌گوید و اطلاعاتی در اختیارتان قرار می‌دهد که گاه در بهت و حیرت فرو می‌روید.

کتاب «یک سرزمین موعود» که چهارمین کتاب اوباما محسوب می‌شود، گزارش مشروحی از هشت سال ریاست‌جمهوری اوباما در سال‌هایی بحرانی تاریخ ایالات‌متحده آمریکا است. گزارش کوششی همه‌جانبه و تمام‌عیار برای پیروزی در انتخاب نخستین رئیس‌جمهور آفریقایی_آمریکایی ایالات‌متحده و گزارشِ رویکردی کم‌وبیش نو در خط‌مشی سیاسی و اجتماعی رهبری آمریکا و مواجهه این‌کشور با دولت‌ها و ملت‌های جهان

اوباما شما را به نخستین آرزوهای سیاسی خود یعنی پیروزی محوری انتخابات آیووا می‌برد و قدرت فعالیت‌های مردمی را در ۴ نوامبر ۲۰۰۸ نشان می‌دهد. او احساسات خود را در تمامی فراز و فرودهای زندگی به زیبایی توصیف می‌کند.

نویسنده در کتاب سرزمین موعود با تأمل در مورد سمت ریاست جمهوری، اکتشافی منحصربه‌فرد و قابل تأمل ارائه می‌دهد و محدودیت‌های قدرت این مقام و همچنین پویایی سیاست‌های حزبی ایالات متحده و دیپلماسی بین المللی آن را بررسی می‌کند. اوباما، شما را با خود به کاخ سفید، مسکو، قاهره، پکن و… می‌برد و از نگاه او تمامی اتفاقات را مشاهده می‌کنید.

اوباما چگونه کابینه‌ی خود را انتخاب کرد؟ به هنگام بحران اقتصادی جهانی چه تصمیماتی گرفت و به چه چیزی فکر می‌کرد؟ در مقابل پوتین چه سیاستی پیش گرفت؟ کتاب سرزمین موعود فرصتی است که شما را به درون ذهن اوباما می‌برد و به نقش او در مهم‌ترین و حساس‌ترین وقایع جهان پی می‌برید.

این کتاب، اثری فوق‌العاده صمیمی و درون‌گرایانه است و اوباما با صراحت کلامی منحصربه‌فرد چشم‌تان را به روی بسیاری از وقایع مهم تاریخ معاصر می‌گشاید. این نویسنده فقط به مسائل سیاسی اکتفا نمی‌کند و شرح جذابی از روابط اعضای خانواده‌ی خود ارائه می‌دهد و شما را با دختران و همسرش نیز آشنا می‌سازد و همین موضوع به صمیمیت و صداقت کتاب سرزمین موعود اضافه می‌کند.

کتاب حاضر پیام مهمی دارد و نویسنده می‌خواهد شما را به این حقیقت برساند که دموکراسی یک هدیه نیست بلکه پدیده‌ای است که در اثر همدلی و درک مشترک ساخته شده و همچنان به رشد خود ادامه می‌دهد و نیاز به اشخاصی دارد که برای رشد و بالندگی آن زحمت بکشند.


جوایز و افتخارات کتاب سرزمین موعود

A Promised Land

 پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز
 نامزد نهایی NAACP IMAGE
 بهترین کتاب زندگی نامه گودریدز ۲۰۲۰
 ترجمه شده به بیش از ۱۶ زبان زنده‌ی دنیا
 در سال‌های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ جزو ده کتاب برتر نیویورک تایمز
  بهترین کتاب سال از نظر واشنگتن پست، نیویورک تایمز، گاردین و ماری کلر


کتاب سرزمین موعود A Promised Land مناسب چه کسانی است؟

اگر به علوم سیاسی به ویژه سیاست آمریکا علاقه دارید، شک نکنید که این کتاب برای شما نوشته شده است و باراک اوباما این فرصت را در اختیارتان قرار می‌دهد تا به نقاط تاریک و مبهم کاخ سفید سرک بکشید. از طرف دیگر کتاب سرزمین موعود یک زندگی‌نامه‌ی قدرتمند است که دوستداران چنین آثاری را شیفته‌ی خود خواهد کرد.


 داتلود دیگر کتاب های اتوبیوگرافی


با باراک اوباما (Barack Obama) بیشتر آشنا شویم:

باراک حسین اوبامای دوم، نویسنده این‌کتاب متولد سال ۱۹۶۱، وکیل، سناتور و چهل‌وچهارمین رئیس‌جمهور ایالات‌متحده آمریکا طی دو دوره چهارساله است. او در شیکاگو رشد کرد و مدرک کارشناسی علوم سیاسی با گرایش روابط بین‌الملل از دانشگاه کلمبیا و فوق دکترایِ حقوق اساسی را از دانشکدهه حقوقِ هاروارد گرفت. اوباما پس از فارغ‌التحصیلی به شیکاگو بازگشت و کارش به‌عنوان وکیل حقوق مدنی را آغاز کرد و از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ به تدریس دروس حقوق اساسی در دانشگاه شیکاگو پرداخت.

او در ۴ ژانویه ۲۰۰۵ پس از پیتر فیتزجرالد وارد سنا شد و در ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹ با شعارِ «امید و پایانِ جنگ» به‌عنوانِ رئیس‌جمهور ایالات‌متحده انتخاب شد. باراک اوباما مردِ سال ۲۰۰۸ در مجله تایم شد. او همچنین در سال ۲۰۰۹ برای «تلاش فوق‌العاده در تقویت دیپلماسیِ بین‌المللی و ترغیب به همکاری میان جوامع» برنده جایزه صلحِ نوبل شد.

او با نام کامل باراک حسین اوباما در چهارم اوت ۱۹۶۱ در ایالت هاوایی به دنیا آمد. چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا فرزند یک مهاجر کنیایی سیاه‌پوست است و با وجود این‌که پدر حقیقی و حتی پدرخوانده‌اش هر دو مسلمان بوده‌اند اما وی با آموزه‌های مسیحیت تربیت شده است. اوباما تا چهار سالگی در کشور اندونزی زندگی می‌کرد و به مدرسه‌ی کاتولیک‌ها می‌رفت و به همین روی امروزه نیز خود و همسرش عضو کلیسای متحد هستند.

اوباما در دانشگاه کلمبیا تحصیل می‌کرد و در سال ۱۹۸۳ مدرک کارشناسی خود را در رشته‌ی علوم سیاسی با گرایش روابط بین‌الملل دریافت نمود. او برای ادامه‌ی تحصیل چندین سال کار کرد تا این‌که بالاخره توانست با دریافت کمک هزینه‌ی تحصیلی در سال ۱۹۸۸ به دانشکده حقوق هاروارد برود. او در همین ایام بسیار خوش درخشید و به مقام ریاست نشریه قانون هاروارد دست پیدا کرد.

بالاخره اوباما توانست در سال ۲۰۰۴ وارد سنا شود و با کمک مشاوران حرفه‌ای توانست پله‌های ترقی را با سرعت طی کند. این چهره‌ی سیاسی به مدت هشت سال‌ یعنی از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ رئیس جمهور کشور آمریکا بود و به واسطه‌ی اقداماتی که داشت تأثیر چشمگیری بر معادلات دنیای سیاست گذاشت.


در بخش هایی از کتاب سرزمین موعود ( A Promised Land ) می‌خوانیم:

گاهی اوقات همین نگهبان، مجبور می‌شد جمعیت متعجبی را که دنبالم می‌آمدند، عقب نگه دارد. اگر وقت داشتم، می‌ایستادم، با آن‌ها دست می‌دادم و می‌پرسیدم اهل کجا هستند. بیشتر وقت‌ها به راهم ادامه می‌دادم، از اتاق جلویی می‌گذشتم و وارد اتاق بیضی می‌شدم. آن‌جا با کارمندهای شخصی‌ام حال و احوال می‌کردم، برنامه‌ی کاری و لیوانی چای داغ می‌گرفتم و روز را شروع می‌کردم.

هفته‌ای چند بار بیرون می‌رفتم و سری به نگهبانان محوطه‌ی باغ رز می‌زدم. همه‌ی کارکنان باغ رز توسط سرویس امنیتی استخدام می‌شوند. اکثر آن‌ها مردهایی مسن با یونیفرم سبز و خاکی بودند. گاهی کلاهی همرنگ یونیفرم روی سرشان می‌گذاشتند تا از شر آفتاب در امان باشند یا کت بزرگی روی آن می‌پوشیدند تا سرما را کنار بزنند.

اگر دیرم نمی‌شد، از گیاهانی که تازه کاشته بودند، تعریف می‌کردم، یا اوضاع و احوالی را که بعد از طوفان به وجود می‌آمد، جویا می‌شدم. آن‌ها هم با افتخار و غرور درباره‌ی کارشان توضیح می‌دادند. زیاد حرف نمی‌زدند. حتی بین خودشان با اشاره‌ی سر و دست، منظورشان را می‌رساندند. هر کدام روی وظیفه‌ی فردی تمرکز داشتند اما در عین حال، با هم هماهنگ بودند. یکی از آن‌ها سیاه‌پوستی قد بلند با گونه‌های لک شده بود. قدیمی‌ترین عضو باغ رز، اد توماس. چهل سال در کاخ سفید کار کرده بود. اولین باری که او را دیدم، سریع دستمالی از جیب عقبش درآورد و قبل از این‌که با من دست بدهد، انگشت‌های خاکی‌اش را پاک کرد. دست‌هایش شبیه ریشه‌های درخت، رگی و پهن بود و دست‌های من را کاملاً می‌بلعید. از او پرسیدم دوست دارد قبل از بازنشستگی، چند سال دیگر در کاخ سفید کار کند.

جواب داد: «نمی‌دونم جناب رئیس جمهور. کار کردن رو دوست دارم اما این اواخر یه خورده بدنم درد می‌کنه. حدس می‌زنم تا زمانی که شما رئیس جمهور باشید، من هم این‌جا کار کنم و مطمئن بشم، باغ مثل همیشه سرحال و زیباست.»

از کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) نوشته باراک اوباما (Barack Obama) 


از میان تمام اتاق‌ها و سالن‌ها و نقاط تاریخی کاخ‌سفید، رواق غربی را بیش از همه دوست داشتم. این رواق روباز، هشت سال تمام، مسیر پیاده‌‌روی یک دقیقه‌‌ای من از خانه به محل کار بود. در این راهرو هر روز می‌توانستم وزش باد سرد زمستانی یا هرم داغ تابستان را روی صورتم حس کنم. در آنجا افکارم را قبل از شروع ملاقات‌های بعدی سروسامان می‌دادم، استدلال‌هایم را برای اعضای بدبین کنگره و هیئت انتخاب‌کنندگان آماده می‌کردم و عزمم را جزم می‌کردم تا از پس تصمیم‌گیری‌ها و بحران‌های پیش رو بربیایم. در اولین روزهای کاخ‌سفید، دفاتر اجرایی و اقامتگاه خانواده، همه در یک ساختمان قرار داشت و رواق غربی چیزی جز مسیری به‌سمت اسطبل اسب‌ها نبود؛ اما وقتی تئودور روزولت به ریاست‌جمهوری رسید، باور داشت یک ساختمان به‌‌تنهایی نمی‌تواند کارکنانی مدرن و شش کودک پرسر‌‌و‌‌صدا در خود جا دهد و درعین‌حال سلامت عقل او را تأمین کند. از همین رو، دستور ساخت قسمت‌هایی را داد که امروزه به‌ اسم بال غربی و دفتر بیضی می‌شناسیم. در طول دهه‌های بعدی و رئیس‌‌جمهورهای پس از او، رواق به‌‌تدریج ظاهر کنونی خود را یافت: راهرویی که قسمت غربی و شرقی باغ رز را به یکدیگر متصل می‌کند، در شمال آن دیواری قطور و ساده با پنجره‌های گنبدی و در غرب ستون‌های سفیدی وجود دارد که مانند گاردی افتخاری امنیت رهگذران را تأمین می‌کند.

در کل عادت دارم آهسته راه بروم. میشل گاهی با بیحوصلگی می‌گوید انگار در جزایر هاوایی پیاده روی می‌کنم. با این حال، راه رفتنم در رواق متفاوت بود. می‌دانستم چه ماجراهایی در آن رقم خورده و چه کسانی پیش از من در آن قدم گذاشته بودند. سریع و محکم قدم بر می‌داشتم و پژواک قدم‌هایم روی سنگ فرش رواق به گوش می‌رسید و در همان حال با صدای قدم‌های مأموران سرویس مخفی در چند متری‌ام همراه می‌شد. وقتی به سراشیبی انتهای رواق، که برای عبور راحت ویلچر فرانکلین دلانو روزولت ساخته شده بود، می‌رسیدم او را تصور می‌کردم که لبخند بر لب، با چانه‌ای رو به جلو و سیگاری که سفت بین دندان‌ها نگه داشته، سعی می‌کند از سراشیبی بالا برود. وقتی از در شیشه‌ای عبور می‌کردم، برای نگهبان‌های یونیفرم به تن دست تکان می‌دادم. گاهی این نگهبان‌ها مشغول کنترل دسته‌ای از بازدیدکنندگان متحیر بودند. اگر وقت داشتم با آن‌ها دست می‌دادم و می‌پرسیدم اهل کجا هستند. با این حال، طبق معمول به سمت چپ می‌پیچیدم، از اتاق کابینه می‌گذشتم و وارد دفتر بیضی می‌شدم. با کارکنان خصوصی‌ام احوال پرسی می‌کردم، فهرست برنامه و فنجان چای داغی برمی داشتم و کار آن روز را شروع می‌کردم.

در هفته چند بار وارد رواق می‌شدم و باغبان‌ها را می‌دیدم که همگی از کارکنان سازمان پارک‌های ملی بودند و مشغول کار در باغ رز. خدمه باغ اغلب مردان پیری بودند که یونیفرم خاکی سبز به تن داشتند. گاهی برای محافظت در برابر نور خورشید کلاه سایبان دار می‌پوشیدند یا در فصل سرما با کاپشن‌هایی بزرگ خودشان را می‌پوشاندند. اگر عجله نداشتم، می‌ایستادم و از گیاهان تازه‌ای که کاشته بودند تعریف می‌کردم یا درباره صدماتی که طوفان شب گذشته به باغ وارد کرده بود پرس و جو می‌کردم. آن‌ها هم با غروری پنهان درباره کارشان توضیح می‌دادند. خیلی کم صحبت بودند. حتی با یکدیگر هم با اشاره و تکان سر حرف می‌زدند. هریک روی کار خود تمرکز داشت، ولی در حرکت جمعی‌شان هماهنگی ظریفی دیده می‌شد. اد توماس از همه‌شان مسن‌تر بود. پیرمردی سیاه پوست، لاغر و بلندقد با گونه‌هایی فرورفته که چهل سال در کاخ سفید مشغول به کار بود. اولین بار که او را دیدم، دستمالی از جیب پشتی شلوارش درآورد تا قبل از دست دادن با من گل و لای دست‌هایش را پاک کند. رگ‌های برجسته و پینه‌های دستش مثل ریشه‌های درختی بودند که کل دست مرا در بر گرفته بود. از او پرسیدم پیش از بازنشستگی چند وقت دیگر می‌خواهد در کاخ سفید بماند. پاسخ داد: «نمی دانم آقای رئیس جمهور. کار کردن را دوست دارم. کار برای مفاصلم سخت شده ولی فکر می‌کنم تا زمانی که شما اینجا هستید من هم می‌مانم تا مطمئن شوم ظاهر باغ خوب است.»

آه که باغ چه ظاهر زیبایی داشت! گل‌های ماگنولیا در هر گوشه سایه افکنی می‌کردند. پرچین‌ها سبز تیره و ضخیم بودند. درخت‌های سیب جنگلی به خوبی هرس شده بودند. چند کیلومتر آن طرف‌تر گلخانه‌هایی بود که گل‌های آن محیطی رنگارنگ به وجود آورده بود: قرمز، زرد، صورتی و بنفش. بهار، لاله‌ها دسته دسته سرشان را به طرف خورشید خم می‌کردند. تابستان، گلخانه پر می‌شد از گل آفتاب پرست، شمعدانی و نیلوفر پاییز هم موسم گل داودی، گل مروارید و گل‌های وحشی بود. همیشه هم تعدادی رز قرمز درشت، گاهی هم زرد و سفید، آنجا وجود داشت.

هرگاه به رواق می‌رفتم یا از پنجره دفتر بیضی به بیرون نگاه می‌کردم، زنان و مردانی را می‌دیدم که مشغول به کارند. مرا یاد نقاشی کوچکی از نورمن راکول می‌انداختند که کنار تصویر جورج واشنگتن و مجسمه نیم تنه دکتر کینگ به دیوار آویخته بودم. در نقاشی پنج آدم ریزجثه با رنگ پوست متفاوت و کارگرانی با لباس‌های جین، زیر آسمان لاجوردی از طناب‌هایی آویزان و مشغول تمیز کردن چراغ مجسمه آزادی هستند. با خودم فکر می‌کردم این مردان در نقاشی هم مانند باغبانان کاخ سفید، همچون نگهبانانی منظم هستند یا مانند کشیشان مؤمن فرقه‌ای منضبط. به خودم می‌گفتم من هم باید همین قدر سخت کوش باشم و به اندازه آنان به کارم اهمیت بدهم.

به مرور زمان، قدم زدن‌هایم در رواق، خاطرات بیشتری خلق می‌کرد؛ خاطراتی نظیر رویدادهای عمومی بزرگ، اعلانهایی که در مقابل برقابرق دوربین‌ها انجام می‌گرفت و همایش‌های مطبوعاتی با رهبران خارجی؛ اما خاطراتی هم بودند که کمتر کسی شاهدشان بود؛ خاطراتی مثل مسابقه مالیا و ساشا برای دویدن به سمت من در یک ملاقات سرزده عصرانه، یا بو و سانی، سگ‌هایمان، که در برف می‌غلتیدند و پنجه‌هایشان چنان در عمق برف فرو می‌رفت که روی چانه‌هایشان ریش سفیدی نقش می‌بست. بازی کردن با توپ فوتبال در یک روز آفتابی پاییزی، یا تسلی دادن به مشاوری که مشکل شخصی داشت.

چنین تصاویری اغلب از ذهنم می‌گذشت و در محاسبات ذهنی‌ام اخلال ایجاد می‌کرد. این تصاویر، گذر زمان را به من یادآوری کرده و‌گاه مرا از حس دلتنگی برای گذشته و آرزوی به عقب برگرداندن زمان، مملو می‌کردند. البته پیاده روی صبحگاهی دوای این دلتنگی نبود و فقط زمان را جلوتر می‌برد؛ روز کاری جدیدی در انتظارم بود و باید تنها بر امور پیش رو تمرکز می‌کردم.

اما شب‌ها اوضاع فرق می‌کرد. در مسیر پیاده روی عصرگاهی به سمت اقامتگاه خانوادگی، کیف دستی‌ام پر از کاغذ بود و‌گاه سعی می‌کردم گام سست کنم یا حتی بایستم. هوایی را که با عطر خاک و چمن و گل پر شده بود، تنفس می‌کردم و به صدای باد، یا از آن بهتر، به صدای باران گوش می‌دادم. گاهی به نمای باشکوه کاخ سفید و نوری که روی ستون‌ها می‌افتاد خیره می‌شدم، به پرچم بالای گنبد کاخ که در نور می‌درخشید یا به بنای یادبود واشنگتن که آن دورها، گویی آسمان تیره را شکافته بود و‌گاه هم به ماه و ستارگان یا به نور عبور یک هواپیما.

در چنین لحظاتی، به مسیر عجیبی که مرا به اینجا رسانده بود، فکر می‌کردم.

خانواده من از اصحاب سیاست نبودند. پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌ام، از اهالی غرب مرکز کشور و از تباری اسکاتلندی – ایرلندی بودند. با معیارهای امروزی و به ویژه با معیارهای زادگاهشان، کانزاس در دوران رکود اقتصادی، می‌توان گفت لیبرال بودند و سعی می‌کردند از اخبار روز مطلع باشند. مادربزرگم که او را«توت» (مخفف توتو یا همان مادربزرگ در گویش هاوایی) می‌نامیدم، در حالی که از بالای روزنامه صبح «تبلیغات هونولولو» نگاهم می‌کرد، می‌گفت: «اطلاع از اخبار روز از نشانه‌های یک شهروند خوب است»؛ اما او و پدربزرگم به غیر آنچه عرف اخلاقی جمعه بود، حامی هیچ ایدئولوژی خاصی نبودند. مادربزرگم معاون بخش سپرده‌گذاری در یکی از بانک‌های محله بود و پدربزرگم متصدی بیمه عمر. به کارشان فکر می‌کردند و به پرداخت قبوض و اقساط و لذت بردن از تفریحات کوچک زندگی.

به هرحال باید در نظر داشته باشیم که در اوهایو زندگی می‌کردند؛ جایی که در آن هیچ چیز چندان فوری به نظر نمی‌رسد. پس از سال‌ها زندگی در جاهای مختلف، از اوکلاهاما گرفته تا تگزاس و ایالت واشنگتن، درنهایت در سال ۱۹۶۰ یعنی یک سال پس از اینکه ایالت شدن هاوایی تصویب شد، به آنجا کوچ کردند. اکنون اقیانوسی عظیم آن‌ها را از شورش‌ها و اعتراضات و چیزهایی از این قبیل جدا می‌کرد. تا جایی که یادم می‌آید، تنها گفت وگوی سیاسی مادربزرگ و پدربزرگم در مورد یک میکده ساحلی بود؛ شهردار هونولولو محل آب تنی مورد علاقه پدربزرگ را خراب کرده بود تا خط ساحلی را در منتها الیه وایکیکی نوسازی کند.

پدربزرگ هیچ‌گاه او را برای این کارش نبخشید. اما مادرم، آن دانهام، عقاید راسخی داشت. او که تنها فرزند والدینش بود، در دبیرستان علیه رسم و رسوم رایج شورید؛ شعرهای شوریده شاعران گمنام را می‌خواند، آثار اگزیستانسیالیست‌های فرانسوی را مطالعه می‌کرد و بدون اینکه به کسی بگوید، چندین روز را با ماشین‌های گذری به سان فرانسیسکو سفر می‌کرد. وقتی کودک بودم درباره راهپیمایی‌های حقوق مدنی صحبت می‌کرد و اینکه چرا جنگ ویتنام اشتباهی فاجعه بار بود؛ درباره جنبش زنان (موافق دستمزد برابر بود، اما چندان به اصلاح نکردن موهای بدنش علاقه‌ای نداشت.) و مبارزه علیه فقر می‌گفت. وقتی به اندونزی مهاجرت کردیم تا با پدرخوانده‌ام زندگی کنیم، همیشه سعی می‌کرد فساد دستگاه دولتی را بیان کند(مثلا می‌گفت که فلان کار با دزدی فرقی ندارد.)، حتی اگر به نظر می‌رسید که مردم نیز در این فساد شریک هستند. بعدها در تابستانی که من دوازده ساله بودم، وقتی به تعطیلات خانوادگی یک ماهه رفتیم و سراسر ایالات متحده را سفر کردیم، اصرار داشت هر شب به جلسات محاکمه پرونده واترگیت که از رادیو پخش می‌شد، گوش دهیم و در این اثنا، تفسیر خودش را هم ارائه می‌گرد(مثلا می‌گفت که از طرف داران مک کارتی چه انتظاری دارید؟ )

فقط به سرخط اخبار توجه نمی‌کرد. یک بار وقتی فهمید من عضو گروهی از قلدرهای مدرسه شده‌ام که یکی از بچه‌ها را اذیت می‌کنند، مرا مقابل خودش نشاند و در حالی که لب‌هایش را با دلخوری به هم می‌فشرد، گفت: «می دانی پری (این لقبی بود که مادرم و والدینش در سنین کودکی به من داده بودند و اغلب هم به صورت خلاصه «بر» تلفظ می‌شد)، آدم‌هایی توی این دنیا هستند که فقط به خودشان فکر می‌کنند. برای آن‌ها مهم نیست برای بقیه چه اتفاقی می‌افتد و فقط دلشان می‌خواهد به آن چیزی که می‌خواهند برسند. دیگران را زیر پا می‌گذارند تا خودشان احساس مهم بودن بکنند؛ اما آدم‌هایی هم هستند که برعکس این را انجام می‌دهند و خودشان را جای بقیه می‌‌گذارند و سعی دارند کاری نکنند که به دیگران آسیب بزند.»

بعد درحالی که مستقیم به چشمانم خیره شده بود، ادامه داد: «حالا تو می‌خواهی جزء کدام دسته از آدم‌ها باشی؟ »

در آن لحظه حس بدی نسبت به خودم پیدا کردم و همان طور که هدفش بود، سؤالش تا مدت‌ها ذهنم را درگیر کرد. از دید مادرم، جهان پر از فرصت‌های آموزش اخلاقی بود؛ اما هیچ وقت ندیدم در یک پویش سیاسی شرکت کند. او هم مانند والدینش به نظام‌های سیاسی، عقاید سیاسی و آموزه‌های مطلق گرایانه بدبین بود و ترجیح می‌داد ارزش‌هایش را در سطح کوچک‌تری مطرح کند. می‌گفت: «جهان جای پیچیده‌ای است، پر. برای همین هم جذاب است.» باوجود ترسش از جنگ جنوب غربی آسیا، بیشتر زندگی‌اش را در آنجا سپری کرد؛ زبان و فرهنگ آنجا را آموخت و بسیار پیش از آنکه سیستم اعتبارات خرد در نظام توسعه بین الملل رایج شود، چندین برنامه اعطای وام‌های خرد به افراد فقیر را در دست داشت. او که از نژادپرستی وحشت داشت، نه یک بار که دو بار با فردی غیر از نژاد

خودش ازدواج کرد و عشق بیحد و حصرش را سخاوتمندانه نثار فرزندان دورگه‌اش می‌کرد. از محدودیت‌های اجتماعی تحمیل شده بر زنان خشمگین بود و وقتی زندگی مشترک برایش غیرقابل تحمل یا ناامیدکننده شد، از هر دو همسرش جدا شد و به دنبال شغل انتخابی خودش رفت. فرزندانش را طبق نجابتی که بر اساس معیارهای خودش تعریف کرده بود، بزرگ می‌کرد و تقریبا هر کاری را که مایه خوشحالی‌اش بود، انجام می‌داد.

در دنیای مادرم، امر شخصی همان امر سیاسی بود، هرچند از این اصطلاح برای بیان عقایدش استفاده نمی‌کرد. هیچ کدام این‌ها برای این نیست که بگویم او برای پسرش هدف و آرزویی در سر نداشت. با وجود محدودیت‌های مالی، او و پدربزرگ و مادربزرگم مرا به پوناهو فرستادند؛ بهترین دبستان هاوایی. تصور اینکه به کالج نروم اصلا برایش دل چسب نبود؛ اما هیچ کس در خانواده‌ام هرگز فکر نمی‌کرد که روزی ممکن است من صاحب منصبی دولتی بشوم. اگر از مادرم می‌پرسیدید، احتمالا تصورش این بود که در بهترین حالت، مدیر نهادی بشردوستانه مانند بنیاد فورد خواهم شد. پدربزرگ و مادربزرگم هم دوست داشتند روزی مرا در کسوت قاضی ببینند، یا یک وکیل دعاوی مانند پری میسون.

پدربزرگ و مادربزرگ می‌گفتند: «شاید این طور بتواند از این سروزبانش استفاده خوبی بکند.» از آنجا که پدرم را خیلی ندیده بودم، تأثیر چندانی هم در زندگی‌ام نداشت. فقط می‌دانستم مدتی در یک شغل دولتی در کنیا مشغول به کار بوده و وقتی ده ساله بوده‌ام، از کنیا آمده تا برای یک ماه در هونولولو پیش ما بماند؛ اولین و آخرین باری بود که او را دیدم. بعد از آن، فقط در خلال نامه‌های‌گاه و بیگاه که روی کاغذهای آبی پست هوایی می‌نوشت و نیازمند تمبر و پاکت نبود، با من ارتباط داشت. حرف‌هایی از این قبیل که: «مادرت می‌گوید شاید معماری بخوانی. فکر می‌کنم حرفه خیلی کارآمدی است و همه جای دنیا هم شغل برایش هست.»

ارتباط ما در همین حد بود.

خارج از روابط خانوادگی‌ام، در سال‌های نوجوانی نه رهبری پرکار، بلکه دانش‌آموزی کم کار بودم؛ بازیکن بسکتبالی علاقه‌مند و کم استعداد، طرف دار پرشور وشوق مهمانی‌های بیوقفه. نه به دنبال عضویت در شورای مدرسه بودم، نه در گروه پیشاهنگی عضو می‌شدم و نه به جلسات کنگره محلی می‌رفتم. در تمام سال‌های دبیرستان، من و دوستانم راجع به چیزی به غیر از ورزش، دخترها، موسیقی و برنامه‌هایمان برای پولدار شدن حرف نمی‌زدیم.

سه تا از رفقای دوران دبیرستان هنوز هم از نزدیک‌ترین دوستانم هستند: بابی تیتکامب، گرگ اورمه و مایک راموس. هنوز هم می‌توانیم ساعت‌ها به ماجراهای شیطنت‌های جوانی‌مان بخندیم. این رفقا در سال‌های بعد، با وفاداری کم نظیری که همیشه به خاطرش سپاس گزارشان خواهم بود، به کارزار انتخاباتی من پیوستند و در دفاع از سابقه زندگی من به اندازه هرکس دیگری در شبکه خبری‌ام اس ان بیسی ماهر شدند.

اما زمان‌هایی طی ریاست جمهوری‌ام بود که سردرگمی از چهره‌هایشان پیدا بود، مثلا وقتی ناظر سخنرانی من برای جمعی انبوه بودند یا افسران جوان نیروی دریایی را می‌دیدند که در بازدید از یک اردوگاه به من سلام نظامی می‌دهند. در چنین زمان هایی، گویی این رفقای قدیمی سعی داشتند این مرد کت پوشیده و کراوات‌زده را با پسربچه خرابکاری که زمانی می‌شناختند، تطبیق دهند.

گمانم از خودشان می‌پرسیدند: «این همان پسر است؟ چطوری این طوری شد؟ » و اگر دوستانم این سؤال را از خودم می کردند، فکر نمی‌کنم که جواب خوبی برایشان داشتم…

از کتاب سرزمین موعود (A Promised Land) نوشته باراک اوباما (Barack Obama) 


برای اطلاع از کتاب های جدید و سفارش کتاب 

لطفا اینستاگرام ما را دنبال کنید


توضیحات نسخه انگلیسی کتاب سرزمین موعود (A Promised Land)

 

A riveting, deeply personal account of history in the making—from the president who inspired us to believe in the power of democracy

NEW YORK TIMES BESTSELLER • NAACP IMAGE AWARD NOMINEE • NAMED ONE OF THE TEN BEST BOOKS OF THE YEAR BY THE NEW YORK TIMES BOOK REVIEW

NAMED ONE OF THE BEST BOOKS OF THE YEAR BY The Washington Post • Jennifer Szalai, The New York Times • NPR • The GuardianMarie Claire

In the stirring, highly anticipated first volume of his presidential memoirs, Barack Obama tells the story of his improbable odyssey from young man searching for his identity to leader of the free world, describing in strikingly personal detail both his political education and the landmark moments of the first term of his historic presidency—a time of dramatic transformation and turmoil.

Obama takes readers on a compelling journey from his earliest political aspirations to the pivotal Iowa caucus victory that demonstrated the power of grassroots activism to the watershed night of November 4, 2008, when he was elected 44th president of the United States, becoming the first African American to hold the nation’s highest office.

Reflecting on the presidency, he offers a unique and thoughtful exploration of both the awesome reach and the limits of presidential power, as well as singular insights into the dynamics of U.S. partisan politics and international diplomacy. Obama brings readers inside the Oval Office and the White House Situation Room, and to Moscow, Cairo, Beijing, and points beyond. We are privy to his thoughts as he assembles his cabinet, wrestles with a global financial crisis, takes the measure of Vladimir Putin, overcomes seemingly insurmountable odds to secure passage of the Affordable Care Act, clashes with generals about U.S. strategy in Afghanistan, tackles Wall Street reform, responds to the devastating Deepwater Horizon blowout, and authorizes Operation Neptune’s Spear, which leads to the death of Osama bin Laden.

A Promised Land is extraordinarily intimate and introspective—the story of one man’s bet with history, the faith of a community organizer tested on the world stage. Obama is candid about the balancing act of running for office as a Black American, bearing the expectations of a generation buoyed by messages of “hope and change,” and meeting the moral challenges of high-stakes decision-making. He is frank about the forces that opposed him at home and abroad, open about how living in the White House affected his wife and daughters, and unafraid to reveal self-doubt and disappointment. Yet he never wavers from his belief that inside the great, ongoing American experiment, progress is always possible.

This beautifully written and powerful book captures Barack Obama’s conviction that democracy is not a gift from on high but something founded on empathy and common understanding and built together, day by day.


بخش هایی از نسخه انگلیسی کتاب سرزمین موعود (A Promised Land)

 

A Promised Land Quotes

“I suspect that God’s plan, whatever it is, works on a scale too large to admit our mortal tribulations; that in a single lifetime, accidents and happenstance determine more than we care to admit; and that the best we can do is to try to align ourselves with what we feel is right and construct some meaning out of our confusion, and with grace and nerve play at each moment the hand that we’re dealt.”
― Barack Obama, A Promised Land

“there are people in the world who think only about themselves. They don’t care what happens to other people so long as they get what they want. They put other people down to make themselves feel important. “Then there are people who do the opposite, who are able to imagine how others must feel, and make sure that they don’t do things that hurt people. “So,” she said, looking me squarely in the eye. “Which kind of person do you want to be?”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“I don’t know. What I can say for certain is that I’m not yet ready to abandon the possibility of America—not just for the sake of future generations of Americans but for all of humankind. For I’m convinced that the pandemic we’re currently living through is both a manifestation of and a mere interruption in the relentless march toward an interconnected world, one in which peoples and cultures can’t help but collide. In that world—of global supply chains, instantaneous capital transfers, social media, transnational terrorist networks, climate change, mass migration, and ever-increasing complexity—we will learn to live together, cooperate with one another, and recognize the dignity of others, or we will perish. And so the world watches America—the only great power in history made up of people from every corner of the planet, comprising every race and faith and cultural practice—to see if our experiment in democracy can work. To see if we can do what no other nation has ever done. To see if we can actually live up to the meaning of our creed.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“I’ve often been asked about this personality trait—my ability to maintain composure in the middle of crisis. Sometimes I’ll say that it’s just a matter of temperament, or a consequence of being raised in Hawaii, since it’s hard to get stressed when it’s eighty degrees and sunny and you’re five minutes from the beach. If I’m talking to a group of young people, I’ll describe how over time I’ve trained myself to take the long view, about how important it is to stay focused on your goals rather than getting hung up on the daily ups and downs.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“The thing about getting old, Bar,” Toot had told me, “is that you’re the same person inside.” I remember her eyes studying me through her thick bifocals, as if to make sure I was paying attention. “You’re trapped in this doggone contraption that starts falling apart. But it’s still you. You understand?” I did now.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Either grab a drink and sit down with us or get the fuck out of here.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“I experienced failure and learned to buck up so I could rally those who’d put their trust in me. I suffered rejections and insults often enough to stop fearing them. In other words, I grew up—and got my sense of humor back.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Each person held aloft a single lit candle—the city’s traditional way to express its appreciation for that year’s peace prize winner. It was a magical sight, as if a pool of stars had descended from the sky; and as Michelle and I leaned out to wave, the night air brisk on our cheeks, the crowd cheering wildly, I couldn’t help but think about the daily fighting that continued to consume Iraq and Afghanistan and all the cruelty and suffering and injustice that my administration had barely even begun to deal with. The idea that I, or any one person, could bring order to such chaos seemed laughable; on some level, the crowds below were cheering an illusion. And yet, in the flickering of those candles, I saw something else. I saw an expression of the spirit of millions of people around the world: the U.S. soldier manning a post in Kandahar, the mother in Iran teaching her daughter to read, the Russian pro-democracy activist mustering his courage for an upcoming demonstration—all those who refused to give up on the idea that life could be better, and that whatever the risks and hardships, they had a role to play.

Whatever you do won’t be enough, I heard their voices say.

Try anyway.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“The truth is, I’ve never been a big believer in destiny. I worry that it encourages resignation in the down-and-out and complacency among the powerful.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“I’d met my share of highly credentialed, high-IQ morons”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Perhaps most troubling of all, our democracy seems to be teetering on the brink of crisis—a crisis rooted in a fundamental contest between two opposing visions of what America is and what it should be; a crisis that has left the body politic divided, angry, and mistrustful, and has allowed for an ongoing breach of institutional norms, procedural safeguards, and the adherence to basic facts that both Republicans and Democrats once took for granted.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“To be known. To be heard. To have one’s unique identity recognized and seen as worthy. It was a universal human desire, I thought, as true for nations and peoples as it was for individuals.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“But there comes a point in the speech where I find my cadence. The crowd quiets rather than roars. It’s the kind of moment I’d come to recognize in subsequent years, on certain magic nights. There’s a physical feeling, a current of emotion that passes back and forth between you and the crowd, as if your lives and theirs are suddenly spliced together, like a movie reel, projecting backward and forward in time, and your voice creeps right up to the edge of cracking, because for an instant, you feel them deeply; you can see them whole. You’ve tapped into some collective spirit, a thing we all know and wish for – a sense of connection that overrides our differences and replaces them with a giant swell of possibility – and like all things that matter most, you know the moment is fleeting and that soon the spell will be broken.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“When things are bad,” Axe said, walking next to me as we left the December meeting, “no one cares that ‘things could have been worse.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“there was the unsettling fact that, despite whatever my mother might claim, the bullies, cheats, and self-promoters seemed to be doing quite well, while those she considered good and decent people seemed to get screwed an awful lot.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Have you ever noticed that if there’s a hard way and an easy way, you choose the hard way every time? Why do you think that is?”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“And so the world watches America—the only great power in history made up of people from every corner of the planet, comprising every race and faith and cultural practice—to see if our experiment in democracy can work. To see if we can do what no other nation has ever done. To see if we can actually live up to the meaning of our creed.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Here’s the thing,” I would say. “Most people, wherever they’re from, whatever they look like, are looking for the same thing. They’re not trying to get filthy rich. They don’t expect someone else to do what they can do for themselves. “But they do expect that if they’re willing to work, they should be able to find a job that supports a family. They expect that they shouldn’t go bankrupt just because they get sick. They expect that their kids should be able to get a good education, one that prepares them for this new economy, and they should be able to afford college if they’ve put in the effort. They want to be safe, from criminals or terrorists. And they figure that after a lifetime of work, they should be able to retire with dignity and respect.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Do we care to match the reality of America to its ideals? If so, do we really believe that our notions of self-government and individual freedom, equality of opportunity and equality before the law, apply to everybody? Or are we instead committed, in practice if not in statute, to reserving those things for a privileged few?”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Later, toward the end of my presidency, The New York Times would run an article about my visits to the military hospitals. In it, a national security official from a previous administration opined that the practice, no matter how well intentioned, was not something a commander in chief should do – that visits with the wounded inevitably clouded a president’s capacity to make clear-eyed, strategic decisions. I was tempted to call that man and explain that I was never more clear-eyed than on the flights back from Walter Reed and Bethesda. Clear about the true costs of war, and who bore those costs. Clear about war’s folly, the sorry tales we humans collectively store in our heads and pass on from generation to generation – abstractions that fan hate and justify cruelty and force even the righteous among us to participate in carnage. Clear that by virtue of my office, I could not avoid responsibility for lives lost or shattered, even if I somehow justified my decisions by what I perceived to be some larger good.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“But you don’t choose the time. The time chooses you. Either you seize what may turn out to be the only chance you have, or you decide you’re willing to live with the knowledge that the chance has passed you by.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“But I also realized that around the world, in places like Yemen and Afghanistan, Pakistan and Iraq, the lives of millions of young men like those three dead Somalis (some of them boys, really, since the oldest pirate was believed to be nineteen) had been warped and stunted by desperation, ignorance, dreams of religious glory, the violence of their surroundings, or the schemes of older men. They were dangerous, these young men, often deliberately and casually cruel. Still, in the aggregate, at least, I wanted somehow to save them—send them to school, give them a trade, drain them of the hate that had been filling their heads. And yet the world they were a part of, and the machinery I commanded, more often had me killing them instead.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Tamping down my emotions as the justice spoke to the audience, I looked over at a pair of handsome young Korean American boys—Sotomayor’s adopted nephews—squirming in their Sunday best. They would take for granted that their aunt was on the U.S. Supreme Court, shaping the life of a nation—as would kids across the country. Which was fine. That’s what progress looks like.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“As my wife saw it—as most people would see it, I imagine—an unwritten book was hardly a financial plan. “In other words,” she said, “you’ve got some magic beans in your pocket. That’s what you’re telling me. You have some magic beans, and you’re going to plant them, and overnight a huge beanstalk is going to grow high into the sky, and you’ll climb up the beanstalk, kill the giant who lives in the clouds, and then bring home a goose that lays golden eggs. Is that it?” “Something like that,” I said. Michelle shook her head and looked out the window. We both knew what I was asking for. Another disruption. Another gamble. Another step in the direction of something I wanted and she truly didn’t. “This is it, Barack,” Michelle said. “One last time. But don’t expect me to do any campaigning. In fact, you shouldn’t even count on my vote.” — AS A KID, I had sometimes watched as my salesman grandfather tried to sell life insurance policies over the phone, his face registering misery as he made cold calls in the evening from our tenth-floor apartment in a Honolulu high-rise. During the early months of 2003, I found myself thinking of him often as I sat at my desk in the sparsely furnished headquarters of my newly launched Senate campaign”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“I recalled a sermon by Dr. Martin Luther King, Jr., called “The Drum Major Instinct.” In it, he talks about how, deep down, we all want to be first, celebrated for our greatness; we all want “to lead the parade.” He goes on to point out that such selfish impulses can be reconciled by aligning that quest for greatness with more selfless aims. You can strive to be first in service, first in love.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“The truth is, I’ve never been a big believer in destiny. I worry that it encourages resignation in the down-and-out and complacency among the powerful. I suspect that God’s plan, whatever it is, works on a scale too large to admit our mortal tribulations; that in a single lifetime, accidents and happenstance determine more than we care to admit; and that the best we can do is to try to align ourselves with what we feel is right and construct some meaning out of our confusion, and with grace and nerve play at each moment the hand that we’re dealt.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

 

“By nature I’m a deliberate speaker, which, by the standards of presidential candidates, helped keep my gaffe quotient relatively low. But my care with words raised another issue on the campaign trail: I was just plain wordy, and that was a problem. When asked a question, I tended to offer circuitous and ponderous answers, my mind instinctively breaking up every issue into a pile of components and subcomponents. If every argument had two sides, I usually came up with four. If there was an exception to some statement I just made, I wouldn’t just point it out; I’d provide footnotes. “You’re burying the lede!” Axe would practically shout after listening to me drone on and on and on. For a day or two I’d obediently focus on brevity, only to suddenly find myself unable to resist a ten-minute explanation of the nuances of trade policy or the pace of Arctic melting. “What d’ya think?” I’d say, pleased with my thoroughness as I walked offstage. “You got an A on the quiz,” Axe would reply. “No votes, though.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“Through them, I resolved the lingering questions of my racial identity. For it turned out there was no single way to be Black; just trying to be a good man was enough.”
― Barack Obama, A Promised Land

 

“And then there was the unsettling fact that, despite whatever my mother might claim, the bullies, cheats, and self-promoters seemed to be doing quite well, while those she considered good and decent people seemed to get screwed an awful lot.”
― Barack Obama, A Promised Land

مطالعه بیشتر

دانلود
راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
  • در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب سرزمین موعود | A Promised Land”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت
0
معرفی کامل و دانلود کتاب سرزمین موعود | A Promised Land
معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب سرزمین موعود | A Promised Land

۲۰,۰۰۰ تومان