کتاب «درخت بید کور و دختر خفته» نوشته هاروکی موراکامی( -۱۹۴۹) نویسنده مشهور ژاپنی است، که تا کنون جوایز ادبی متعددی دریافت کرده است. از جمله این جوایز میتوان به جایزه یومیوری، نوما و گونزو اشاره کرد.
نام فارسی کتاب:
معرقی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب بید کور زن خفته
Blind Willow, Sleeping Woman
نویسنده:
هاروکی موراکامی
Haruki Murakami
درباره مجموعه داستان بید کور زن خفته نوشته هاروکی موراکامی:
کتاب «درخت بید کور و دختر خفته» نوشته هاروکی موراکامی( -۱۹۴۹) نویسنده مشهور ژاپنی است، که تا کنون جوایز ادبی متعددی دریافت کرده است. از جمله این جوایز میتوان به جایزه یومیوری، نوما و گونزو اشاره کرد. مهمترین اثر موراکامی «کافکا در ساحل» است که به سرعت توانست در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار گیرد، شاید چیزی که آثار موراکامی را از دیگران متمایز میکند، استفاده او از عناصر بومی و فرهنگی ژاپن است که در جا به جای نوشتههایش به خوبی دیده میشود. جذابیت فضای داستانی موراکامی، نوع گستره معنایی و مفهومی جهاننگری او به مسائل و دغدغههای دنیای مدرن، پرداختن به مفاهیم وجودی بشری همچون؛ تنهایی، عشق، مرگ، پوچی، اضطراب، دلهره، امید، انتظار و … مخاطبان اثرش را به وسوسه وامیدارد که داستانها را برای چندمین بار و با ترجمههای مختلف و در قالب مجموعههای متفاوت بخوانند و بازخوانند . این کتاب شامل مجموعه داستانی از او به نامهای ؛ «راننده تاکسی خونآشام»، «شهر او»، «جشنواره شیر دریایی»، «درخت بیدکور و دختر خفته»، «آینه» و … است.
کتاب « بید کور،زن خفته » مجموعه بیست و چهار داستان است که سخاوتمندانه بیانگر تسلط “موراکامی” بر فرم هستند .”هاروکی موراکامی” نویسنده ی مشهور ژاپنی است که جوایز متعددی دریافت کرده و به خوبی از عناصر بومی ژاپن در آثارش استفاده می کند. این داستان ها از سورئال گرفته تا دنیوی ، توانایی وی، برای تغییر دادن طیف وسیعی از تجربه های انسانی به روش هایی آموزنده ، شگفت آور و به شدت سرگرم کننده را نشان می دهند. در این کتاب کلاغ های سرزنده ، یک میمون جنایتکار و یک آدم برفی و همچنین رویاهایی که ما را شکل می دهد و چیزهایی که ممکن است آرزو کنیم وجود دارند .شخصیت های موراکامی، چه در حین دیدار مجدد در ایتالیا ، چه در تبعید عاشقانه در یونان ، تعطیلات در هاوایی و چه در چنگال زندگی روزمره ، با ضرر شدید ، یا جنسیت ، یا درخشش کرم شب تاب ، یا فاصله زیاد میان کسانی که باید نزدیک تر از همه باشند برخورد می کنند.
معرفی کتاب های جدید در پیج اینستاگرام بیبلیوفایل
در بخشی از کتاب «درخت بید کور و دختر خفته» نوشته موراکامی میخوانیم:
«بعضی وقتها حجم زیادی از بدشانسی و بداقبالی روی سر آدم هوار میشود. ممکن است اندکی اغراق در این باشد، اما وقتی اتفاقات بد برای یک نفر به وقایع دنبالهدار بدل میشود، قطعاً میتوان گفت که حجم عظیم بدشانسی و بداقبالی روی سر او هوار شده است. امروز من مصداق همین هوار شدن حجم زیادی از بدبختی بودم. اول از همه زنی که با او قرار داشتم، سرکارم گذاشت. سپس یکی از دکمههای ژاکتم گم شد. یک نفر را در مترو دیدم که حاضر بودم سرم برود اما نبینمش. دندانم شروع کرد به زق زق کردن و حالا هم زیر باران و ترافیک غیرقابل تحملی ناشی از تصادف، در تاکسی گیر افتادهام. حالا به من حق بدهید اگر کسی بیاید بگوید همهی این اتفاقات روزمره و طبیعی است، یک سیلی محکم مهمان من خواهد بود. موافق نیستید؟ همین است که میگویم سر و کله زدن با مردم کار دشواری است. البته من آدم چندان سختگیری نیستم و گاهی اوقات به زندگی از دید پادرهایی که رویشان نوشته خوشآمدید و تمام وقتشان صرف خوابیدن جلوی در ورودی میشود، نگاه میکنم و میدانم آنها هم بدبختیهای خاص خودشان را دارند. اما نقش ما در زندگی چیست؟»
در داستان سال اسپاگتی (The Year of Spaghetti ) میخوانیم:
«سال ۱۹۷۱، سال اسپاگتی بود. من در سال ۱۹۷۱ اسپاگتی میپختم تا زنده بمانم و زنده بودم تا اسپاگتی بپزم. بخاری که از قابلمهی آلومینیومی بلند میشد، باعث غرور و لذت من بود و سس گوجه فرنگی که در تابه قلقل میکرد، تنها امید بزرگ من در زندگی.
آن سال به یک فروشگاه مخصوص لوازم آشپزی رفته بودم و تایمر آشپزخانه و یک قابلمهی بزرگ خریده بودم. قابلمه آنقدر بزرگ بود که میشد یک سگ ژرمن شِپِرد (نژاد سگ گَله) را در آن غوطهور ساخت. سپس به تمام سوپرمارکتهایی که همه نوع مواد خوراکی خارجی داشتند رفتم و مجموعهای از ادویههای عجیب و غریب را خریداری کردم. از کتابفروشی یک کتاب آشپزی شامل دستور پخت انواع پاستا خریدم و کیلو کیلو گوجهفرنگی با خود به خانه میبردم. هر نوع اسپاگتیای که دستم به آن میرسید را میخریدم و هر نوع سسی را که برای بشر شناخته شده بود، در تابه طبخ میکردم.
تکههای ریز سیر، پیاز و روغن زیتون در هوا میچرخیدند و میرقصیدند و ابری هماهنگ و موزون را شکل میدادند که در هر گوشه و کنار آپارتمان کوچکم نفوذ میکرد، به زمین و سقف، دیوارها، لباسهایم، کتابهایم، صفحات گرامافون، راکتهای تنیس و دستهی نامههای قدیمیام. شاید این همان رایحهی خوشبویی بود که میشد آن را در آبگذرهای باستانی رُم استشمام کرد.»
در داستان شهرِ او نوشته هاروکی موراکامی می خوانیم:
اولین برفِ سال در خیابان های ساپورو ( ۸) ، واقع در شمال ژاپن، شروع به باریدن کرده بود. ابتدا با دانه های باران شروع شد، سپس تبدیل به برف شد و چیزی نگذشت که دوباره باران شد. هرچند در خیابان های ساپورو بارش برف آن قدر ها هم غریب نیست و از آن هم چون خویشاوندی منفور استقبال می شود. امروز جمعه، بیست و سومِ ماه اکتبر است. وقتی توکیو را با یک هواپیمای ۷۴۷ از فرودگاه ناریتا ( ۹) ترک کردم، فقط یک بلوز آستین کوتاه تنم بود و قبل از این که گوش کردن به نوار کاستِ ۹۰ دقیقه ای ام به اتمام برسد، برف شروع به باریدن کرد.
دوستم خطاب به من گفت: « این جا این چیزا عادیه، همیشه اولین برف سال همین وقتا میاد و بعد از اون هوا دیگه سرد می شه. »
ـ بدجور سرد می شه، نه؟
ـ آره سرماش شوخی نداره.
ما در محلی کوچک و ساکت در کوبه ( ۱۰) ، واقع در غرب ژاپن، بزرگ شدیم. خانه های مان چیزی حدود ۵۰ متر از هم فاصله داشت و دوران راهنمایی و دبیرستان را همکلاسی بودیم. در اردوهای مدرسه همیشه وقتمان را با هم می گذراندیم. بعد از اتمام دبیرستان، در دو دانشگاه مختلف قبول شدیم. من به توکیو رفتم و او به سمت شمال، عازمِ شهر هوکایدو ( ۱۱) شد.
من با یکی از همکلاسی های توکیویی ام ازدواج کردم و او هم با یکی از همکلاسی هایش که اهل اوتارو ( ۱۲) در هوکایدو بود، ازدواج کرد. درواقع این همان رسم زندگی است. ما هم چون دانه هایی در باد از هم جدا شدیم. اگر او هم به دانشگاهی در توکیو آمده بود یا من به دانشگاهی در هوکایدو می رفتم، زندگی مان کاملاً متفاوت از چیزی که هست، می شد. شاید من در یک آژانس مسافرتی کار می کردم و دور دنیا را می گشتم. او هم نویسنده ای در توکیو می شد. اما سرنوشت این گونه خواسته بود که من رمان نویس شوم و او کارمند آژانس هواپیمایی و هنوز خورشید به تابیدن خود ادامه می دهد.
دوستم یک پسر شش ساله به نام هوکوتو ( ۱۳) دارد و همیشه سه تا از عکس های او در کیف پولش همراه اوست. هوکوتو در حال بازی کردن با یک گوسفند در باغ وحش، هوکوتو درحالی که لباس جشنواره ی پاییزه شیچی گوسان ( ۱۴) را پوشیده است .
نکوداشت های کتاب بید کور زن خفته نوشته موراکامی:
لیست داستانهای کتاب بید کور دختر خفته :
“Blind Willow, Sleeping Woman”
“Birthday Girl”
“New York Mining Disaster”
“Airplane: Or, How He Talked to Himself as If Reciting Poetry”
“The Mirror”
“A Folklore for My Generation: A Prehistory of Late-Stage Capitalism”
“Hunting Knife”
“A Perfect Day for Kangaroos”
“Dabchick”
“Man-Eating Cats”
“A ‘Poor Aunt’ Story”
“Nausea 1979”
“The Seventh Man”
“The Year of Spaghetti”
“Tony Takitani”
“The Rise and Fall of Sharpie Cakes”
“The Ice Man”
“Crabs”
“Firefly”
“Chance Traveller”
“Hanalei Bay”
“Where I’m Likely to Find It”
“The Kidney-Shaped Stone That Moves Every Day”
“A Shinagawa Monkey”
توضیحات نسخه انگلیسی کتاب بید کور زن خفته :
Collection of twenty-four stories that generously expresses Murakami’s mastery of the form. From the surreal to the mundane, these stories exhibit his ability to transform the full range of human experience in ways that are instructive, surprising, and relentlessly entertaining. Here are animated crows, a criminal monkey, and an iceman, as well as the dreams that shape us and the things we might wish for. Whether during a chance reunion in Italy, a romantic exile in Greece, a holiday in Hawaii, or in the grip of everyday life, Murakami’s characters confront grievous loss, or sexuality, or the glow of a firefly, or the impossible distances between those who ought to be closest of all
قسمت هایی از متن کتاب Blind Willow, Sleeping Woman :
Blind Willow, Sleeping Woman Quotes
“Death is not the opposite of life, but a part of it.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“She waited for the train to pass. Then she said, “I sometimes think that people’s hearts are like deep wells. Nobody knows what’s at the bottom. All you can do is imagine by what comes floating to the surface every once in a while.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“No matter what they wish for, no matter how far they go, people can never be anything but themselves. That’s all.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“I said nothing for a time, just ran my fingertips along the edge of the human-shaped emptiness that had been left inside me.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Dreams come from the past, not from the future. Dreams shouldn’t control you–you should control them. ”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“These days I just can’t seem to say what I mean […]. I just can’t. Every time I try to say something, it misses the point. Either that or I end up saying the opposite of what I mean. The more I try to get it right the more mixed up it gets. Sometimes I can’t even remember what I was trying to say in the first place. It’s like my body’s split in two and one of me is chasing the other me around a big pillar. We’re running circles around it. The other me has the right words, but I can never catch her.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“There are ways of dying that don’t end in funerals. Types of death you can’t smell.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Somewhere in his body–perhaps in the marrow of his bones–he would continue to feel her absence.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“With each passing moment I’m becoming part of the past. There is no future for me, just the past steadily accumulating.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“I may be the type who manages to grab all the pointless things in life but lets the really important things slip away.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“What matters is deciding in your heart to accept another person completely. When you do that, it is always the first time and the last.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“And you know, this thought crossed my mind at the time: maybe chance is a pretty common thing after all. Those kinds of coincidences are happening all around us, all the time, but most of them don’t attract our attention and we just let them go by. It’s like fireworks in the daytime. You might hear a faint sound, but even if you look up at the sky you can’t see a thing. But if we’re really hoping something may come true it may become visible, like a message rising to the surface. Then we’re able to make it out clearly, decipher what it means. And seeing it before us we’re surprised and wonder at how strange things like this can happen. Even though there’s nothing strange about it.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Everything just blows me away.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“There are three ways you can get along with a girl: one, shut up and listen to what she has to say; two, tell her you like what she’s wearing; and three, treat her to really good food…If you do all that and still don’t get the results you want, better give up.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“What I saw wasn’t a ghost. It was simply–myself. I can never forget how terrified I was that night, and whenever I remember it, this thought always springs to mind: that the most frightening thing in the world is our own self. What do you think?”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“I’m in no position to hand down any advice,” he said, “but there’s a rule I follow when I don’t know what to do.”
“A rule?”
“If you have to choose between something that has form and something that doesn’t, go for the one without form. That’s my rule. Whenever I run into a wall I follow that rule, and it always works out. Even if it’s hard going at the time.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“He was silent for thirty seconds, maybe a minute. I uncrossed my legs under the table and wondered if this was the right moment to leave. It was as if my whole life revolved around trying to judge the right point in a conversation to say goodbye.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“Your work should be an act of love, not a marriage of convenience.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“These days I just can’t seem to say what I mean,’ she said. ‘I just can’t. Every time I try to say something, it misses the point. Either that or I end up saying the opposite of what I mean. The more I try to get it right the more mixed up it gets. Sometimes I can’t even remember what I was trying to say in the first place. It’s like my body’s split in two and one of me is chasing the other me around a big pillar. We’re running circles around it. The other me has the right words, but I can never catch her…Do you know what I’m trying to say?’ ‘Everybody has that kind of feeling sometimes,’ I said. ‘You can’t express yourself the way you want to, and it annoys you.’ Obviously this wasn’t what she wanted to hear.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“You can see a person’s whole life in the cancer they get.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Sometimes we don’t need words. Rather, it’s words that need us. If we were no longer here, words would lose their whole function. They would end up as words that are never spoken, and words that aren’t spoken are no longer words.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Everybody has to start somewhere. You have your whole future ahead of you. Perfection doesn’t happen right away.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“I don’t think jealousy has much of a connection with real, objective conditions. Like if you’re fortunate you’re not jealous, but if life hasn’t blessed you, you are jealous. Jealousy doesn’t work that way. It’s more like a tumor secretly growing inside us that gets bigger and bigger, beyond all reason. Even if you find out it’s there, there’s nothing you can do to stop it.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“There were plenty of women around who dressed smartly, and plenty more who dressed to impress, but this girl was different. Totally different. She wore her clothing with such utter naturalness and grace that she could have been a bird that had wrapped itself in a special wind as it made ready to fly off to another world. He had never seen a woman who wore her clothes with such apparent joy. And the clothes themselves looked as if, in being draped on her body, they had won new life for themselves.”
― Blind Willow, Sleeping Woman: 24 Stories
“Life: I’ll never understand it.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Ice contains no future, just the past, sealed away. As if they’re alive, everything in the world is sealed up inside, clear and distinct. Ice can preserve all kinds of things that way – cleanly, clearly. That’s the essence of ice, the role it plays.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Ordinary imperfect people, always choose similarly imperfect people as friends.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“I sometimes think that people’s hearts are like deep wells. Nobody knows what’s at the bottom. All you can do is imagine by what comes floating to the surface every once in a while.
Its only confusing if you believe it has to make sense.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Thinking about spaghetti that boils eternally but is never done is a sad, sad thing.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Far away, I could hear them lapping up my brains. Like Macbeth’s witches, the three lithe cats surrounded my broken head, slurping up that thick soup inside. The tips of their rough tongues licked the soft folds of my mind. And with each lick my consciousness flickered like a flame and faded away.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“He sometimes wondered if she had become involved with him just so that she could cry in someone’s arms. Maybe she can’t cry alone, and that’s why she needs me.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Once you make up your mind to get rid of something, there’s very little you can’t discard. No – not very little. Once you put your mind to it, there’s nothing you can’t get rid of. And once you start tossing things out, you find yourself wanting to get rid of everything. It’s as if you’d gambled away almost all your money and decided, What the hell, I’ll bet what’s left. Too much trouble to cling to the rest”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“My father always told me: ‘Give somebody a hand and he’ll take an arm.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“A poet might die at twenty-one, a revolutionary or a rock star at twenty four. But after that you assume everything’s going to be all right. you’ve made it past Dead Man’s Curve and you’re out of the tunnel, cruising straight for your destination down a six lane highway whether you want it or not.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Sometimes we don’t need words. Rather, it’s words that need us.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Time, of course, topples everyone in its path equally- the way that driver beats his old horse until it dies. But the thrashing we receive is one of frightful gentleness. Few of us even realize that we are being beaten.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“If writing novels is like planting a forest, then writing short stories is more like planting a garden. The two processes complement each other, creating a complete landscape that I treasure. The green foliage of the trees casts a pleasant shade over the earth, and the wind rustles the leaves, which are sometimes dyed a brilliant gold. Meanwhile, in the garden, buds appear on the flowers, and colorful petals attract bees and butterflies, reminding us of the subtle transition from one season to the next.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“It wasn’t like there was some obvious change. Actually, the problem was more a lack of change. Nothing about her had changed – the way she spoke, her clothes, the topics she chose to talk about, her opinions – they were all the same as before. Their relationship was like a pendulum gradually grinding to a halt, and he felt out of synch.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“But if I’m with you, I’m not afraid.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“They were each like a mirror for the other, reflecting the changes in themselves.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“When Debussy was seeming to get nowhere with an opera he was composing, he put it this way: “I spent my days pursuing the nothingness –le rien – it creates.” My job is to create that void, that rien.
Hunting knife”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“I hate requests. They make me feel unhappy. It’s like when I take a book out of the library. As soon as I start to read it, all I can think about is when I’ll finish it.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“I learned there were lots of realities in the world.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“If you have to choose between something that has form and something that doesn’t, go for the one without form. That’s my rule.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“And when it was all over, the king and his retainers burst out laughing.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“The most frightening thing in the world is our own self.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“It seems to me that very sad things always contain an element of the comical”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“The pain I imagine is worse than the actual pain.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“It was as if my whole life revolved around trying to judge the appropriate point in a conversation to say goodbye”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“In those days I used to talk to myself as if reciting poetry.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Beginnings are always like this. One minute everything exists, the next minute everything is lost.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Reading aloud is different from just following sentences with your eyes. Something quite unexpected wells up in your mind, a kind of indefinable resonance that I find impossible to resist.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“The music world is where child prodigies go to die.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“You know, Junpei, everything in the world has its reasons for doing what it does.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“People are weak when they are alone.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Well, look at it another way: why shouldn’t there be cats in a zoo?” I said.
“They’re animals, too, right?”
“Cats and dogs are your run-of-the-mill-type animals. Nobody’s going to pay money to see them,” he said. “Just look around you-they’re everywhere. Same thing with people.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“۱۹۷۱ was the year of spaghetti.
In 1971 I cooked spaghetti to live, and lived to cook spaghetti. Steam rising from the pot was my pride and joy, tomato sauce bubbling up in the saucepan my one great hope in life…
This is the story from the Year of Spaghetti, AD 1971.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Champagne’s completely useless, you know,” he said. “The only good part is the moment you pop the cork.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“Death was as silent as the ocean bottom, as sweet as a rose in May.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
“We were merely observers, getting totally absorbed in some exciting movie, our palms all sweaty, only to find that, after the houselights came on and we exited the theater, the thrilling afterglow that coursed through us ultimately meant nothing whatsoever.”
― Blind Willow, Sleeping Woman
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.