معرفی و دانلود کتاب Blood Meridian, or the Evening Redness in the West نوشته Cormac McCarthy
نام انگلیسی کتاب:
Blood Meridian, or the Evening Redness in the West
نام فارسی کتاب:
نصفالنهار خون: یا سرخیِ غروب در غرب
نویسنده:
کورمک مککارتی
Cormac McCarthy
معرفی و دانلود کتاب “Blood Meridian” اثر کورمک مککارتی
آیا آماده مواجهه با تاریکترین زوایای تاریخ و طبیعت بشر هستید؟ رمان “Blood Meridian, or the Evening Redness in the West” (نصفالنهار خون: یا سرخیِ غروب در غرب)، شاهکار بینظیر کورمک مککارتی (Cormac McCarthy)، یکی از مهمترین نویسندگان زنده آمریکاست. این رمان حماسی و بیرحمانه، خشونت و تباهی دوران گسترش مرزهای غربی آمریکا را به تصویر میکشد و سنتهای رمان وسترن و اسطورهشناسی غرب وحشی را به طرز درخشانی واژگون میکند. اگر به دنبال دانلود Blood Meridian Cormac McCarthy هستید تا این اثر ماندگار را تجربه کنید، این مطلب برای شماست.
“نصفالنهار خون”: روایت بیرحمانه انسانیت در تباهی
داستان “Blood Meridian” بر اساس وقایع تاریخی است که در دهه ۱۸۵۰ در مرز تگزاس و مکزیک رخ دادهاند. این رمان درباره گروهی از مزدوران است که در ازای پولی که گرفتهاند، میبایست هر چه سرخپوست، مکزیکی و سیاهپوست ببینند، بکشند. آنها از چندین ایالت گذر میکنند و میکشند، تجاوز میکنند، غارت میکنند و به آتش میکشند. حتی سگانی که بیموقع پارس کنند هم از شر گلولهها و ضربات چاقویی که سخاوتمندانه نثار هر جنبندهای میکنند، در امان نیستند. شخصیتهای خاص و عموماً خونخوار و وحشی وارد داستان میشوند و ریتم خاصی به روند اتفاقات میدهند. روایت اما به گونهای است که تا یک سوم پایانی هنوز مطمئن نیستیم که قهرمان کدام است یا اصولاً قهرمانی در این داستان وجود دارد. گاهی به شخصیتی امید میبندیم و در انتظار بارقهای از انسانیت از او مینشینیم اما مککارتی بارها و بارها بیرحمانه حباب خیال ما را محو میکند و ما را متعجب از تواناییهای انسان در فاصله گرفتن از انسانیت رها میکند.
شخصیتهای اصلی داستان Blood Meridian عبارتند از: “پسربچه” که در میانه راه به این گروه میپیوندد؛ “گلنتون” که سرگروه مزدوران و مردی سفاک است؛ و البته “قاضی هولدن” (یا “دادرس هولدن”) که یکی از جذابترین و در عین حال وحشتناکترین شخصیتهای ادبیات معاصر است. میتوان گفت که او آخرین جامعالعلوم است، کسی که بر چندین و چند زبان اروپایی و آمریکایی تسلط دارد، دستی در تمام علوم دارد و در طول داستان به جمعآوری گیاهان و طراحی و نکتهبرداری از رفتارهای جانداران مشغول است، تنها برای اینکه پس از طراحی و مطالعه و نمونهبرداری، نوشتهها و نمونهها را از بین ببرد و نابود کند؛ چرا که به نتیجهای ناامیدکننده در باب همزیستی طبیعت و انسان رسیده و فلسفهای وحشتناک برای زندگی خود برگزیده است. جنایتهای “گلنتون” و دارودسته خونخوارش در میانه قرن نوزده یکی از تاریکترین نقاط تاریخ آمریکا را رقم زدهاند.
رمان در پایان چشم ما را به حقیقتی میگشاید که از دیدنش هراس داریم و به محض مواجهه با آن، سعی در فراموش کردنش داریم. داستان توجیهی است برای جنگ و روایتی است در باب اهمیت وجود خوی وحشی انسان و نقش آن در پایهگذاری یک تمدن مترقی (در اینجا آمریکا) و پیشرفت آن. این رمان در زمره برترین آثار ادبیات معاصر آمریکا قرار گرفته و خود مککارتی نیز از مهمترین نویسندگان معاصر به شمار میرود. از میان دیگر آثار مطرح او نیز میتوان به «همه اسبان زیبا»، «جاده» و «جایی برای پیرمردها نیست» اشاره کرد. او تاکنون موفق به دریافت جوایزی چون جایزه ملی کتاب آمریکا، پولیتزر و پِن/سال بلو شده است. منتقدین به او لقب «شاعر خشونتهای انسانی» دادهاند و او را با نویسنده بزرگ آمریکایی، ویلیام فالکنر مقایسه میکنند. رمان “Blood Meridian” همچون بسیاری دیگر از آثار مهم ادبیات معاصر آمریکا، مورد بیتوجهی مترجمان و ناشران کشور ما قرار گرفته و ترجمهای از آن در بازار کتاب کشورمان موجود نیست.
جملاتی از “Blood Meridian: یا سرخیِ غروب در غرب”:
این رمان با زبان قدرتمند و تصاویر هولناکش، جملات ماندگاری را در خود جای داده است:
- “هر آنچه در خلقت بدون دانش من وجود دارد، بدون رضایت من نیز وجود دارد.”
-
“Whatever in creation exists without my knowledge exists without my consent.”
-
- “حقیقت جهان، گفت، این است که هر چیزی ممکن است. اگر از بدو تولد آن را ندیده بودی و بدین وسیله غرابتش را از بین نبرده بودی، آنگونه که هست برایت ظاهر میشد، یک شیرینکاری کلاه در یک نمایش درمانی، یک رؤیای تبدار، یک خلسه پر از موجودات خیالی که نه مشابهی دارند و نه سابقهای، یک کارناوال سیار، یک نمایش چادری مهاجر که مقصد نهاییاش پس از چندین نمایش در چندین میدان گلآلود، غیرقابل بیان و فاجعهبار است ورای تصور. جهان چیز کوچکی نیست و نظمی که در آن وجود دارد، توسط هیچ عرض جغرافیایی در مفهوم آن محدود نمیشود که آنچه در یک بخش وجود دارد را در بخش دیگری تکرار کند. حتی در این دنیا، چیزهای بیشتری بدون دانش ما وجود دارند تا با آن و نظمی که در خلقت میبینی، همان است که خودت آن را قرار دادهای، مانند یک نخ در یک هزارتو، تا راهت را گم نکنی. زیرا هستی نظم خاص خود را دارد و هیچ ذهن انسانی نمیتواند آن را درک کند، آن ذهن خود تنها یک واقعیت در میان دیگر واقعیتهاست.”
-
“The truth about the world, he said, is that anything is possible. Had you not seen it all from birth and thereby bled it of its strangeness it would appear to you for what it is, a hat trick in a medicine show, a fevered dream, a trance bepopulate with chimeras having neither analogue nor precedent, an itinerant carnival, a migratory tentshow whose ultimate destination after many a pitch in many a mudded field is unspeakable and calamitous beyond reckoning. The universe is no narrow thing and the order within it is not constrained by any latitude in its conception to repeat what exists in one part in any other part. Even in this world more things exist without our knowledge than with it and the order in creation which you see is that which you have put there, like a string in a maze, so that you shall not lose your way. For existence has its own order and that no man’s mind can compass, that mind itself being but a fact among others.”
-
- “جنگ همیشه اینجا بود. قبل از انسان، جنگ منتظر او بود. تجارت نهایی در انتظار مجری نهاییاش.”
-
“War was always here. Before man was, war waited for him. The ultimate trade awaiting its ultimate practitioner.”
-
- “تمایل قلبی شما این است که رمزی به شما گفته شود. رمز این است که هیچ رمزی وجود ندارد.”
-
“Your heart’s desire is to be told some mystery. The mystery is that there is no mystery.”
-
- “گفت: وقتی برهها در کوهستان گم میشوند، گریه میکنند. گاهی مادر میآید. گاهی گرگ.”
-
“When the lambs is lost in the mountain, he said. They is cry. Sometime come the mother. Sometime the wolf.”
-
- “آنها نظارهگر بودند، در آن سوی دانایی انسانها، جایی که ستارهها غرق میشوند و نهنگها روحهای عظیمشان را از طریق دریای سیاه و بیدرز منتقل میکنند.”
-
“They were watching, out there past men’s knowing, where stars are drowning and whales ferry their vast souls through the black and seamless sea.”
-
- “سپاهی از هولناکها، صدها نفر، نیمهبرهنه یا با لباسهای عتیقه یا کتاب مقدس یا لباسهای بیرون آمده از رؤیایی تبدار با پوست حیوانات و پارچههای ابریشمی زیبا و تکههایی از یونیفرم که هنوز با خون صاحبان قبلی، کتهای دراگونهای کشتهشده، ژاکتهای سوارهنظام تزیین شده و بافتهشده، یکی با کلاه سیلندر و یکی با چتر و یکی با جورابهای سفید و حجاب عروسی خونآلود و برخی با کلاه یا پرهای درنا یا کلاهخودهای خام چرمی که شاخ گاو یا بوفالو داشتند و یکی با کتی دمکبوتری که برعکس پوشیده بود و جز آن برهنه بود و یکی در زره یک فاتح اسپانیایی، سینهبند و پاولدرونها که عمیقاً با ضربات قدیمی گرز یا شمشیر در کشوری دیگر توسط مردانی که حتی استخوانهایشان هم خاک شده بود، فرورفته بودند و بسیاری با بافتههایشان که با موهای حیوانات دیگر گره خورده بود تا به زمین کشیده میشد و گوش و دم اسبهایشان با تکههای پارچههای رنگارنگ کار شده بود و یکی که سر کامل اسبش قرمز سیر نقاشی شده بود و صورت همه سوارکاران با لکههایی مانند گروهی از دلقکهای سواره، مرگ شادیآور، همه با زبانی وحشیانه فریاد میکشیدند و مانند ارتشی از دوزخی هولناکتر از سرزمین گوگردی حساب و کتاب مسیحی، به سمت آنها حمله میکردند، جیغ میکشیدند و وراجی میکردند و در دود پوشیده شده بودند مانند آن موجودات بخارآلود در مناطقی فراتر از درک صحیح که چشم سرگردان میشود و لب میلرزد و آب دهان میریزد.”
-
“A legion of horribles, hundreds in number, half naked or clad in costumes attic or biblical or wardrobed out of a fevered dream with the skins of animals and silk finery and pieces of uniform still tracked with the blood of prior owners, coats of slain dragoons, frogged and braided cavalry jackets, one in a stovepipe hat and one with an umbrella and one in white stockings and a bloodstained wedding veil and some in headgear or cranefeathers or rawhide helmets that bore the horns of bull or buffalo and one in a pigeontailed coat worn backwards and otherwise naked and one in the armor of a Spanish conquistador, the breastplate and pauldrons deeply dented with old blows of mace or sabre done in another country by men whose very bones were dust and many with their braids spliced up with the hair of other beasts until they trailed upon the ground and their horses’ ears and tails worked with bits of brightly colored cloth and one whose horse’s whole head was painted crimson red and all the horsemen’s faces gaudy and grotesque with daubings like a company of mounted clowns, death hilarious, all howling in a barbarous tongue and riding down upon them like a horde from a hell more horrible yet than the brimstone land of Christian reckoning, screeching and yammering and clothed in smoke like those vaporous beings in regions beyond right knowing where the eye wanders and the lip jerks and drools.”
-
- “مردان خدا و مردان جنگ، وابستگیهای غریبی دارند.”
-
“Men of God and men of war have strange affinities.”
-
- “انسان در شناخت ذهن خود سرگردان است چون ذهن او تنها چیزی است که با آن باید خود را بشناسد. او میتواند قلبش را بشناسد، اما نمیخواهد. درست هم هست. بهتر است به آنجا نگاه نکند. آن قلب موجودی نیست که به شیوهای که خدا برایش مقرر کرده است، مقید باشد. تو میتوانی پستی را در کوچکترین موجودات پیدا کنی، اما وقتی خدا انسان را آفرید، شیطان در کنارش بود. موجودی که هر کاری میتواند انجام دهد. ماشینی بسازد. و ماشینی برای ساختن آن ماشین. و شرارتی که هزار سال خودش را اداره کند، بدون نیاز به مراقبت.”
-
“A man’s at odds to know his mind cause his mind is aught he has to know it with. He can know his heart, but he dont want to. Rightly so. Best not to look in there. It aint the heart of a creature that is bound in the way that God has set for it. You can find meanness in the least of creatures, but when God made man the devil was at his elbow. A creature that can do anything. Make a machine. And a machine to make the machine. And evil that can run itself a thousand years, no need to tend it.”
-
- “مردی که باور دارد اسرار جهان تا ابد پنهان میمانند، در رمز و راز و ترس زندگی میکند. خرافات او را به پایین میکشند. باران اعمال زندگیاش را فرسایش میدهد. اما آن مردی که وظیفه خود را انتخاب رشته نظم از tapestry (فرشنگاره) قرار میدهد، تنها با همین تصمیم، زمام جهان را به دست گرفته است و تنها با چنین زمامداری است که راهی برای دیکته کردن شرایط سرنوشت خود پیدا خواهد کرد.”
-
“The man who believes that the secrets of the world are forever hidden lives in mystery and fear. Superstition will drag him down. The rain will erode the deeds of his life. But that man who sets himself the task of singling out the thread of order from the tapestry will by the decision alone have taken charge of the world and it is only by such taking charge that he will effect a way to dictate the terms of his own fate.”
-
- “فرقی نمیکند انسانها درباره جنگ چه فکری میکنند، قاضی گفت. جنگ ماندگار است. همانطور که از انسانها میپرسی درباره سنگ چه فکری میکنند. جنگ همیشه اینجا بود. قبل از انسان، جنگ منتظر او بود. تجارت نهایی در انتظار مجری نهاییاش. اینگونه بود و اینگونه خواهد بود. اینگونه و نه به شکل دیگری.”
-
“It makes no difference what men think of war, said the judge. War endures. As well ask men what they think of stone. War was always here. Before man was, war waited for him. The ultimate trade awaiting its ultimate practitioner. That is the way it was and will be. That way and not some other way.”
-
- “هیچ لذتی در میخانه نیست جز در راه رسیدن به آن.”
-
“There is no such joy in the tavern as upon the road thereto.”
-
- “این ماهیت جنگ است، که در آن هم بازی و هم قدرت و هم توجیه، به یکباره در خطر است. بدین ترتیب، جنگ خالصترین شکل الهامبخشی است. آن آزمایش اراده خود و اراده دیگری در درون آن اراده بزرگتر است که چون آنها را به هم پیوند میدهد، بنابراین مجبور به انتخاب است. جنگ بازی نهایی است زیرا جنگ در نهایت اجبار به وحدت وجود است. جنگ خداست.”
-
“This is the nature of war, whose stake is at once the game and the authority and the justification. Seen so, war is the truest form of divination. It is the testing of one’s will and the will of another within that larger will which because it binds them is therefore forced to select. War is the ultimate game because war is at last a forcing of the unity of existence.War is god.”
-
- “تمام مشاغل دیگر در حرفه جنگ جای گرفتهاند. آیا به همین دلیل است که جنگ ماندگار است؟ نه. به این دلیل ماندگار است که مردان جوان آن را دوست دارند و مردان پیر آن را در آنها دوست دارند. کسانی که جنگیدند، کسانی که نجنگیدند. این نظر شماست. قاضی لبخند زد. انسانها برای بازیها به دنیا آمدهاند. هیچ چیز دیگری نه. هر کودکی میداند که بازی والاتر از کار است. او همچنین میداند که ارزش یا شایستگی یک بازی ذاتی در خود بازی نیست بلکه در ارزش چیزی است که در خطر قرار میگیرد. بازیهای شانسی برای داشتن معنا به شرطبندی نیاز دارند. بازیهای ورزشی شامل مهارت و قدرت حریفان هستند و تحقیر شکست و غرور پیروزی به خودی خود کافی است زیرا در ارزش اصول مشارکتکنندگان نهفته است و آنها را تعریف میکند. اما آزمایش شانس یا آزمایش ارزش، همه بازیها به سوی وضعیت جنگ گرایش دارند زیرا در اینجا آنچه شرطبندی میشود، بازی، بازیکن، همه را میبلعد.”
-
“All other trades are contained in that of war. Is that why war endures? No. It endures because young men love it and old men love it in them. Those that fought, those that did not. That’s your notion. The judge smiled. Men are born for games. Nothing else. Every child knows that play is nobler than work. He knows too that the worth or merit of a game is not inherent in the game itself but rather in the value of that which is put at hazard. Games of chance require a wager to have meaning at all. Games of sport involve the skill and strength of the opponents and the humiliation of defeat and the pride of victory are in themselves sufficient stake because they inhere in the worth of the principals and define them. But trial of chance or trial of worth all games aspire to the condition of war for here that which is wagered swallows up game, player, all.”
-
- “او هرگز نمیخوابد، قاضی. او میرقصد، میرقصد. او میگوید که هرگز نخواهد مرد.”
-
“He never sleeps, the judge. He is dancing, dancing. He says that he will never die.”
-
- “درختی تنها بود که در بیابان میسوخت. درختی نمادین که طوفان گذرکرده آن را آتش زده بود. زائر تنها که در مقابلش جمع شده بود، راه دوری را پیموده بود تا به اینجا برسد و در شن داغ زانو زده بود و دستان بیحس خود را به بیرون گرفته بود در حالی که در آن دایره، شرکتهایی از نیروهای کمکی کوچکتر که به روز بیاندازه رانده شده بودند، جغدهای کوچک که بیصدا خم شده و از پایی به پای دیگر میایستادند و رتیلها و سولپوگاها و سرکهخوارها و عنکبوتهای میگاله شرور و مارمولکهای مهرهدار با دهانهایی سیاه مانند دهان سگ چاو، کشنده برای انسان، و بازلیسکهای کوچک بیابانی که از چشمانشان خون فوران میکند و مارهای کوچک شن مانند خدایان آراسته، بیصدا و یکسان، در جده، در بابل. صور فلکی از چشمان برافروخته که حلقه نور را احاطه کرده بودند، همه در آتشبسی نامطمئن در برابر این مشعل که درخشش آن ستارگان را در جای خود به عقب رانده بود.”
-
“It was a lone tree burning on the desert. A heraldic tree that the passing storm had left afire. The solitary pilgrim drawn up before it had traveled far to be here and he knelt in the hot sand and held his numbed hands out while all about in that circle attended companies of lesser auxiliaries routed forth into the inordinate day, small owls that crouched silently and stood from foot to foot and tarantulas and solpugas and vinegarroons and the vicious mygale spiders and beaded lizards with mouths black as a chowdog’s, deadly to man, and the little desert basilisks that jet blood from their eyes and the small sandvipers like seemly gods, silent and the same, in Jeda, in Babylon. A constellation of ignited eyes that edged the ring of light all bound in a precarious truce before this torch whose brightness had set back the stars in their sockets.”
-
- “راه جهان شکفتن و گل دادن و مردن است اما در امور انسانها کاهشی نیست و اوج بیان او آغاز شب را نوید میدهد. روح او در اوج دستاوردش فرسوده است. نصفالنهار او همزمان تاریکیاش و غروب روزش است.”
-
“The way of the world is to bloom and to flower and die but in the affairs of men there is no waning and the noon of his expression signals the onset of night. His spirit is exhausted at the peak of its achievement. His meridian is at once his darkening and the evening of his day.”
-
- “شعلهها در باد میپیچیدند و خاکسترها کمرنگ و پررنگتر میشدند مانند تپش خون موجودی زنده که در مقابلشان بر زمین دریده شده بود و آنها به آتشی نگاه میکردند که چیزی از خود انسانها را در بر دارد به اندازهای که بدون آن کمتر هستند و از سرچشمههایشان جدا شدهاند و تبعید شدهاند. زیرا هر آتش، همه آتشهاست، و اولین آتش و آخرین آتش تا ابد.”
-
“The flames sawed in the wind and the embers paled and deepened and paled and deepened like the bloodbeat of some living thing eviscerate upon the ground before them and they watched the fire which does contain within it something of men themselves inasmuch as they are less without it and are divided from their origins and are exiles. For each fire is all fires, and the first fire and the last ever to be.”
-
- “کمتر و کمتر با هم صحبت میکردند تا اینکه سرانجام کاملاً ساکت شدند، همانطور که معمولاً مسافرانی که به پایان سفر نزدیک میشوند، چنین هستند.”
-
“They spoke less and less between them until at last they were silent altogether as is often the way with travelers approaching the end of a journey.”
-
- “قانون اخلاقی اختراع بشر است برای سلب حقوق قدرتمندان به نفع ضعیفان. قانون تاریخی در هر گام آن را به چالش میکشد. یک دیدگاه اخلاقی هرگز نمیتواند با هیچ آزمون نهایی درست یا غلط بودن خود را اثبات کند. مردی که در یک دوئل مرده سقوط میکند، بدین ترتیب ثابت نمیشود که در مورد دیدگاههایش اشتباه کرده است. خود دخالت او در چنین آزمایشی شاهدی بر دیدگاهی جدید و گستردهتر است. تمایل طرفین به کنار گذاشتن بحث بیشتر به عنوان بیاهمیتی که در واقع هست و درخواست مستقیم از محاکم مطلق تاریخی، به وضوح نشان میدهد که نظرات چقدر کماهمیت و تفاوتهای آنها چقدر پر اهمیت هستند. زیرا بحث واقعاً بیاهمیت است، اما ارادههای جداگانهای که از این طریق آشکار میشوند، چنین نیستند. غرور انسان ممکن است به بینهایت نزدیک شود، اما دانش او ناقص است و هر چقدر هم که او به قضاوتهای خود اهمیت دهد، در نهایت باید آنها را در برابر دادگاه بالاتری تسلیم کند. اینجا جایی برای دفاع خاص نیست. اینجا ملاحظات عدالت و راستی و حق اخلاقی بیاعتبار و بیدلیل میشوند و دیدگاههای طرفین دعوا تحقیر میشوند. تصمیمات زندگی و مرگ، آنچه خواهد بود و آنچه نخواهد بود، هر گونه سؤال از حق را بیمعنا میکنند. در انتخابهایی با این عظمت، همه انتخابهای کوچکتر، اخلاقی، روحی، طبیعی، در بر گرفته میشوند.”
-
“Moral law is an invention of mankind for the disenfranchisement of the powerful in favor of the weak. Historical law subverts it at every turn. A moral view can never be proven right or wrong by any ultimate test. A man falling dead in a duel is not thought thereby to be proven in error as to his views. His very involvement in such a trial gives evidence of a new and broader view. The willingness of the principals to forgo further argument as the triviality which it in fact is and to petition directly the chambers of the historical absolute clearly indicates of how little moment are the opinions and of what great moment the divergences thereof. For the argument is indeed trivial, but not so the separate wills thereby made manifest. Man’s vanity may well approach the infinite in capacity but his knowledge remains imperfect and howevermuch he comes to value his judgments ultimately he must submit them before a higher court. Here there can be no special pleading. Here are considerations of equity and rectitude and moral right rendered void and without warrant and here are the views of the litigants despised. Decisions of life and death, of what shall be and what shall not, beggar all question of right. In elections of these magnitudes are all lesser ones subsumed, moral, spiritual, natural.”
-
- “تنها اکنون کودک سرانجام از تمام آنچه بوده، رها میشود. ریشههای او دور شدهاند، همچون سرنوشتش و دیگر در تمام چرخش جهان، سرزمینهایی اینچنین وحشی و بربرگونه نخواهند بود تا بیازمایند که آیا ماده آفرینش میتواند به اراده انسان شکل گیرد یا اینکه قلب او نیز از نوع دیگری از خاک رس نیست.”
-
“Only now is the child finally divested of all that he has been. His origins are become remote as is his destiny and not again in all the world’s turning will there be terrains so wild and barbarous to try whether the stuff of creation may be shaped to man’s will or whether his own heart is not another kind of clay.”
-
- “هر چه وجود دارد، گفت. هر آنچه در خلقت بدون دانش من وجود دارد، بدون رضایت من نیز وجود دارد. به جنگل تاریکی که در آن اردو زده بودند، نگاه کرد. به نمونههایی که جمع کرده بود، اشاره کرد. این موجودات ناشناس، گفت، ممکن است در دنیا کوچک یا ناچیز به نظر برسند. با این حال کوچکترین خردهای میتواند ما را ببلعد. هر کوچکترین چیزی زیر آن صخره، فراتر از شناخت انسانها. تنها طبیعت میتواند انسان را به بردگی بکشد و تنها زمانی که وجود هر آخرین موجودی ریشهکن و در برابر او برهنه شود، او به درستی حاکم مطلق زمین خواهد بود.”
-
“Whatever exists, he said. Whatever in creation exists without my knowledge exists without my consent. He looked about at the dark forest in which they were bivouacked. He nodded toward the specimens he’d collected. These anonymous creatures, he said, may seem little or nothing in the world. Yet the smallest crumb can devour us. Any smallest thing beneath yon rock out of men’s knowing. Only nature can enslave man and only when the existence of each last entity is routed out and made to stand naked before him will he be properly suzerain of the earth.”
-
- “مردی که باور دارد اسرار جهان تا ابد پنهان میمانند، در رمز و راز و ترس زندگی میکند. خرافات او را به پایین میکشند.”
-
“The man who believes that the secrets of the world are forever hidden lives in mystery and fear. Superstition will drag him down.”
-
- “و پاسخ، قاضی گفت. اگر خدا قصد داشت در انحطاط بشریت دخالت کند، تا الان این کار را نمیکرد؟ گرگها خودشان را میکشند، مرد. چه موجود دیگری میتواند؟ و آیا نژاد انسان هنوز درندهخوتر نیست؟ راه جهان شکفتن و گل دادن و مردن است اما در امور انسانها کاهشی نیست و اوج بیان او آغاز شب را نوید میدهد. روح او در اوج دستاوردش فرسوده است. نصفالنهار او همزمان تاریکیاش و غروب روزش است. او بازیها را دوست دارد؟ بگذارید برای شرطبندی بازی کند. این چیزی که اینجا میبینید، این ویرانهها که قبایل وحشی از آن در حیرتند، فکر نمیکنید که دوباره تکرار خواهد شد؟ بله. و باز هم. با مردم دیگر، با پسران دیگر.”
-
“And the answer, said the judge. If God meant to interfere in the degeneracy of mankind would he not have done so by now? Wolves cull themselves, man. What other creature could? And is the race of man not more predacious yet? The way of the world is to bloom and to flower and die but in the affairs of men there is no waning and the noon of his expression signals the onset of night. His spirit is exhausted at the peak of its achievement. His meridian is at once his darkening and the evening of his day. He loves games? Let him play for stakes. This you see here, these ruins wondered at by tribes of savages, do you not think that this will be again? Aye. And again. With other people, with other sons.”
-
- “فرض کنید دو مرد با ورق بازی میکنند و چیزی جز جانشان برای شرطبندی ندارند. چه کسی چنین داستانی را نشنیده است؟ یک ورق ورق. تمام جهان برای چنین بازیکنی با سر و صدا کار کرده تا لحظه او فرا رسد که نشان دهد آیا او به دست آن مرد خواهد مرد یا آن مرد به دست او. چه اعتبار مطمئنتری برای ارزش یک مرد میتواند وجود داشته باشد؟ این ارتقاء بازی به وضعیت نهایی خود، هیچ بحثی را در مورد مفهوم سرنوشت نمیپذیرد. انتخاب یک مرد بر دیگری یک اولویت مطلق و بیبرگشت است و واقعاً مردی کندذهن است که بتواند چنین تصمیم عمیقی را بدون هیچ عامل یا اهمیتی در نظر بگیرد. در چنین بازیهایی که نابودی مغلوب شده در خطر است، تصمیمات کاملاً واضح هستند. این مرد که این چیدمان خاص از کارتها را در دست دارد، بدین وسیله از وجود خارج میشود. این ماهیت جنگ است، که در آن هم بازی و هم قدرت و هم توجیه، به یکباره در خطر است. بدین ترتیب، جنگ خالصترین شکل الهامبخشی است. آن آزمایش اراده خود و اراده دیگری در درون آن اراده بزرگتر است که چون آنها را به هم پیوند میدهد، بنابراین مجبور به انتخاب است. جنگ بازی نهایی است زیرا جنگ در نهایت اجبار به وحدت وجود است. جنگ خداست.”
-
“Suppose two men at cards with nothing to wager save their lives. Who has not heard such a tale? A turn of the card. The whole universe for such a player has labored clanking to his moment which will tell if he is to die at that man’s hand or that man at his. What more certain validation of a man’s worth could there be? This enhancement of the game to its ultimate state admits no argument concerning the notion of fate. The selection of one man over another is a preference absolute and irrevocable and it is a dull man indeed who could reckon so profound a decision without agency or significance either one. In such games as have for their stake the annihilation of the defeated the decisions are quite clear. This man holding this particular arrangement of cards in his hand is thereby removed from existence. This is the nature of war, whose stake is at once the game and the authority and the justification. Seen so, war is the truest form of divination. It is the testing of one’s will and the will of another within that larger will which because it binds them is therefore forced to select. War is the ultimate game because war is at last a forcing of the unity of existence. War is god.”
-
چرا “نصفالنهار خون” را بخوانیم؟
“نصفالنهار خون” رمانی نیست که به راحتی فراموش شود. این اثری است که خواننده را به چالش میکشد تا درباره تاریخ، خشونت، طبیعت انسان و چرایی وجود شر تأمل کند. با وجود مضامین تاریک و صحنههای دلخراش، قدرت ادبی و عمق فلسفی مککارتی آن را به یکی از برجستهترین رمانهای قرن بیستم تبدیل کرده است. اگر به ادبیات ادبی سنگین، رمانهای وسترن فلسفی و داستانهایی با رویکرد واقعگرایانه به خشونت علاقهمندید، دانلود Blood Meridian تجربهای فراموشنشدنی خواهد بود.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
هنوز هیچ نقد و بررسی وجود ندارد.