پرداخت امن توسط کارتهای شتاب
نماد اعتماد اعتماد شما، اعتبار ماست
کدهای تخفیف روزانه هر روزه در اینستاگرام
پشتیبانی 24 ساعته 7 روز هفته

دانلود کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho

نوع فایل
pdf
حجم فایل
370kb
تعداد صفحات
94
زبان
انگلیسی
تعداد بازدید
3153 بازدید
۲۰,۰۰۰ تومان

The Alchemist

Published 1992

 

معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب

کیمیاگر

 

نویسنده:

پائولو کوئلیو

Paulo Coelho

 

ترجمه از پرتغالی به انگلیسی توسط:

Alan R. Clarke


معرفی کامل و دانلود کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho


معرفی کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho:

کتاب کیمیاگر (The Alchemist) از آثار معروف و پرفروش نویسنده‌ی برزیلی، پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، داستانی‌ست جذاب از روح بی‌قراری که در جست‌و‌جوی سلوک و رسیدن است.

کیمیاگر (The Alchemist) با سبکی مشابه به داستان‌های شرقی روایت‌گر قصۀ پسر جوانی به نام سانتیاگو است که زادگاهش را رها و به شمال آفریقا می‌رود تا در نزدیکی اهرام مصر گنجی مدفون شده را پیدا کند. او در مسیرش، با زنی کولی، مردی که خودش را پادشاه می‌داند و یک کیمیاگر آشنا شده و نیز عاشق فاطمه، دختر صحرا می‌شود. همه‌ی آن‌ها هدایت‌گر سانتیاگو در مسیر جست و جویش هستند. پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) در این اثر از جملات قصار و پرمعنایی استفاده کرده که به سهم خود داستان را بسیار زیبا و دل‌نشین کرده است.

نویسنده در این رمان به مخاطبان خود این مفهوم را می‌رساند که اگر در زندگی هدفی پراهمیت دارند، هیچ‌وقت آن را غیرقابل‌ دسترس ندانند و برای آن تلاش کنند چرا که هر چه بیشتر ادامه دهند بیشتر شایسته نتیجه‌ای والا خواهند بود. سانتیاگو در طول سفر خود احساساتی از قبیل اشتیاق، ترس، تنهایی، عشق و حتی شکست را تجربه می‌کند اما همچنان مصمم به راه خود ادامه می‌دهد.

کوئیلو در این کتاب با اتکا به‌ نقد از زندگی روزمره، همه‌چیز را با تخیل شروع می‌کند اما در آخر آنچه برای خواننده روشن است تحقق رویا و آرزویی است که محال پنداشته شده بود. سانتیاگو نمادی از تمامی انسان‌هایی است که می‌خواهند برای رسیدن به اهداف خود تلاش کنند، هرچند دیگران آن را حتی با قوه تخیل خود محال بدانند.

کیمیاگر که در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا انتشار و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده است، ایده اصلی‌اش از یکی از داستان‌های هزار و یک شب و داستانی کوتاه به نام دو رویابین از خورخه لوئیس بورخس، گرفته شده است.

تا قبل از این اثر، پائولو کوئیلو دوران کاری پر فراز و نشیبی را از سر می‌گذراند، ولی با عزمی جزم نویسندگی را به عنوان یک شغل تمام وقت ادامه داد. از دیگر کتاب‌های او که در ایران به چاپ رسیده است، می‌توان به خاطرات یک مغ، ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد، کوه پنجم، یازده دقیقه، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، شیطان و دوشیزه پریم، زهیر، ساحره پورتبلو، والکیری‌ها، چون رود جاری باش اشاره کرد.

 

خلاصه داستان کیمیاگر ( The Alchemist )  :

رویای تکرارشونده در ذهن سانتیاگو، جوان چوپان ماجراجوی اندلسی می‌گذرد. هروقت سانتیاگو زیر درختی که در کنار کلیسا روییده می‌خوابد، این رویا را می‌بیند. در رویایش، بچه‌ای به او می‌گوید که پای اهرام ثلاثه مصر گنجی را جست‌و‌جو کن. سانتیاگو برای تعبیر خوابش پیش زنی کولی می‌رود و کولی در کمال تعجب به او می‌گوید که به مصر برود.

پیرمردی عجیب و جادویی به اسم ملشیزدک که ادعا می‌کند پادشاه سالم است، حرف زن کولی را تکرار می‌کند و به سانتیاگو می‌گوید که این ماموریت شخصی (حدیث خویش) توست و باید به سمت اهرام حرکت کنی. ملشیزدک سانتیاگو را متقاعد کرد که گله‌اش را بفروشد و راهی تانگیر شود. زمانی که سانتیاگو به تانگیر رسید دزدی همه‌ی پول‌هایش را برد. به همین دلیل برای پیدا کردن کار پیش تاجر کریستال رفت. تاجر محافظه‌کار و مهربان به سانتیاگو درس‌های زیادی داد و سانتیاگو را تشویق کرد که وارد ریسک تجارتش شود. ریسک‌ها جبران می‌شوند و سانتیگو در عرض یک سال ثروتمند می‌شود.

سانتیاگو تصمیم می‌گیرد ثروتش را به پول نقد تبدیل کند تا برای انجام ماموریت شخصیش به سفرش ادامه دهد. او به کاروانی می‌پیوندد که از راه صحرا به سمت مصر می‌رفت و آنجا با مردی انگلیسی آشنا شد که در حال تحصیل در زمینه کیمیاگری بود. در طول سفر از مرد انگلیسی مطالب زیادی یاد می‌گیرد و در راه این سفر، سانتیاگو به نسخه‌ی بهتری از خودش تبدیل می‌شود.

 


برای اطلاع از کتاب های جدید و سفارش کتاب 

لطفا اینستاگرام ما را دنبال کنید


 مفاهیم اصلی کتاب کیمیاگر ( The Alchemist ) چیست؟

 

نقش اصلی و مرکزی ماموریت شخصی

بنابر آنچه در کیمیاگر می‌خوانیم، «حدیث خویش» و یا همان ماموریت شخصی تنها وسیله‌ای است که فرد به کمک آن می‌تواند زندگی رضایت‌بخشی داشته باشد. در واقع جهان در صورتی می‌تواند به کمال برسد که همه‌ی موجودات در آن در تلاش باشند تا ماموریت شخصی خودشان را انجام دهند و در این راه به موجودی بهتر تبدیل شوند و رشد و پیشرفت کنند و در نهایت هدفی جدید برای خودشان تعریف کنند. البته این ایده انجام ماموریت شخصی به نوعی گذر از مادیات برای دسترسی به یک خواسته معنوی است. همانطور که می‌بینیم، وقتی سانتیاگو می‌خواهد در این راه قدم بگذارد، مجبور می شود گله‌اش را بفروشد و فاطیما را ترک کند. این به معنی رها کردن موفقیت‌های مادی و عشق است. چرا که آن‌ها موانعی برای رسیدن سانتیاگو به هدف شخصی خودش هستند.

کسانی که ماموریت‌های شخصی‌شان را رها می‌کنند، مانند تاجر کریستال (بلورفروش)، پشیمان می‌شوند و نمی‌توانند ثروت و لذت‌های افرادی را که دنبال ماموریت‌های شخصی‌شان رفته‌اند، تجربه کنند. این ایده که هر کسی باید در زندگیش رویای شخصی داشته باشد و به دنیال آن برود، اولین‌بار در کتاب کیمیاگر مطرح شد.

وحدت طبیعت

مرد انگلیسی به سانتیاگو می‌گوید: « وقتی تو چیزی را با همه‌ی قلبت بخواهی، این همان لحظه‌ای است که تو با روح جهان نزدیک هستی.»  همچنان که سانتیاگو به سفرش ادامه می‌دهد، متوجه می‌شود که با همه‌ی موجودات به وحدت رسیده است. تمام اشیا در طبیعت با هم ارتباطی نزدیک دارند. از انسان گرفته تا شن‌های بیابانی و همه به یکدیگر کمک می‌کنند تا هر کس به ماموریت‌های شخصیش برسد.

بر اساس این رمان روح جهان تمایل دارد همه‌ی موجودات در جهت ماموریت شخصیشان قدم بردارند. خواه سانتیاگو و خواه یک تکه آهن. برای حرکت در جهت ماموریت شخصی خودتان باید یاد بگیرید از روح جهان در جهت رسیدن به هدفتان و تصفیه آن استفاده کنید. وجه تمایز کتاب کیمیاگر با دیگر ایده‌هایی از این دست، در این است که می‌گوید برای همه‌ی اشیا، از فلزات گرفته تا عناصر طبیعی و انسان، همه و همه ماموریتی شخصی دارند که همگی در جهت یک هدف غایی برای جهانی واحد هستند.

خطر ترس

ترس به طور مداوم در طول سفر سانتیاگو به عنوان اصلی‌ترین مانع موفقیت در ماموریت شخصی او ظاهر می‌شود. سانتیاگو شکل‌های مختلفی از ترس را تجربه می‌کند: ترس کودکی، اینکه زن کولی رویایش را تعبیر کند. ترس مادی، از اینکه ثروتش را با عزیمت به تانگیه از دست بدهد. ترس جسمی، از اینکه در نبرد با الفیوم بمیرد. و در نهایت ترس معنوی که وقتی کیمیاگر او را وادار می‌کند به باد تبدیل شود، نتواند.

مربیان سانتیاگو از ملشیزدک گرفته تا کیمیاگر، همگی ترس را محکوم می‌کنند و آن را محصول سوءتفاهم در مورد درک چگونگی رفتار جهان با افرادی که در پی ماموریت شخصیشان هستند، می‌دانند. آن‌ها می‌گویند اگر خیلی وفادارانه رویای خودتان را دنبال کنید، حتی مرگ هم شما را نمی‌ترساند.


دانلود نسخه ایپاب epub

مناسب برای خواندن در موبایل و تبلت


سمبل‌ها و نشانه‌ها در کیمیاگر ( The Alchemist )

گوسفندان

گوسفندان سانتیاگو نشانه‌ای از موجوداتی هستند که در دنیا همیشه نسبت به ماموریت شخصیشان چشمشان کور بوده است. سانتیاگو گوسفندانش را دوست داشت. اما او به خاطر تمایل محض حیوانات به آب و غذا و نداشتن هدف شخصی، نسبت به آن‌ها بی‌احترامی نشان داد. سانتیاگو فکر می‌کند گوسفندانش از او به خاطر همه‌ی سفرهای شگفت‌انگیزی که آن‌ها را برده، قدردانی نمی‌کنند. او در کابوسی می‌بیند که گوسفندانش چنان کورکورانه به او اعتماد می‌کنند که می‌تواند یکی پس از دیگری آن‌ها را بکشد، اما آن‌ها متوجه نشوند. این گوسفندها نماد شخصیت‌هایی مانند تاجر کریستال و نانوا هستند که دنبال رویای شخصیشان نمی‌روند. این شخصیت‌ها هم مانند گوسفندها خودشان را با خواسته‌های مادی و منزلت اجتماعی راضی می‌کنند. بر این اساس، آن‌ها توانایی درک برخی از جنبه‌های آفرینش را از دست می‌دهند و تمایل دارند که به خاطر دلیل‌هایی کوچک، فرصت‌های زیادی را از دست بدهند.

کیمیاگری

کیمیاگری در واقع فرایند تبدیل یک فلز کم‌ارزش به فلزی ارزشمند مانند طلاست. از کیمیاگری به عنوان نشانه‌ای برای تغییر سانتیاگو و حرکت به سمت ماموریت و هدف شخصیش استفاده شده است. این نماد به قدری اهمیت دارد که عنوان کتاب را به خود نسبت داده است. در کیمیاگری باید فلز پایه همه‌ی ناخالصی‌های خودش را ازدست بدهد تا به حالت تکاملی برسد. به این ترتیب، سانتیاگو هم باید در این راه همه‌ی ناخالصی‌هایش را رها کند، مانند تمایل به پذیرفته شدن نزد خانواده‌، تمایل به زندگی به عنوان چوپان ثروتمند و حتی تمایل به زندگی در کنار فاطیما. او خودش را از این تمایلات خلاص کرد تا بتواند ماموریت شخصیش را انجام دهد و به مرحله‌ی بالاتری برسد.

یاد گرفتن مهارت کیمیاگری، دقیقا مانند حرکت در جهت دسترسی به ماموریت شخصی است. کیمیاگر به سانتیاگو می‌گوید، همه‌ی کتاب‌هایی که درباره مضامین کیمیاگری نوشته‌اند، فقط این کار را پیچیده‌تر می‌کنند. در حقیقت تمام اسرار کیمیاگری در لوح کوچک زمرد وجود دارد و این اسرار را نمی‌شود با کلمات بیان کرد. دقیقا به همین ترتیب، راه‌های رسیدن به هدف شخصی هم گفتنی نیست و کلمه‌ای برای آن‌ها وجود ندارد. فرد باید غریزه‌ی خودش و چیزهایی که از روح جهان در خودش دارد، ارائه دهد. سانتیاگو در نهایت با گوش دادن به روح جهان، با همه‌ی طبیعت از جمله باد و خورشید ارتباط برقرار می‌کند و به حالت بالاتر می‌رسد.

صحرا

صحرا با شرایط سخت و جنگ‌های قبیله‌ای که در آن رخ داد، نماد مشکلات جدی است که برای  هر کسی که به دنبال رویای شخصی خودش است، ممکن است پیش بیاید. اما در عین حال به عنوان یک معلم خیلی خوب هم برای سانتیاگو در حین سفرش به سمت اهرام عمل می‌کند. همانطور که کیمیاگر می‌گوید آزمایش‌ها جزئی از ماموریت شخصی هستند. چرا که آن‌ها برای رشد روحی لازمند. بیشتر از گرمای صحرا، سکوت صحرا، خلوت و تک صدایی آن سانتیاگو را آزمایش می‌کند. زمانی که سانتیاگو یاد می‌گیرد که حتی صحرا با وجود ظاهر بدون ثمرش، زندگی و روح جهان در آن جریان دارد، تصمیم می‌گیرد محیط پیرامونش را درک کند، و علامت‌های حیات را در جایی که زمین بایر به نظر می‌رسد، ببیند. سرانجام او می‌تواند خلقت هر چیزی را حتی یک دانه‌ی شن را تشخیص دهد و در بزرگ‌ترین آزمونی که در کتاب با آن مواجه می‌شود، می‌فهمد که او می‌تواند از صحرا برای تلاش در جهت تبدیل شدن به باد کمک بخواهد.

۱۰ درس که از کتاب کیمیاگر ( The Alchemist )  یاد می‌گیریم:

 

۱. ترس از موانع از خود موانع بزرگ‌تر است

‍«به قلبت بگو ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است.»

به دست آوردن هر نتیجه‌ی جدیدی نیاز دارد به قلمروی جدیدی پای بگذاریم و این ترسناک است. اما هر ریسک بزرگی پاداشی دارد. تجربه‌هایی که به دست می‌آورید، همه‌ی این رنج‌ها را با ارزش می‌کند.

۲. آن چیزی که حقیقت دارد، همیشه پایدار می ماند

حقیقت را نمی‌شود با دود و یا آینه‌ها پوشاند. حقیقت همیشه استوار است. زمانی که شما در جستجوی تصمیم درست هستید، حقیقت همان چیزی خواهد بود که در برابر مشکلات تاب می‌آورد.

۳. یکنواختی را حذف کن

«زمانی که امروزت مثل هرروزت است، به این دلیل است که انسان‌ها نمی‌توانند اتفاق‌های خوبی که با هر بار طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق می‌افتد، ببینند.»

قدردانی تمرین پیدا کردن چیزهای خوب در هر روز است. زندگی می‌تواند به راحتی راکد و یکنواخت شود اما این بسته به این است که ما تصمیم می‌گیریم چه چیزهایی را در زندگیمان ببینیم.

۴. لحظه حال را دریاب

«چون من دیگر در گذشته و یا آینده زندگی نمی‌کنم. من فقط مشتاق لحظه حال هستم. اگر همیشه بر لحظه حال متمرکز شوید، آدم خوشحالی می‌شوید»

در گذشته هیچ نکته‌ای وجود ندارد که بتواند شما را تعریف کند و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که شما درباره آینده نگران و عصبی باشید. تنها چیزی که دارید لحظه‌ی حال و امکانات آن است. نحوه تعامل شما با لحظه حال است که زندگی شما را هدایت می‌کند.

۵. موفقیت تو اثری دنباله‌دار در جهان دارد

«این کاری است که کیمیاگران انجام می‌دهند. آن‌ها نشان می‌دهند که وقتی ما نیت می‌کنیم بهتر از چیزی که هستیم، بشویم، همه‌ی دنیای اطراف ما بهتر می‌شود. »

رشد، تغییر و تکامل از جنس واقعیت می‌شوند. تبدیل شدن به نسخه‌ی بهتری از خودتان از همه‌ی محیط اطرافتان بهره می‌برد: سبک زندگی شما، خانواده‌تان، دوستانتان و حتی جامعه اطرافتان.

۶. تصمیم بگیر

«وقتی کسی تصمیم می‌گیرد، واقعا در حال شیرجه زدن در جریانی قوی است که او را به جایی می‌برد که هیچ وقت تصورش را نداشته است.»

خیلی راحت است که در ذهنتان به جزئیات رویایتان فکر کنید. انجام دادن کارها ولی باعث ایجاد اعتماد به نفس در تصمیم‌گیری شما می‌شود. نشستن در لبه‌ی حصار شما را به جایی نمی‌رساند.

۷. از واقعیت دور شو

«من دنیا را همانطور که دوست دارم، می‌بینم؛ نه آن چیزی که واقعا هست»

خیلی از اختراعات به خاطر این انجام شده که مردم تصمیم گرفته‌اند دنیا را به همان گونه‌ای که هست نپذیرند. دستاوردهای بزرگ و اختراعات با طرح ذهنی شکستن مرز غیرممکن‌ها صورت گرفته‌اند.

۸. از پافشاری کردن دست برندار

«رمز زندگی هفت بار شکست و هشت بار بلند شدن است»

زیرا هشتمین بار می‌تواند موفقیت شما باشد. بعضی از رمان‌های بزرگ دنیا بعد از صدها بار رد شدن توسط ناشر، منتشر شدند و به اقبال رسیدند. خوشبختانه نویسنده‌های آن‌ها هرگز تسلیم نشدند.

۹. بر سفر شخصی خودت تمرکز کن

«اگر کسی آن چیزی که بقیه می‌خواهند نباشد، دیگران عصبانی می‌شوند. به نظر می‌رسد همه‌ی آدم‌ها درباره‌ی اینکه دیگران چگونه باشند و چگونه زندگی کنند، ایده‌ای دارند. اما در مورد زندگی خودشان، نه!»

تحت تاثیر دیگران قرار گرفتن آسان است. اما اگر مانند آنچه دیگران می‌خواهند زندگی کنی، بدبخت می‌شوی. مشورت و یادگیری از دیگران عیبی ندارد. اما مطمئن شوید این‌ها با خواسته‌ها و احساسات شما هماهنگ است.

۱۰. همیشه عمل کن

«فقط یک راه برای یادگیری وجود دارد، عمل کردن!»

شما می‌توانید تحصیل کنید، کتاب بخوانید و گوش کنید تا خسته شوید. اما وقتی واقعا تجربه می‌کنید که عمل کنید

در نهایت می‌توان گفت که کتاب کیمیاگر هم مانند بقیه اثار پائولو کوئیلیو به ما کمک می‌کند کمی از زندگی عادی فاصله بگیریم و طعم شیرین زندگی ماجراجویانه را بچشیم. خواندن کیمیاگر به همه‌ی کسانی که می‌خواهند در زندگی دست به تجربه‌های متفاوت بزنند و  در این را دو دل هستند، توصیه می شود. همچنین کتاب صوتی کیمیاگر را محسن نامجو خوانده است. در این کتاب صوتی محسن نامجو با هنر آوازخوانی خود توانسته حال و هوای متفاوتی به خوانش این کتاب دهد.

این کتاب مانند بقیه آثار کوئیلیو مدتی در ایران ممنوع بود. اما حالا با سانسور اندک منتشر شده است.

 

مفهوم کتاب کیمیاگر:

همانطور که در یادداشت گفتیم این کتاب از نمادها و استعاره‌های مختلفی برای بیان هدفش استفاده کرده است. اما در یک جمله می‌توان گفت که هدف کتاب کیمیاگر این است که هر کس باید ماموریت شخصی خودش را پیدا کند و برای انجام این ماموریت تمام تلاشش را بکند.

در بخشهایی از کتاب کیمیاگر ( The Alchemist ) می‌خوانیم:

جوان چوپان، ناامید از خانه‌ی آن پیرزن خارج شد و با خود عهد کرد که دیگر هرگز به خواب‌ها اهمیتی ندهد. همچنین به خاطر آورد که باید در طول روز به چند کار برسد؛ به دکان بقالی رفته و مقداری مواد غذایی خریداری کند. کتابش را با یک کتاب قطورتر مبادله کرده و بر روی نیمکتی در میدان اصلی شهر بنشیند تا نوشیدنی تازه‌ای را که خریداری کرده بود، امتحان کند. چرا که روز گرمی بود و او موفق می‌شد کمی بدن خود را خنک کند. گوسفندان در دروازه‌ی ورودی شهر و در اصطبل یکی از دوستان جدیدش بودند. او با مردم بسیاری در آن اطراف آشنا بود و به همین خاطر بود که مسافرت را بسیار دوست داشت.

او همیشه دوستان جدیدی به دست می‌آورد و نیازی نداشت تا تمام وقتش را با زندگی مداوم با آن‌ها بگذراند. آنچه که در مورد صومعه اتفاق می‌افتاد معمولاً به این امر منتهی می‌شود که آنان به بخشی از زندگی ما تبدیل می‌شوند. در آن صورت، اگر خودمان را براساس آنچه که دیگران از ما می‌خواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد می‌گیرند. چراکه مردم فکر می‌کنند به درستی می‌دانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمی‌دانند، خودشان چگونه باید زندگی کنند.

همانند آن زن تعبیر کننده‌ی خواب‌ها که نمی‌دانست چگونه آن‌ها را به واقعیت تبدیل کند. از آنجا که، با کارگاه بازرگان سه روز فاصله داشت، تصمیم گرفت قبل از آنکه با گوسفندانش به سمت صحرا حرکت کند، منتظر بشود تا کمی آفتاب فروبنشیند.


سانتیاگو بار دیگر کتاب را گشود. اما دیگر نمی‌توانست حواسش را جمع کند و کتاب بخواند. از جا برخاست و به طرف مردی رفت که در کنار چرخ دستی‌اش ایستاده بود و ذرت بوداده می فروخت. می‌خواست به او بگوید که پیرمرد ناشناس درباره‌ی او چه چیزهایی گفته است. اما زود منصرف شد. و با خود گفت که بهتر است او را به حال خود بگذارم. تا با خیال آسوده به کار خود مشغول باشد. به خیابان‌های دیگر شهر رفت. در ساحل دریا ساختمان بلندی بود و در کنار آن، گیشه ای که در آن جا بلیط سفر به آفریقا را از راه دریا می‌فروختند.

از مردی که بلیط می‌فروخت پرسید: نخستین کشتی چه وقت حرکت می‌کند؟ گفت: فردا. و قیمت بلیط را پرسید.

و بی آن که دیگر چیزی بگوید. از آن جا دور شد. مرد بلیط فروش به همکارش، که در کنار او نشسته بود. گفت: امان از دست این جوان‌ها که می‌خواهند به آن طرف دریا بروند و پول ندارند بلیط بخرند و بی خود می‌آیند و وقت ما را می‌گیرند.

چوپان همچنان که بی‌هدف در خیابان‌ها قدم می‌زد در فکر گوسفندانش بود. در این دو سال که همراه گوسفندان دردشت‌های پهناور به هرسو رفته بود. یاد گرفته بود که چگونه باید ازمیش‌های باردار نگهداری کند. و چگونه پشم گوسفندان را بچیند. و چگونه گوسفندان را از هجوم گرگ‌ها دور نگه دارد و در این دو سال صحراهای دور و نزدیک سرزمین آندلس را شناخته بود. و در ضمن از قیمت تک تک گوسفندانش باخبر بود.

می‌خواست بیشتر فکر کند و نتیجه بگیرد که چه باید کرد؟ قصر بلندی نزدیک میدان شهر بود. از پلکان سنگی آن بالا رفت. و روی بلندترین پله ی قصر نشست. از آن جا می‌توانست دوردست را ببیند. می‌توانست دریا را ببیند. در کتاب ها خوانده بود که سال‌ها پیش مهاجمانی از طرف آفریقا آمده و اسپانیا را تصرف کرده بودند و چندین قرن این مهاجمان اسپانیا را در تصرف خود داشتند. می‌پنداشت که کولی‌ها همراه آن‌ها به اسپانیا آمده‌اند.

با خود می‌گفت:

لعنت براین پیرمرد که آسایش خیال مرا برهم زد!

به این شهر آمده بود تا پیرزن فالگیر را ببیند و تعبیر خواب خود را از او بشنود. این پیرمرد عجیب را هم دیده بود و داستان‌های او را شنیده بود. آن‌ها آدم‌ها را خوب نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که یک چوپان چه وابستگی‌ها و چه دلبستگی‌هایی دارد. او تک تک گوسفندانش را می‌شناخت. می‌دانست کدام یک از گوسفندانش می‌لنگد و صاف راه نمی‌رود. می دانست هرکدام از میش‌های باردارش چه وقت می‌زاید. می‌دانست که کدام یک زرنگ است و کدام یک بی حال و تنبل. یاد گرفته بود پشم گوسفندانش را بچیند. و حتی گوسفندان را ذبح کند. و به همین جهت اگر ناچار می شد از آن ها جدا شود غم بزرگی بردل او می‌نشست.

باد می‌وزید. باد از طرف شرق بود و شاید از طرف آفریقا تا آن روز نمی‌دانست که آفریقا آن قدرها دور نیست و از بندر تاریفا می‌توان با کشتی به آن جا رفت. و حالا در این فکر بود که یکی از این دو راه را انتخاب کند. اگر به آفریقا می رفت. ناچار بود دختر سیاه گیسو را برای همیشه فراموش کند. اما آن دختر به اندازه گوسفندهایش برای او ارزش و اهمیت نداشت. دلبسته و وابسته به گوسفندانش بود. دختر سیاه گیسو را تنها یک بار دیده بود. و اگر به آن سو نمی رفت و او را نمی‌دید. چندان دلگیر نمی شد. وانگهی برای آن دختر در آن شهر کوچک همه‌ی روزها شبیه همدیگر بودند و دیدن و ندیدن او در زندگی آن دختر تأثیری نداشت.


اگر بتوانی همواره در اکنون بمانی، آدم شادی هستی.

آن وقت می‌فهمی که در صحرا،

زندگی هست؛ آسمان ستاره دارد؛ جنگجویان می‌جنگند.

چون این بخشی از زندگی بشر است.زندگی یک جشن است؛

جشنی عظیم؛ چون همواره در همان لحظه‌ای است

که در آن می‌ زی‌ایم و فقط در همان لحظه …


یک شب که جوان به آسمان بدون ماه می نگریست,

به کیمیاگر گفت: قلب من از رنج می ترسد.

بگو ترس از رنج, از خود رنج بد تر است.

و این که هیچ قلبی تا زمانی که در جست و جوی رویایش باشد, هرگز رنج نمی برد.

چون هر لحظه جست و جو لحظه ملاقات با خداوند و ابدیت است.


زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که

این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو،

فقط مامور انجام دادنش بر روی زمین هستی.

حتی اگر فقط هوس سفر کردن باشد یا ازدواج با یک دختر بازرگان…یا جستجوی گنج.

روح دنیا از خوشبختی یا بدبختی هوس یا حسادت مردم انباشته است.

هیچ نیست مگر یک چیز: تکمیل «حدیث خویش» که آن هم، تنها اجبار انسان‌هاست.

وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی


گاهی آدم ترجیح می دهد با گوسفندها زندگی کند

که لال اند و فقط دنبال آب و غذا هستند

یا ترجیح می دهد مثل کتاب ها باشد

که وقتی آدم دلش می خواهد گوش بدهد،

داستان های باور نکردنی برایش تعریف می کنند.

وقتی با آدمها حرف میزنی، چیزهایی می گویند

که نمیدانی چه جوری به گفتگو ادامه بدهی…

آدمها حرف های غریبی می زنند!


جملاتی زیبا از کتاب کیمیاگر ( The Alchemist ) نوشته پائولو کوئیلو:

 

همه ی آدمها دنیا را همان جور که می خواهند ببینند، می بینند، نه آنجوری که هست.


به راستی زندگی برای کسی که افسانه شخصی اش را زندگی می کند. سخاوتمند است.


کشتی در ساحل بسیار امن تر است، اما برای این ساخته نشده است.


انسان باید از گذشته رها شود و از میان راههایی که به او پیشنهاد می شود، بهترین را برگزیند .


از دست دادن بخشی از چیزی، بهتر است تا از دست دادن کل آن چیز.


بسیاری از اوقات ما خودمان استعدادهایمان را می کشیم، چرا که نمی دانیم با آنها چه کنیم.


وقتی انسان دوست می دارد، می تواند جزیی از آفرینش باشد.


غرور می‌تواند برانگیزاننده ی خوبی باشد. پول نیز می‌تواند، ولی هرگز نباید آنها را هدف بدانیم.


تنها یک چیز هست که برآورده شدن رویایی را ناممکن می سازد و آن، ترس از شکست است.


چشم ها قدرت روح را نشان می دهند.


مهم این نیست که چقدر زندگی می کنیم مهم این است که چگونه زندگی می کنیم.


جوانی که فراموش می کند شاخه گلی به محبوبش بدهد، سرانجام وی را از دست خواهد داد.


حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست.


فقط خودت می دانی که چه چیزی برایت بهترین است.


لازم نیست آدم از کوهی بالا رود تا بفهمد بلند است.


همیشه به قلبت بگو که ترس از رنج از خود رنج بدتر است. تاریکترین لحظه ی شب لحظه ی پیش از برآمدن آفتاب است.


در جوانی آنگاه که رویاهایمان با تمام قدرت در ما شعله ورند، خیلی شجاعیم، اما هنوز راه مبارزه را نمی دانیم. وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم، دیگر شجاعت آن را نداریم.


اگر نسبت به دیگران صبور باشیم، پذیرش خطاهای خودمان ساده تر می شود.


برای آگاهی از استعدادها و محدودیت هایتان، هیچ کس مناسب تر از خودتان نیست.


به خاطر ترس از دست دادن، چه چیزهایی را از دست داده ایم.


مردم جوری حرف می زنند که همه چیز را می دانند، اما اگر جسارت داشته باشی و سؤالی بپرسی آنها هیچ چیز نمی دانند.


قلب آدمها گاهی شکوه می کند، چرا که آدمها می ترسند بزرگترین رؤیاهایشان را برآورده کنند، به این دلیل که یا فکر می کنند لیاقتش را ندارند و یا اینکه نمی توانند از عهده ی آن برآیند.


تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه و ظیفه ی آدمیان است.


زمینی که روی آن زندگی می کنیم بهتر خواهد شد اگر ما بهتر باشیم و بدتر خواهد شد اگر ما بدتر باشیم.


عشق، آن چیزی است که “روح جهان” را وادار به دگرگونی و تکامل می کند.


نیک بختی را می توان در یک شن ساده ی صحرا یافت. چون یک دانه ی شن، یک لحظه از آفرینش است و جهان برای آفریدن آن میلیونها سال وقت گذاشته است.


ترس از رنج از خود رنج بدتر است.


آدمها می ترسند که بزرگترین رویاهایشان را برآورده کنند، چون یا به این می اندیشند که سزاوار آن نیستند و یا اینکه از عهده ی آن برنمی آیند.


اگر تو به حال توجه کنی، آن را بهتر خواهی کرد و اگر حال را بهتر کنی، آنچه از پس آن می آید بهتر خواهد شد.


کسی که به صحرا می رود نمی تواند عقب گرد کند و هنگامی که نمی شود به عقب بازگشت، فقط باید در جستجوی بهترین راه برای پیش رفتن بود.


تنها ترس ما این است که آنچه را داریم از دست بدهیم، خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان. این ترس زمانی از بین می رود که بفهمیم داستان زندگی ما و داستان جهان، هر دو را یک دست مشترک رقم زده است.


پیچ و خم ها برای کاروان اهمیت ندارد، چون هدف همواره ثابت است.


هرگز نمی توانیم درباره زندگی دیگران قضاوت کنیم، چون هر کس رنجها و درماندگی های خودش را دارد.


لحظاتی هست که جز غم و رنج چیزی رخ نمی دهد و نمی توانیم از آن دوری کنیم. تنها زمانی دلیلش را می فهمیم که بر آن غلبه کرده باشیم.


هر چیز در زندگی بهایی دارد؛ این آن چیزی است که مبارزین روشنایی می کوشند بیاموزند.


زمانی که ما همواره در پیرامون خود افراد مشخصی را ببینیم احساس می کنیم که آنها بخشی از زندگی ما هستند و چون بخشی از زندگی ما می شوند سرانجام تصمیم می گیرند که زندگی ما را تغییر دهند و اگر آن گونه که آنها آرزو دارند نباشیم از ما ناخشنود می شوند.


نشانه های خدا حقایقی بوده اند که منطق ذهنی من به خاطر سادگی شان از پذیرفتن آن ها سر باز می زده است.


برای نرگس می گریم، اما هرگز زیبایی در او نیافته بودم. برای نرگس می گریم، چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد، می توانستم در اعماق دیدگانش، بازتاب زیبایی خود را ببینم.


از کتابی استفاده کرد که خواندنش را تمام کرده بود. پیش از خواب به خودش یادآوری کرد که باید شروع به خواندن کتاب های ضخیم تری کند: هم خواندنشان بیشتر طول می کشید و هم به هنگام شب بالش های راحت تری بودند.


آنقدر به من عادت کرده اند که حتی برنامه ی زمانی من را هم می شناسند. لحظه ای تامل کرد و اندیشید که شاید بر عکس؛ او بود که به برنامه ی زمانی گوسفندها عادت کرده بود.


همیشه مطمئن بود گوسفندان می توانند صحبت هایش را بفهمند. به همین خاطر گاهی عادت داشت بخش های جالب کتاب را برایشان بخواند.


چوپان ها نیز همچون دریانوردها و خرده فروش های دوره گرد، همواره شهری را می شناسند که در آن کسی می زید که می تواند کاری کند تا شادی تنها سفر کردن در جهان را از یاد ببرند.


کسی که به سفر عادت دارد، می داند که همیشه لحظه ای فرا می رسد که باید رفت.


سپیده درست بعد از تاریکترین ساعات شب می دمد.


همه چیز تنها یک چیز است.و هنگامی که آرزوی چیزی راداری، سرار کیهان همدست میشود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.


هنگامی که گنج های بزرگی پیش رو داشته باشیم ، هرگز نمی فهمیم. می دانی چرا؟چون انسانها به گنج اعتقاد ندارند.


به ندای قلبت گوش بسپر.قلبت همه چیز را می داند،چون روح جهان را میبیند و یک روز نزدش باز می گردد.


به این دلیل باید به ندای قلبت گوش کنی،چون هرجا که قلبت باشد،گنجت همانجاست.


گاهی احساس می کنی که قلبت خیانت کار است و نمی خواهد به افسانه شخصی ات برسی.اما باید بدانی که این چیز خوب است.ثابت می کند قلبت زنده است.طبیعی ست که از مبادله ی هر آنچه بدست آورده ایم با یک رویا بترسیم.اما باید به ندای قلبت باز هم گوش کنی چون هرگز نمی توانی خاموشش کنی.و حتا اگر وانمود کنی به او گوش نمی دهی ،باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره ی زندگی و جهان ادامه می دهد.حتا اگر خیانتکار باشد.خیانت ضربه ای ست که انتظارش را نداری.اگر قلبت را خوب بشناسی ، هرگز در این کار موفق نمی شود.چون رویا ها و تمنا هایش را می شناسی و شیوه ی کنار آمدن با آنها را در میابی.هیچ کس نمی تواند از قلبش بگریزد.برای همین بهتر است انچه را می گوید بشنوی.بدین صورت،هرگز ضربه ای را دریافت نمی کنی که انتظارش را را نداشته باشی.


قلبت از رسیدن به افسانه شخصی ات خشنود است .حتا اگر گاهی هم اعتراض می کند به خاطر آن است که قلب یک انسان است و قلب انسانها این گونه است.از تحقق بخشیدن به بزرگترین رویاهاشان می ترسند،چون گمان می کنند سزاوارشان نیستند،یا نمی توانند به آنها تحقق ببخشند.قلب ها،حتا از ترس اندیشیدن به عشق هایی که منجر به جدایی ابدی می شوند،میمیرند، از ترس اندیشیدن به لحظه هایی که می توانستند زیبا باشند و نبودند،از ترس اندیشیدن به گنج هایی که می توانستند کشف شوند و برای همیشه در شن ها مدفون ماندند.چون اگر چنین شود،بسیار رنج می برد.در این لحضه باید به قلبت بگویی:”ترس از رنج،از خود رنج بدتر است.و این که هیچ قلبی ،تا زمانیکه در جست و جوی رویاهایش باشد،هرگز رنج نمی برد.چون هر لحظه ی جست و جو،لحظه ملاقات با خداوند و ابدیت است.همیشه به خاطر بسپار تاریک ترین ساعت ، پیش از طلوع خورشید فرا می رسد.


گاهی از کنار خطرهایی می گذری که هرگز درکشان نکرده ای.این قلب تو بوده است که کمک کرد از آن خطر ها به سلامت گذر کنی.قلب ها تنها به کسانی کمک می کنند که افسانه شخصی شان را می زیند.اما به کودکان،مست ها و پیران نیز بسیار کمک می کنند.و در جواب این سوال که “بدین ترتیب دیگر خطری وجود ندارد؟” فقط می توان گفت که قلب ها تمام تلاش خودشان را می کنند.


همیشه باید برای تغییرات آب و هوا آماده بود.


نمی دانم چطور می توان خدا را در مدرسه ای الهیات جست.


در آن حوالی افراد بسیاری را می شناخت و برای همین بود که سفر را دوست داشت. آدم همواره دوستان تازه ای می یافت و با این وجود مجبور نبود هر روز کنارشان بماند. اگر آدم همواره همان آدم های ثابت را ببیند، احساس می کند بخشی از زندگی اش را تشکیل می دهند. و از آنجا که بخشی از زندگی ما می شوند، هوس می کنند زندگی مان را هم تغییر بدهند. اگر آدم آن طور که آن ها انتظار دارند عمل نکند، به باد انتقادش می گیرند. چون هر کس فکر می کند دقیقا می داند ما باید چطور زندگی کنیم. اما هرگز نمی دانند چگونه باید زندگی خودشان را برگزینند.


مردم حرف های غریبی می زنند. گاهی بهتر است آدم مثل گوسفندها باشد که ساکتند و فقط دنبال آب و غذا هستند. و یا بهتر است مثل کتاب ها باشد، که وقتی آدم دلش می خواهد گوش بدهد، داستان های باور نکردنی برایش تعریف می کنند. اما وقتی با آدم ها حرف می زنیم، چیزهایی می گویند که آدم نمی داند مکالمه را چطور ادامه دهد.


تا وقتی فکر می کنی به اندازه ی کافی گوسفند داری نمی توانم به تو کمک کنم.


افسانه ی شخصی چیزی ست که همواره آرزوی انجامش را داری.


در زندگی هر چیز بهایی دارد.


گاهی بهتر است بگذاریم همه چیز همان طور که هست بماند.


می بایست میان چیزی که به آن عادت کرده بود و چیزی که دلش می خواست، تصمیم می گرفت.


برای او همه ی روزها یکسان بودند، و هنگامی که همه ی روزها یکسان باشند، معنایش آن است که آدم دیگر نمی تواند رخ دادهای نیکی را که با هر گردش خورشید در آسمان در زندگی اش رخ می دهند، درک کند.


به آزادی باد حسادت می کرد، و فهمید که می تواند همچون باد باشد. هیچ مانعی جز خودش وجود نداشت.


اگر خانه ی کسی را نبینی نمی توانی به او اعتماد کنی.


پول جادو می کند: آدم با داشتن پول هرگز تنها نمی ماند.


اگر خداوند گوسفندان را اینقدر خوب هدایت می کند، آدم ها را هم راهنمایی می کند.


گاهی در زمانی به کوتاهی یک فریاد ساده، همه چیز در زندگی زیر و رو می شود، پیش از آن که آدم بتواند خود را به آن عادت دهد.


بعد از این تلخ هستم و دیگر به هیچ کس اعتماد نمی کنم، چون یک نفر به من خیانت کرده. از آن هایی که گنج های نهفته را می یابند، بیزار می شوم، چون گنج خود را نیافتم.


من هم مثل همه ی آدم ها هستم: دنیا را به همان صورتی می بینم که دوست دارم باشد، و نه به آن صورتی که هست.


داشت چیزهای گوناگون و تازه ای می آموخت. چیزهای کهنه ای که پیش از آن تجربه شان کرده بود و با این وجود تازگی داشتند، چون بی آنکه متوجه شان شود، برایش رخ داده بودند. و متوجه شان نشده بود، چون به آن ها عادت کرده بود.


وقتی با گوسفندهایم دشت ها را می پیمودم، ممکن بود در اثر نیش افعی بمیرند. اما این بخشی از زندگی گوسفندها و چوپانان هاست.


تغییرات را دوست ندارم، نه تو و نه من، به حسن، آن بازرگان ثروتمند نمی مانیم. اگر او در خرید جنسی اشتباه کند، چندان آسیبی نمی بیند. اما ما دو تا باید همواره بار خطاهایمان را به دوش بکشیم.


می ترسم رویاهایم را تحقق ببخشم و بعد دیگر انگیزه ای برای ادامه ی زندگی نداشته باشم.


می ترسم این ها فقط یک فریب بزرگ باشند، برای همین هنوز رویاهایم را ترجیح می دهم.


نمی خواهم تغییر کنم چون نمی دانم چگونه باید تغییر کنم. دیگر به خودم بسیار عات کرده ام.


چیزهای دیگری هم باید در دنیا باشد که گوسفندها نمی توانند یاد بدهند. چون گوسفندها تنها در جستجوی آب و علف هستند. گمان می کنم آن ها نباشند که یاد می دهند: این من هستم که یاد می گیرم.


تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند. هنگامی که آدمی تصمیم می گیرد، در حقیقت به درون جریان نیرومندی پرتاب می شود که او را به مکانی می برد که در زمانِ تصمیم گیری خوابش را هم نمی دیده است.


کسی که مثل گوسفندها به سفر عادت داشته باشد، می داند که همواره سرانجام روزی فرا می رسد که باید رفت.


مهم نبود که چند بار باید دور بزنند، کاروان همواره به سوی همان هدف حرکت می کرد.


وقتی نمی توانیم برگردیم تنها باید به فکر بهترین روش پیش روی باشیم.


همه ی موجودات روی زمین هم روحی دارند. چه سنگ، چه گیاه، حیوان، یا فقط یک اندیشه ی ساده.


گفت: باید بیشتر به کاروان ها توجه کنم . جوان گفت: و من هم باید کتاب های شما را بخوانم.


تنها کسانی که رسالت فهمیدن دارند، می فهمند.


هر کس شیوه ی آموختن خودش را دارد. و شیوه ی او شیوه ی من نیست، و شیوه ی من شیوه ی او نیست. اما هر دو در جستجوی افسانه ی شخصی خودمان هستیم، برای همین به او احترام می گذارم.


زنده هستم. وقتی دارم می خورم، به چیزی جز خوردن نمی اندیشم. اگر در حرکت باشم، فقط راه می روم. اگر ناچار شوم بجنگم، آن روز نیز مانند هر روز دیگری، برای مردن خوب است. چون نه در گذشته زندگی می کنم و نه در آینده. تنها اکنون را دارم، و اکنون است که برایم جالب است. اگر بتوانی همواره در اکنون بمانی، انسان شادی هستی. آن وقت می فهمی که در صحرا زندگی هست، که آسمان ستاره دارد، و جنگجویان می جنگند، چون این بخشی از نوع بشر است. زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظه ای است که در آن می زی ایم، و فقط در همان لحظه.


شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند.


از عشق سخن گفتی. سپس چیزهای زیبایی به من آموختی، چیزهایی هم چون زبان و روح جهان. تمامی این ها، اندک اندک مرا به بخشی از وجود تو تبدیل کردند.


اگر من بخشی از افسانه ی تو باشم روزی بر می گردی.


نباید از شکست بترسم، ترسم از شکست، همان چیزی است که تا امروز مرا از جستجو باز داشته. و اکنون کاری را شروع کرده ام که می تواستم ده سال پیش آغاز کنم. اما از این که برای آن بیست سالِ دیگر صبر نکردم، دلشادم.


وقتی آدم عاشق باشد، همه چیز معنای بیشتری می یابد.


راز آینده اکنون است. اگر به اکنون توجه بسپاری ، می توانی آن را بهتر کنی. و اگر اکنون را بهتر کنی، آن چه پس از آن رخ می دهد نیز بهتر می شود.


عشق هیچ گاه انسانی را از دنبال کردن افسانه ی شخصی اش باز نمی دارد. اگر چنین شود، به خاطر آن است که عشقِ تو، عشقی راستین نبوده.


چیزی نگو، دووست داری چون دوست داری، برای عشق ورزیدن هیچ دلیلی وجود ندارد.


انسان ها بیشتر به بازگشت می اندیشند تا به رفتن.


اگر آن چه می یابی، از ماده ی ناب ساخته شده باشد، هرگز فاسد نمی شود و می توانی روزی به آن بازگردی. اگر همچون انفجار یک ستاره، تنها یک لحظه درخشش باشد، به هنگام بازگشت چیزی نمی یابی. اما انفجار یک ستاره را دیده ای. و تنها همین، ارزش تحمل رنج را دارد.


برای آموختن تنها یک روش وجود دارد عمل کردن.


صحرا هم همچون هر چیز دیگری بر روی زمین، به درک جهان کمک می کند. کافی است به یک دانه ی ساده ی شن بنگری و تمامی شگفتی های خلقت را در آن ببینی.


چشم ها قدرت روح را آشکار می کنند.


هنگامی که عشق می ورزیم هیچ نیازی به درک آنچه رخ می دهد نداریم.


کیمیاگری برای همین وجود دارد. برای آنکه هر انسانی گنجش را بجوید و آن را بیابد و سپس بخواهد بهتر از آنی باشد که در زندگی پیشینش بوده است.


وقتی می کوشیم از آنچه هستیم بهتر باشیم، همه چیز در پیرامون ما نیز بهتر می شود.


زندگی برای کسی که افسانه ی شخصی اش را می زید، سخاوتمند است.


نا توانی و بی لیاقتی مردم در انتخاب سرنوشت خودشان است


بزرگترین دروغ عالم: در مرحله ای از زندگی کنترل آنچه بر سرمان می آید از دستمان خارج می شود و سرنوشت هدایت آن را بر عهده می گیرد.


هرگز قبل از اینکه چیزی را بدست آوری، وعده آن را به کس دیگری نده.


همه ی اتفاقات بین طلوع و غروب خورشید رخ می دهد.


در مرحله ای از زندگی آدمها، هر چیزی روشن و امکان پذیر است. آنها نه از خیالبافی و نه از آرزوی کارهایی که می خواهند در زندگیشان رخ دهد، هراسی ندارند. اما با گذشت زمان، نیرویی مرموز آنها را متقاعد می کند که دسترسی به افسانه شخصی شان غیر ممکن است.


هرکس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می شوی.


وقتی چیزی را بخواهی همه ی کائنات دست به دست هم می دهند تا تو نائل به انجام آن شوی.


مردم خیلی زود در زندگیشان به دلیل هستی خود پی می برند، شاید به خاطر همین است خیلی زود تسلیم می شوند. اما همیشه وضع به همین صورت نیست.


یکنواختی ایام برای آدمها باعث می شود متوجه چیزهای خوبی که هر روز با طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق می افتد، نشوند.


خداوند برای هرکس در زندگی مسیری قرار داده است که باید آن را طی ککند. کافی است نشانه هایی را که خداوند بر سر راهت قرار داده، بخوانی.


یادت باشد به هر چیز که بر میخوری فقط یک چیز هست و دیگر هیچ.


یک پادشاه پیر هم باید گاهی احساس تکبر در خودش کند.


سعی کن نشانه ها را بشناسی و دنبال آن بروی


همه چیز، فقط یک چیز است.


همیشه باید بدانی که چه می خواهی؟


زیبایی، اغواکننده ترین چیزهاست


چیزهایی هست که از عهده ی آن بر می آییم اما نمی خواهیم آنها را انجام دهیم.


گاهی نمی توان مسیر جریان رودخانه را عوض کرد.


هرگز از رویاهایت صرف نظر نکن، به دنبال نشانه ها برو…


اتخاذ تصمیم فقط یک شروع است. وقتی آدمی تصمیمی بگیرد وارد جریان تندی می شود و این جریان او را به جاهایی می کشاند که هرگز هنگام تصمیم گیری تصورش را هم نمی کرده است.


اگر انسانها قادر باشند به آنچه که در زندگی نیاز دارند و به آنچه خواهان آن هستند دست پیدا کنند، هرگز لازم نیست از ناشناخته ها بترسند.


افسانۀ زندگی ما و سرگذشت همه ی کائنات با یک دست واحد نگاشته شده اند.


از پیچ و خم های زیادی عبور کرده ایم ولی همواره به سوی مقصد خویش پیش می رویم.


ساربان به پسرک گفت:من زنده ام . وقتی چیزی می خورم فقط به خوردن فکر می کنم، اگر راه بروم همۀ حواسم را به روی گامهایم متمرکز می کنم. اگر ناگزیر از جنگیدن باشم، آن روز، روز خوبی برای مردنم خواهد بود.


چون در گذشته یا آینده ام زندگی نمی کنم. من فقط حال را در می یابم.


از گذشته درس بگیر، در حال زندگی کن و به فکر آینده باش.


دنیا به زبانهای زیادی حرف می زند.


شاید خدا کویر را برای این آفریده تا انسانها قدر درختان خرما را بدانند.


زبان عشق چیزی است که قدرت خود را وقتی دو نگاه با هم تلاقی می کنند به کار می گیرد. عشق، زبانی با سابقه تر از بشریت و قدیمی تر از کویر

وقتی زبان عشق(زبان جهان) را یاد بگیری، کسی که انتظارت را می کشد به آسانی خواهی شناخت، چه در دل کویر باشد چه وسط یک شهر بزرگ

عشق زنجیر محکمی به پای عاشق می بندد تا در کنار معشوق خود بماند


دخترک به پسر گفت:من دختر صحرا هستم و از این بابت به خود می بالم. دوست دارم شوهرم مثل بادی که شنها را جابجا می کند آزاد باشد و به سوی هدفش برود. در صورت لزوم این حقیقیت را می پذیرم که او تکه ای از ابر، حیوان یا آب جوشیده شده از دل کویر شده است.


وقتی عاشق می شوی همه چیز برایت معنا پیدا می کند


هر چیزی بر روی کره زمین می تواند سرگذشت چیزهای دیگر را بازگو کند.


شترها خیانت کارند، هزاران قدم راه می روند بدون اینکه اثری از خستگی در آنها مشهود باشد، بعد یکدفعه به زانو می افتند و هلاک می شوند. اما اسب ها به تدریج خسته می شوند.


زندگی، زندگی را به سوی خود می کشد.


عشق هرگز مانع عاشق نمی شود. اگر عاشق از هدفش دست بکشد پس عشقش یک عشق واقعی نبوده است.


کیمیاگر به پسرک گفت:
اگر چیزی را که انسان می یابد مطلب کاملاً نابی باشد، هرگز از بین نمی رود. و او می تواند همیشه برگردد. اگر چیزی را که پیدا میکند یک جرقۀ آنی و گذرا مثل انفجار یک ستاره باشد در بازگشت هیچی نمی یابد.


خردمندان فهمیدند که این دنیای مادی فقط تصویر و رونوشتی از بهشت است، وجود این دنیا دال بر وجود دنیایی بی نقص و کامل دارد.


قلبت را بشناس و به ندای آن گوش کن


آدمها از اینکه به دنبال مهمترین رؤیاهایشان بروند می ترسند زیرا احساس می کنند شایسته آن رؤیاها نیستند و قادر نخواهند بود به آنها برسند.


هر لحظه ی جستجو ، لحظه ی رویارویی با خداست.


همه آنهایی که سعادتمندند خدا را در دل دارند و همانطور که کیمیاگر گفته بود سعادت در یک دانۀ شن صحرا هم پیدا می شود.


اگر بزرگترین ثروت های عالم را در اختیار داشته باشی و از آنها برای دیگران حرف بزنی ، به ندرت حرفت را باور می کنند.


بادها در سراسر عالم می وزند، نه زادگاهی دارند، نه جایی برای مردن


وقتی سعی کنیم از اینکه هستیم بهتر باشیم موجودات دور و بر ما هم بهتر می شوند.


همه آدم ها. در آغاز جوانی می دانند افسانه شخصی شان چیست

در آن دوره زندگی. همه چیز روشن است

همه چیز ممکن است و آدم از رویا و آرزوی آنچه دوست دارد در زندگی بکند. نمی ترسد

با این وجود. با گذشت زمان. نیرویی مرموز تلاش خود را برای اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیرممکن است. آغاز می کند.

نیروهایی هستند که ویرانگر می نمایند

اما در حقیقت چگونگی تحقق بخشیدن به افسانه شخصی مان را به ما می آموزند

نیروهایی هستند که روح و اراده ما را آماده می کنند

چون در این سیاره یک حقیقت بزرگ وجود دارد: هرکه باشی و هر کار کنی

وقتی چیزی را از ته دل طلب میکنی از این رو است که این خواسته در روح جهان متولد شده

این ماموریت تو بر روی زمین است.

روح جهان از خوش بینی انسان ها تغذیه می شود یا از بدبختی. ناکامی و حسادت آن ها

تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه آدمیان است

همه چیز تنها یک چیز است و هنگامی که آرزوی چیزی را داری

سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.

آدم ها خیلی زود دلیل زندگی خودشان را می آموزند

شاید به همین خاطر باشد که خیلی زود هم از آن دست می کشند.

خوب است بیاموزی که در زندگی هر چیزی بهایی دارد.

هنگامی که همه روزها یکسان باشد. معنایش آن است که آدم دیگر نمیتواند

رخدادهای نیکی را که با هر بار گردش خورشید در آسمان در زندگی اش رخ می دهد. درک کند.

راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری.

ناگهان احساس کرد که می تواند هم چون یک قربانی نگون بخت دزدان به دنیا بنگرد

یا همچون ماجراجویی در جستجوی گنج. پیش از آن که از شدت خستگی به خواب فرو برود

اندیشید: من ماجراجویی در جستجوی گنج هستم.

تصمیم ها تنها آغاز یک ماجرا هستند.

آدم هر چه به رویایش نزدیک تر شود. افسانه شخصی بیشتر به دلیل راستین زندگی اش تبدیل می شود.

وقتی از ژرفای قلبت چیزی را بخواهی. به روح جهان نزدیک تری. روح جهان همواره نیروی مثبتی است.

زندگی یک جشن است ؛ جشنی عظیم. چون همواره در همان لحظه ای است که در آن زندگی می کنیم و فقط در همان لحظه.

بخش های زیبای

وقتی آدم عاشق باشد. همه چیز معنای بیشتری می یابد.

ما هستیم که روح جهان را تغذیه می کنیم و زمینی که بر آن زندگی می کنیم

بهتر یا بدتر خواهد شد. اگر ما بهتر یا بدتر شویم. اینجاست که نیروی عشق وارد می شود

چون تا زمانی که عشق بورزیم. همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم.

وقتی می کوشیم از آنچه هستیم بهتر باشیم. همه چیز پیرامون ما نیز بهتر خواهد شد.

راز آینده در اکنون است. اگر به اکنون توجه بسپاری می توانی آن را بهتر کنی

و اگر اکنون را بهتر کنی. آنچه پس از آن رخ خواهد داد نیز بهتر خواهد شد.

برای آموختن تنها یک روش وجود دارد: عمل کردن

¨


تنها یک چیز می تواند یک رؤیا را به ناممکن تبدیل کند: ترس از شکست

معمولا مرگ باعث می شود آدم زندگی را بیشتر احساس کند.

به ندای قلبت گوش بسپار. قلبت همه چیز را می داند. چون روح جهان را می بیند و یک روز به نزدش باز خواهد گشت.

 


Every few decades a book is published that changes the lives of its readers forever. This is such a book — a magical fable about learning to listen to your heart, read the omens strewn along life’s path and, above all, follow your dreams. Released on CD for the first time to celebrate the 10th anniversary of this modern classic. This is the magical story of Santiago, an Andalusian shepherd boy who dreams of travelling the world in search of a worldly treasure as fabulous as any ever found. From his home in Spain he journeys to the markets of Tangiers, and from there into the Egyptian desert, where a fateful encounter with the alchemist awaits him With Paulo’s visionary blend of spirituality, magical realism and folklore, The Alchemist is a story with the power to inspire nations and change people’s lives. At last this charming tale of discovery, meaning and personal growth is available on CD. The audio enhances the fairy-tale quality of the story and is suitable for listeners of all ages. It is as much a motivational/personal development book as it is a great story.


The Alchemist Quotes

 

“And, when you want something, all the universe conspires in helping you to achieve it.”

“It’s the possibility of having a dream come true that makes life interesting.”

“When we love, we always strive to become better than we are. When we strive to become better than we are, everything around us becomes better too.”

“One is loved because one is loved. No reason is needed for loving.”

“There is only one thing that makes a dream impossible to achieve: the fear of failure.”

“So, I love you because the entire universe conspired to help me find you.”

“The secret of life, though, is to fall seven times and to get up eight times.”

“The simple things are also the most extraordinary things, and only the wise can see them.”

“Everyone seems to have a clear idea of how other people should lead their lives, but none about his or her own.”

“Remember that wherever your heart is, there you will find your treasure.”

“Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. And that no heart has ever suffered when it goes in search of its dreams, because every second of the search is a second’s encounter with God and with eternity.”

“No matter what he does, every person on earth plays a central role in the history of the world. And normally he doesn’t know it.”

“Don’t give in to your fears. If you do, you won’t be able to talk to your heart.”

“This is what we call love. When you are loved, you can do anything in creation. When you are loved, there’s no need at all to understand what’s happening, because everything happens within you.”

“People are capable, at any time in their lives, of doing what they dream of.”

“We are travelers on a cosmic journey,stardust,swirling and dancing in the eddies and whirlpools of infinity. Life is eternal. We have stopped for a moment to encounter each other, to meet, to love, to share.This is a precious moment. It is a little parenthesis in eternity.”

“Everything that happens once can never happen again. But everything that happens twice will surely happen a third time.”

“If someone isn’t what others want them to be, the others become angry. Everyone seems to have a clear idea of how other people should lead their lives, but none about his or her own.”

“I don’t live in either my past or my future. I’m interested only in the present. If you can concentrate always on the present, you’ll be a happy man. Life will be a party for you, a grand festival, because life is the moment we’re living now.”

“Your eyes show the strength of your soul.”

“When each day is the same as the next, it’s because people fail to recognize the good things that happen in their lives every day that the sun rises.”

“You will never be able to escape from your heart. So it’s better to listen to what it has to say.”

“Why do we have to listen to our hearts?” the boy asked.
“Because, wherever your heart is, that is where you will find your treasure.”

“Every blessing ignored becomes a curse.”

“When we strive to become better than we are, everything around us becomes better, too.”

“It was the pure Language of the World. It required no explanation, just as the universe needs none as it travels through endless time. What the boy felt at that moment was that he was in the presence of the only woman in his life, and that, with no need for words, she recognized the same thing. He was more certain of it than of anything in the world. He had been told by his parents and grandparents that he must fall in love and really know a person before becoming committed. But maybe people who felt that way had never learned the universal language. Because, when you know that language, it’s easy to understand that someone in the world awaits you, whether it’s in the middle of the desert or in some great city. And when two such people encounter each other, and their eyes meet, the past and the future become unimportant. There is only that moment, and the incredible certainty that everything under the sun has been written by one hand only. It is the hand that evokes love, and creates a twin soul for every person in the world. Without such love, one’s dreams would have no meaning.”

“If you start by promising what you don’t even have yet, you’ll lose your desire to work towards getting it.”

“Intuition is really a sudden immersion of the soul into the universal current of life.” 

 

مطالعه بیشتر

دانلود
راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
  • در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دانلود کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت
0
معرفی کامل و دانلود کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho
دانلود کتاب The Alchemist نوشته Paulo Coelho

۲۰,۰۰۰ تومان