دست چپ تاریکی (The Left Hand of Darkness) کتابی علمیتخیلی نوشته اورسولا لو گویین است و یکی از کتابهای تحسین شده علمی-تخیلی به شمار میرود. این کتاب رمانی باریکبین، جدی و خوشپرداخت است. کتابی که بیشتر بهخاطر تحلیل بهجا و بههنگامش از سیاستهای روابط جنسی مورد ستایش و بحث بسیار قرار گرفتهاست. این اثر جزو اولین آثار جدی در زمینه داستانهای علمی تخیلی فمینیستی است.
کتاب اولین بار در سال ۱۹۶۹ به چاپ رسید و بعدها، در سال ۱۹۹۴ نسخهٔ تجدید چاپ شده آن از سوی انتشارات واکر Walker شامل مؤخرهای اضافه که شامل ۶۰ صفحه مطلب در ۴ ضمیمه است، منتشر شد.
در این کتاب، انسانها در دنیای زمستان (Winter) دوجنسی هستند و قادر به گسترش مادینگی یا نرینگی شخصیتهای جنسی خود در طول فازهای باروری هستند. فرستادهای از اجتماع کهکشانی سیاستهای محلی را آشفته کرده و مجبور میشود تجربیاتش را در روابط با انسانها تغییر دهد.
دست چپ تاریکی جایزه نبولا سال ۱۹۶۹ و جایزه هوگو سال ۱۹۷۰ را از آن خود کردهاست. همچنین در سال ۱۹۸۷ مجلهٔ Locus آن را دومین رمان برتر علمیتخیلی همهٔ دورانها به انتخاب خوانندگان اعلام کرد. در همین سال هارولد بلوم نقدی بر کتاب نوشت و گفت «در دوران ما اورسولا لوگویین، بیشتر از تالکین ادبیات خیالپردازانه را به ادبیات فاخر ارتقا داده است.»
درباره داستان دست چپ تاریکی
اورسولا لو گویین ، نویسندهی داستان دست چپ تاریکی، تعدادی داستان بلند و کوتاه دارد که در ستینگ مشترکی اتفاق میافتند. آیندهی بسیار دوردستی است که در آن انسانها در سیارههای مختلفی در جای جای کائنات زندگی میکنند، سیارههای شرایط جوی و زیستی مختلفی دارند، اما به هرحال همگی برای زندگی انسان مناسب هستند. آن طور که از داستانها میفهمیم تمام این انسانهای نیای مشترکی دارند که تمدنی بسیار بسیار کهن است که خود را «هاین» مینامند و همین نژاد انسانها را در سیارههای دیگر پخش کرده. این تمدن کهن هر از گاهی به سیارههای مسکونی سر میزند و در صورتی که انسانهای ساکن آن سیاره به مرحلهای از هوشمندی و تمدن رسیده باشند که آمادگی پذیرفتن حقیقت و برقراری ارتباط با دیگر انسانها را داشته باشند، حقیقت را به آنها میگویند و به این ترتیب آنها عضو جامعهی بزرگتر انسانی میشوند. برای این منظور، ابتدا یک سفیر به آن سیاره فرستاده میشود تا با مقامات بالایی و دانشمندانِ آن سیاره تماس بگیرد و در صورتی که این آمادگی برای پذیرش وجود داشت ا رتباط اصلی برقرار شود. «دست چپ تاریکی» داستانِ یکی از این سفیرها را روایت میکند که به سیارهای فرستاده شده که گِثِن[۲] نام دارد و در زبان محلی به معنای «زمستان» است.
سیارهای که داستان روی آن اتفاق میافتد، در یکی از دورههای طولانی یخبندان خود قرار دارد، تمدن انسانی ساکن «زمستان» از ابتدای حضورشان تا لحظهی حال را در یک زمستان طولانی به سر بُردهاند، دورههای بسیار کوتاهی وجود دارد که یخها اندکی آب میشوند و برف نمیبارد و همینها جای بهار و تابستانشان است. تمدن مکتوبِ این سیاره چیزی نزدیک به ده هزار سال است، اما از نظر پیشرفت فناوری چیزی شبیه به اواسط قرن بیستم ما هستند.
داستان از زبان گِنلی آی سفیر هاین روایت میشود، اما او خود در مقدمه میگوید که این داستانِ من نیست و تنها راویاش هم من نیستم. داستان ماجرای سفر پر مخاطرهی گنلی درون «زمستان» و تلاشِ او برای متقاعد کردن دولتمردانِ سیاره برای پیوستن به جامعهی جهانیِ انسانها است. اما در این بین او با مردمانِ «زمستان» آشنا میشود که خصوصیات غریبی دارند، افسانهها و تاریخشان را میخواند و کنار آنها زندگی و سفر میکند، عاشق میشود، آن هم عشقی بسیار غریب، فرار میکند، تا پای مرگ پیش میرود…
نقد کتاب دست چپ تاریکی
لگویین از خانوادهای انسانشناس و جامعهشناس میآید و جامعهشناسی علاقهمندی خود او هم هست. او در مصاحبهای چنین گفته که نویسندگان علمیتخیلی سخت، فقط علومی مانند فیزیک و ستارهشناسی را علم به حساب میآورند و انگار جامعهشناسی زیادی برایشان نرم است. ولی حقیقت این است که جامعهشناسی هم یک علم است و گمانهزنی در وادی جامعهشناسی و روابط انسانی هم یکی از زیرگونههای جذاب علمیتخیلی به شمار میرود.
لگویین از جمله نویسندههایی است که هم داستانهای فانتزیِ موفق و محبوب دارند و هم علمیتخیلیهای مشهور و قوی. داستانهای لگویین فانتزیهای ساده و تکبُعدی نیستند، برعکس داستانهایی چندلایه و عمیق تعریف میکند که از زوایای مختلف قابل بررسی هستند. آنچه هم در فانتزیها و هم در علمیتخیلیهای لگویین جلب توجه میکند، نگاه جامعهشناسانهی او و علاقهمندیاش به گمانهزنی در زمینهی ساختار جامعه و ساختارهای جایگزین و احتمالی است. معروفترین اثر فانتزی لگویین «دریا زمین» است. در «دریازمین» لگویین در عین حال که داستانی فانتزی با درونمایهی کلاسیک نبرد خیر و شر و پویشِ شخصیِ یک فرد به سوی وارستگی و فرازنگی را روایت میکند، اما توصیفش از زندگی مردمان و جوامعِ آنها در ستینگ داستان بسیار قوی و خواندنی است.
دو داستان علمیتخیلی بلند و مهم لگویین، «مخلوع» و «دست چپ تاریکی» به شکلی کاملتر و عمیقتر به بررسی دو جامعه با ساختاری بسیار متفاوت از آنچه ما میشناسیم پرداختهاند. دربارهی «مخلوع» سخن بسیار میتوان گفت که از حوصلهی این نوشته خارج است، فقط همین بس که کتاب به صورت تمام و کمال مهندسی یک جامعهی آنارشیستی است که از نظر نویسنده محتمل است و امکان بقا دارد.
اما «دست چپ تاریکی» جامعهای به کل متفاوت را زیر ذرهبین آورده. چند نکتهی مهم دربارهی این داستان وجود دارد. اول از همه «زمستان». اسم خودِ سیاره «زمستان» است و سیاره در یکی از دورههای یخبندانش به سر میبرد. تمام چیزی که ساکنان این سیاره از آب و هوا میدانند، زمستان است. آب و هوای سرد و سخت روی روند پیشرفت فناوری و همینطور روی خلق و خوی ساکنان این سیاره تاثیرگذار بوده. اما نکتهی مهم و اصلی که به نوعی گویی هدفِ اصلی نویسنده از خلقِ این دنیا است، تفاوت بیولوژیک انسانهای این سیاره با سایر نژادهای انسانی است. انسانهای ساکن زمستان، همگی از نظر جنسی، دوجنسی هستند، یعنی ارگانهای هر دو جنس مونث و مذکر را دارند، در کنارِ این تفاوت عظیم، تفاوت دیگرشان این است که بر خلاف انسانها، در تمام طول ماه از نظر جنسی خنثی هستند، یعنی نه مرد هستند و نه زن و تنها در یک بازهی کوتاه در هر ماه، جنسیتی مردانه یا زنانه به خود میگیرند که بستگی به شرایط مختلفی دارد و اصلا ثابت نیست. در آن بازهی کوتاه، افراد در مرخصی به سر میبرند و سر کارهایشان حاضر نمیشوند. متوجه هستید که با چطور جامعهای رو به رو هستیم؟ جامعهای که جنسیت به کل از آن حذف شده. از تمام مناسبتهای اجتماعی و سیاسی. از روابط، میان افراد در دستگاههای اداری و غیره. دیگر هیچ نوع فساد اداری جنسیتی نخواهیم داشت، هیچ نوع خدعه و کلک و فریفتن با استفاده از حقههای جنسیتی در کار نیست.
پس آیا با نوعی مدینهی فاضله طرف هستیم؟ اصلا و ابدا. جامعهای که در زمستان میبینیم، یک جامعهی انسانی است، با آنچه که ما میشناسیم تفاوت دارد، ولی لگویین اصلا قصد نداشه که چنین جامعهای را تحسین یا تقدیس کند. نگاه لگویین در کتاب، نگاهی موشکافانه به مسئلهی جنسیت و تاثیرش روی تمام مناسبتهای اجتماعی است و تمام کتاب میتواند برای خواننده به منزلهی یک علامت سوال بزرگ باشد. اگر واقعا چنین جامعهای میتوانست وجود داشته باشد چه شکلی میشد؟
پاسخ برای هر خواننده میتواند متفاوت باشد.
عقاید کمابیش فمینیستی لگویین در آثار دیگری از او هم دیده شدهاند. در این داستان هم نگاه لگویین به گونهای است که کفهی ترازوی داستان به نفع فمینیستها خم شده. یکی از نکات بارز سیارهی «زمستان» این است که در طول ده هزار سال تاریخ تمدن مکتوبش، هیچ جنگ و کشتار جمعی اتفاق نیافتاده. اصلا هیچ نوع سلاح کشتار جمعی ندارند. اسلحههایی دارند که شبیه به اسلحههای متداول ما در زمین است، اما تولید انبوه نمیشوند و برای جاهایی مثل مرزبانی یا ادارهی پلیس استفاده میشوند و خبری از کارخانههای تولید جنگافزارهایی چون تانک و توپ و موشک نیست.
گنلی آی، که راوی داستان است، به این نتیجه میرسد، که جنگ و کشتار خصلت جنس مذکر است و به این دلیل که ساکنان زمستان نه واقعا مرد هستند و نه زن، میلی به کُشتار و خونریزی ندارند. اشتباه نشود، این طور نیست که انسانهایی پرهیزکار و فرشتهسیرت باشند. آنها هم درگیریهای خودشان را دارند، جنگ قدرت بر سر تصاحب حکومت کشورها، دسیسهها و توطئههای بینالمللی، جنگ سرد و امثالهم. اما قشونکشی نمیکنند و بمب بر سر هم نمیبارند. جنگ و دعواها را به گونهای دیگر پیش میبرند، راهی کمتر خونبار برای مناقشات بشری پیدا کردهاند.
اهالی گثن همانقدر که میتوانند زن باشند، مرد هم میتوانند باشند، اما چهره و خصوصیات فیزیکیشان به زنها نزدیکتر است، آنها کوچک، کمابیش فربه با پوستی به رنگ تیره هستند.
یکی دیگر از مضامین کلیدی داستان، بحث «خیانت» و «خائن» بودن است. در گثن دو کشور بزرگ و اصلی در آستانهی نوعی درگیری به سر میبرند. گنلی ابتدا در کشور کارهاید است ولی سیر داستان او را به فرار و رفتن به سوی کشور دیگر میراند. و در این پویش سخت در چشماندازهای سخت و یخبسته، او یک خائن است و همراهش که تنها دوست و همپیمانِ اوست، کسی است که اصلا نمیتواند به او اعتماد کند. در تمام طول داستان این ماجرای اعتماد و خیانت پیوسته در ذهن شخصیت اول تکرار میشوند.
دنیایی که لگویین در دست چپ تاریکی خلق کرده و در آن سوالهایی بنیادی دربارهی خلق و خوی انسانی مطرح میکند، تنها در عرصهی ادبیات ژانر امکان به وجود آمدن داشته و هر قدر هم که بحثهای جامعهشناسی مطرح شده در آن ناب باشند، نمیتوانست خودش را در جریان اصلی ادبیات جای بدهد. بنابراین اگرچه گاه گمانهزنیهای داستانهای علمیتخیلی از دید اکثریت سخت و دشوار و غیرقابل فهم میشوند، اما علمیتخیلیهای جامعهشناسانه نظیر آثار لگویین میتوانند برای همهی طرفداران ادبیات جالب باشند.
جوایز کتاب دست چپ تاریکی
جایزهٔ نبولا برای بهترین داستان بلند در سال ۱۹۷۰
جایزهٔ هوگو برای بهترین داستان بلند در سال ۱۹۷۰
جایزه دیگری (جایزه جیمز تیپتری جونیور) در سال ۱۹۹۵