رمان سوئدی شهر خرس نوشته فردریک بکمن Fredrik Backman که در انگلیسی با نام Beartown منتشر شده ، درباره ی امیدهاییست که باعث در کنار هم ماندن و رازهایی که باعث جدایی مردم یک جامعه کوچک که مصداق کل جهان است میشود
معرفی و دانلود نسخه انگلیسی کتاب شهر خرس فردریک بکمن
download Beartown by Fredrik Backman
نام انگلیسی کتاب:
Beartown
نام سوئدی کتاب:
Björnstad
نام فارسی کتاب:
شهر خرس
نویسنده:
فردریک بکمن
Fredrik Backman
ترجمه از سوئدی به انگلیسی :
Neil Smith
انتشارات:
ATRIA BOOKS
درباره کتاب شهر خرس (Beartown) فردریک بکمن :
مردم می گویند کارشهر خرس دیگر تمام شده و رونقی ندارد ،شهر کوچکی که در اعماق جنگل واقع شده ، جایی که درختان همیشه درحال تجاوز به حریم آن هستند . در کنار دریاچه این شهر ، یک زمین هاکی روی یخ قدیمی وجود دارد که توسط کارگرانی که این شهر را را تاسیس کردند ، ساخته شده است. این زمین هاکی دلیلیست که مردم معتقدند که فردا روز بهتری برای آنها خواهد بود.
تیم هاکی نوجوانان آنها قرار است در مرحله نیمه نهایی مسابقات ملی رقابت کند و در واقع آنها در یک قدمی پیروزی قرار دارند. تمام امیدها و آرزوهای این مردم اکنون بر روی شانه های چند نوجوان استوار است.. اگر این نوجوانان پیروز شوند سرمایه گذاران زیادی به شهر امده و شهر رونق پیدا می کند.
قبول مسئولیت امید ها و آرزوهای تمام مردم این شهر ، بار سنگینیست و این مسابقه باعث یک عمل خشونت آمیز و آسیب دیدن دختر جوانی میشود و شهر را در آشفتگی فرو میبرد.این اتفاقات بیرون زمین است که این شهر را برای همیشه دگرگون میکند و عشق،فداکاری،دوستی ها و روابط خانوادگی مستحکم در میدرخشد..
شهر خرس درباره ی امیدهاییست که باعث در کنار هم ماندن و رازهایی که باعث جدایی مردم یک جامعه کوچک که مصداق کل جهان است میشود چون مردم این شهر خرس ها را خوب میشناسند…و درخت گیلاس همیشه بوی گیلاس میدهد.
معرفی کتاب های جدید در پیج اینستاگرام بیبلیوفایل
در بخشی از ترجمه فارسی کتاب شهر خرس میخوانیم:
شهری در جنگل هست که عاشق یک بازی است. دختری هست نشسته روی یک تخت که دارد برای بهترین دوستش گیتار میزند. مرد جوانی هست نشسته در دفتر پلیس که سعی میکند چهرهاش علامتی از ترس بروز ندهد. در راهرویی در بیمارستان پرستاری از کنار وکیلی رد میشود که بلندبلند با موبایلش حرف میزند. در جایگاه تماشاچیان رینگی در پایتخت، در کنار اسپانسرها و مجمع عمومی که ده سال پیش به مدیرعامل خندیدند که گفت روزی میرسد که بهترین تیم جوانان را خواهند داشت، مردان و زنانی به پا ایستادهاند و داد میزنند که خرسهای بیورن استادند. حالا هر کس که کوچکترین ارتباطی با باشگاه دارد اینجاست، به جز آقای مدیرعامل.
تیمی، چوب در دست، در رختکن ایستاده و منتظر شروع بازی است. برادری موبایل در دست روی نیمکت نشسته و منتظر است که دوستانش در اینترنت چیزی در مورد خواهر بزرگترش بنویسند. یک دفتر وکالت تلفنی از یک مشتری ثروتمند دریافت میکند و در دفتر وکالت دیگری مادری جنگ را آغاز کرده است. دختر آنقدر گیتار میزند تا دوستش خواب برود. دم در پدری ایستاده و به این میاندیشد که این دختران تاب ماجرا را خواهند آورد، قادرند با آن کنار بیایند. و او دقیقاً از همین میترسد. چون آنوقت همهی دنیا فکر میکنند خب، اتفاقی نیفتاده که!
بازیکنی هست با شمارهی شانزده که درست از همان وقتی که اسکیت یاد گرفت میداند برای برد به چه چیز نیاز است. میداند که برد در ذهن آنهاست که اتفاق میافتد و مربیاش به او آموخته که هاکی چقدر موسیقایی است: هر تیمی ریتم و تمپوی خودش را دارد. اگر این ریتم را به هم بزنی، موسیقی آنها را به هم زدهای، چون حتی بهترین موسیقیدانان دنیا هم از اینکه مجبور باشند خارج بزنند متنفرند. اما اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، نمیتوان جلویش را گرفت. اجسام در حال حرکت مایلاند جهت و سرعت حرکتشان را حفظ کنند، و چقدر احمق است کسی که جلوی یک گلولهی برف در حال غلتیدن از ارتفاع بایستد. و این همان چیزی است که اهالی ورزش نامش را گذاشتهاند «مومنتم یا تکانه»، گرچه در درسهای فیزیک خواندهایم که این «اینرسی» است. دیوید همیشه با بنی رک بوده: «وقتی یه چیز تو تیم درست باشه، همه چیز خیلی سادهتر میشه و اتوماتیک بهتر و بهتر هم میشه اوضاع. اما فقط اگه یه ذره بتونی دردسر براشون درست کنی، حتی یه ذره، اونوقت میبینی که خودشون شروع میکنن بیشتر واسه خودشون دردسر درست کنن.» قانون تعادل همین است؛ همه چیز به فوتی بند است.
مایا بیدار میشود اما توی تختش می ماند و گیتار میزند. دیوار های اتاقش پوشیده شده از نقاشی های خودکاری و بلیت کنسرت هایی که در شهر های دور از اینجا رفته است.
نه به آن تعدادی که خودش دلش میخواهد، اما خیلی بیشتر از آنچه پدر و مادرش موافق باشند. عاشق گیتارش است، همه چیزش؛
وزنی که روی بدنش می افتد، صدایی که از چوبش در می آید وقتی با سر انگشت به آن ضربه می زند، سیم هایی که پوستش را میخراشند.
شهری در جنگل هست که عاشق یک بازی است. دختری هست نشسته روی یک تخت که دارد برای بهترین دوستش گیتار میزند. مرد جوانی هست نشسته در دفتر پلیس که سعی میکند چهرهاش علامتی از ترس بروز ندهد. در راهرویی در بیمارستان پرستاری از کنار وکیلی رد میشود که بلندبلند با موبایلش حرف میزند. در جایگاه تماشاچیان رینگی در پایتخت، در کنار اسپانسرها و مجمع عمومی که ده سال پیش به مدیرعامل خندیدند که گفت روزی میرسد که بهترین تیم جوانان را خواهند داشت، مردان و زنانی به پا ایستادهاند و داد میزنند که خرسهای بیورن استادند. حالا هر کس که کوچکترین ارتباطی با باشگاه دارد اینجاست، به جز آقای مدیرعامل.
بازیکنی هست با شمارهی شانزده که درست از همان وقتی که اسکیت یاد گرفت میداند برای برد به چه چیز نیاز است. میداند که برد در ذهن آنهاست که اتفاق میافتد و مربیاش به او آموخته که هاکی چقدر موسیقایی است: هر تیمی ریتم و تمپوی خودش را دارد. اگر این ریتم را به هم بزنی، موسیقی آنها را به هم زدهای، چون حتی بهترین موسیقیدانان دنیا هم از اینکه مجبور باشند خارج بزنند متنفرند. اما اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، نمیتوان جلویش را گرفت. اجسام در حال حرکت مایلاند جهت و سرعت حرکتشان را حفظ کنند، و چقدر احمق است کسی که جلوی یک گلولهی برف در حال غلتیدن از ارتفاع بایستد. و این همان چیزی است که اهالی ورزش نامش را گذاشتهاند «مومنتم یا تکانه»، گرچه در درسهای فیزیک خواندهایم که این «اینرسی» است. دیوید همیشه با بنی رک بوده: «وقتی یه چیز تو تیم درست باشه، همه چیز خیلی سادهتر میشه و اتوماتیک بهتر و بهتر هم میشه اوضاع. اما فقط اگه یه ذره بتونی دردسر براشون درست کنی، حتی یه ذره، اونوقت میبینی که خودشون شروع میکنن بیشتر واسه خودشون دردسر درست کنن.» قانون تعادل همین است؛ همه چیز به فوتی بند است.
بخش ها و جملاتی کوتاه از ترجمه فارسی شهر خرس:
- تعرض برای متعرض فقط چند دقیقه طول میکشد، اما برای قربانی تا ابد.
-
اگر صادق باشی، سرت کلاه میگذارند، اما صادق باش. اگر مهربان باشی، از سر خودخواهی متهمت میکنند، اما مهربان باش.
-
پدر و مادر بودن باعث میشود احساس کنی پتویی هستی که همیشه کوچکتر از آنی است که باید باشد؛ مهم نیست چقدر سعی کنی همه را بپوشانی، همیشه کسی هست که سردش است.
-
انسان خطاهای بسیاری میکند که بدترینشان غرور است.
-
دین امری است بین شما و دیگر مردم؛ پر از تفسیر و تئوری و عقاید مختلف. ولی ایمان… فقط بین تو و خداست.
-
وقتی شانس برنده شدن داری که خواستت برای برد بیشتر از ترست از باخت باشد. هیچکس وقتی که ترسیده برنده نمیشود.
-
هر چه را میسازی دیگران نابود میکنند، اما باز هم بساز، چون در پایان فقط تو هستی و خدا و این مسئله بین شما دو تا است، نه بین تو و دیگران.
-
آدمها نمیتوانند دلایلی را که باعث شد عاشق چیزی بشوند به یاد بیاورند،
-
فرق واضحی هست بین بچههای خانوادههای فقیر و بقیهی بچهها. و چقدر آدم ناگهان پیر میشود وقتی که این فرق را بفهمد.
-
نمیتوان به یک سنگ قبر خیره شد و تقاضای بخشش کرد.
-
آدمهای بیشعور! مشکل شماهایین! مذهب جنگ نمیآره، تفنگها هم خودبهخود آدم نمیکشن، و تو هم باید این رو بکنی تو کلهات که هاکی به کسی تعرض نمیکنه! میدونی کی این کارها رو میکنه؟ جنگ و قتل و تعرض رو؟» سونه صدایش را صاف میکند. «آدمها؟» «آدمها! آدمهای آشغال!»
-
آدمها نمیتوانند دلایلی را که باعث شد عاشق چیزی بشوند به یاد بیاورند
-
شب که میرسد و حقیقت برملا میشود، هیچکس در بیورناستاد نام مایا را در موبایل یا کامپیوترش نمینویسد، فقط مینویسند «م»، یا «خانم جوان» یا «هرزه». هیچکس دربارهی «تعرض» حرفی نمیزند، همه از «ادعا» میگویند یا «دروغ». با «چیزی نشده» شروع میشود و بعد تبدیل میشود به «اگر هم چیزی شده، خودش خواسته» و به این میرسد که «اگر هم خودش نخواسته، باز هم فقط باید خود او را سرزنش کرد؛ انتظار داشت چه اتفاقی بیفتد وقتی زیاد مینوشد و با او میرود توی اتاق؟» با «خودش خواست» شروع شده و به «حقش بود» ختم میشود.
-
اگر صادق باشی، سرت کلاه میگذارند، اما صادق باش. اگر مهربان باشی، از سر خودخواهی متهمت میکنند، اما مهربان باش. تمامی خوبیهای امروزت فردا به دست فراموشی سپرده میشود، اما خوبی کن.
-
چیزی که کوین بیش از هر چیزی میخواهد این است: بتواند مثل بنی دنیا را به هیچ بگیرد و از شر دنیا در امان باشد.
-
پدر و مادر بودن باعث میشود احساس کنی پتویی هستی که همیشه کوچکتر از آنی است که باید باشد؛ مهم نیست چقدر سعی کنی همه را بپوشانی، همیشه کسی هست که سردش است.
-
جاهایی مثل اینجا چشم امیدشان به جوانانشان است، چون تنها آنها هستندکه به یاد ندارند اوضاع قبلاً بهتر بود.
-
همهی ما بزرگسالان در زندگی روزهایی داریم که کاملاً احساس تهی بودن میکنیم. وقتهایی که دیگر نمیدانیم داریم اینهمه وقت را صرف جنگیدن برای چه میکنیم، وقتهایی که واقعیت و نگرانیهای روزمره به ما هجوم میآورد و نمیدانیم دیگر چقدر میتوانیم دوام بیاوریم. مسئلهی جالب این است که ما همه این توانایی را داریم که مدتها به همین ترتیب زندگی کنیم و دست از این افکار هم برنداریم، اما وحشتناک اینجاست که نمیدانیم دقیقاً چه مدت.
-
جوانانشان را با همان ارزشهایی تربیت میکنند که اجدادشان با آن این جامعه را ساختند: سخت کار کن، هر بلایی سرت آمد، شکایت نکن و دهنت را ببند
-
ما همان چیزی میشویم که به ما گفته شده هستیم.
-
مادرش گاه دم گوشش میگوید: «به آدمی که تو زندگیش چیزی رو نداره که بیدلیل عاشقش باشه اعتماد نکن.»
-
تنهایی یک بیماری نامرئی است. رامونا از وقتی هولگر او را ترک کرده مثل حیواناتی است که در برنامههای مستند حیات وحش میبیند در شبهایی که قرص خواب هم جوابگو نیست. همانهایی که اینقدر در اسارت بودهاند که حتی وقتی همهی میلههای قفس را هم برداری هیچ تلاشی برای فرار نمیکنند. هر موجود زندهای که مدتی طولانی پشت میلهها باشد از ناشناخته بیشتر میترسد تا از اسارت.
-
به این دلیل است که جاهایی مثل اینجا چشم امیدشان به جوانانشان است، چون تنها آنها هستندکه به یاد ندارند اوضاع قبلاً بهتر بود.
-
هیچ اهمیتی به نظر دیگران نده. وقتی برنده بشیم، همه دوستمون خواهند داشت.»
-
«دیوید، من بچه ندارم، اما میخوای بهترین توصیهام رو برای پدر بودن بشنوی؟» «آره.» «این کلمهها رو یاد بگیر: “ببخشید اشتباه کردم.”»
-
طبیعت و انسان سر جا دارن با هم طنابکشی میکنن.
-
آدمها گاه میگویند غم چیزی روانی است، اما گیر افتادن در دام آن یک مسئلهی فیزیکی است. اولی زخم است و دومی عضوی قطعشده.
-
جوکها چنین قدرتی دارند. میتوانند انحصارطلب باشند و یا جمعگرا؛ ما بسازند یا آنها.
-
در این شرایط همیشه یاد مادرش میافتد که چطور اشکهای بچههایش را پاک میکرد و آرام میگفت: «هیچکس تا حالا نگفته زندگی آسونه.» پدر و مادر بودن باعث میشود احساس کنی پتویی هستی که همیشه کوچکتر از آنی است که باید باشد؛ مهم نیست چقدر سعی کنی همه را بپوشانی، همیشه کسی هست که سردش است.
توضیحات نسخه انگلیسی کتاب شهر خرس فردریک بکمن :
Beartown
The #1 New York Times bestselling author of A Man Called Ove returns with a dazzling, profound novel about a small town with a big dream—and the price required to make it come true.
People say Beartown is finished. A tiny community nestled deep in the forest, it is slowly losing ground to the ever encroaching trees. But down by the lake stands an old ice rink, built generations ago by the working men who founded this town. And in that ice rink is the reason people in Beartown believe tomorrow will be better than today. Their junior ice hockey team is about to compete in the national semi-finals, and they actually have a shot at winning. All the hopes and dreams of this place now rest on the shoulders of a handful of teenage boys.
Being responsible for the hopes of an entire town is a heavy burden, and the semi-final match is the catalyst for a violent act that will leave a young girl traumatized and a town in turmoil. Accusations are made and, like ripples on a pond, they travel through all of Beartown, leaving no resident unaffected.
Beartown explores the hopes that bring a small community together, the secrets that tear it apart, and the courage it takes for an individual to go against the grain. In this story of a small forest town, Fredrik Backman has found the entire world.
جملات و بخش هایی از نسخه انگلیسی کتاب شهر خرس فردریک بکمن :
Beartown Quotes
“Hate can be a deeply stimulating emotion. The world becomes easier to understand and much less terrifying if you divide everything and everyone into friends and enemies, we and they, good and evil. The easiest way to unite a group isn’t through love, because love is hard, It makes demands. Hate is simple. So the first thing that happens in a conflict is that we choose a side, because that’s easier than trying to hold two thoughts in our heads at the same time. The second thing that happens is that we seek out facts that confirm what we want to believe – comforting facts, ones that permit life to go on as normal. The third is that we dehumanize our enemy.”
― Beartown
“Never trust people who don’t have something in their lives that they love beyond all reason.”
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
“She’s fifteen, above the age of consent, and he’s seventeen, but he’s still “the boy” in every conversation. She’s “the young woman”.
Words are not small things.”
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
― Beartown
“Being a parent makes you feel like a blanket that’s always too small. No matter how hard you try to cover everyone,”
― Beartown
“Humanity has many shortcomings, but none is stronger than pride.”
― Beartown
“The very worst events in life have that effect on a family: we always remember, more sharply than anything else, the last happy moments before everything fell apart.”
― Beartown
“What you create, others can destroy. Create anyway. Because in the end, it is between you and God. It was never between you and anyone else anyway.”
― Beartown
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.