کتاب «شب بیپایان» Endless Night یک داستان جنایی از «آگاتا کریستی» نویسندهی برجستهی انگلیسی است که اولین بار در ۳۰ اکتبر سال ۱۹۶۷ در انگلستان و پس از آن در ایالاتمتحده باقیمت تقریباً پنج دلار به چاپ رسید. این کتاب دربارهی خانهای به نام بروج است که در مزایدهای قرار است به فروش برسد. این خانه عمارتی قدیمی بر بلندای یک تپهی بسیار زیباست که هر کس رویای زندگی در آن را دارد. مردم روستای اطراف این خانه، آن را نفرین شده میدانند و بر این باور هستند هر کس در آنجا زندگی کند نفرین میشود و پس از مدتی میمیرد.
معرفی و دانلود کتاب Endless Night نوشته Agatha Christie
شب بی پایان از آگاتا کریستی
نام انگلیسی کتاب:
Endless Night
نام فارسی کتاب :
شب بی پایان
نویسنده:
آگاتا کریستی
Agatha Christie
انتشارات:
انتشارات هارپر
harper
فرمت فایل :
ایپاب EPUB
درباره ی کتاب Endless Night از آگاتا کریستی :
کتاب Endless Night (شب بی پایان )یک داستان جنایی از «آگاتا کریستی» نویسندهی برجستهی انگلیسی است که اولین بار در ۳۰ اکتبر سال ۱۹۶۷ در انگلستان و پس از آن در ایالاتمتحده باقیمت تقریباً پنج دلار به چاپ رسید.
کتاب Endless Night دربارهی خانهای به نام بروج است که در مزایدهای قرار است به فروش برسد. این خانه عمارتی قدیمی بر بلندای یک تپهی بسیار زیباست که هر کس رویای زندگی در آن را دارد. مردم روستای اطراف این خانه، آن را نفرین شده میدانند و بر این باور هستند هر کس در آنجا زندگی کند نفرین میشود و پس از مدتی میمیرد. مردم روستا این خانه را کولی آباد مینامند و بسیار از آن نفرت دارند. پسری جوان زمانی که آگهی فروش مزایدهای این خانه را بر روی دیوار فروشگاه جورج اند دراگون میبیند بسیار شیفتهی آن میشود و برای دیدن آن راهی آن منطقه میشود. او هنگامی که عمارت را میبیند به حرفهای روستاییان توجهی نشان نمیدهد و نفرین شدن خانه را خیالی واهی تصور میکند. او تصمیم میگیرد این خانه را بخرد و با همسرش به آنجا برود. حضور این زوج جوان در این عمارت نفرین شده داستان کتاب «شب بیپایان» نوشتهی «آگاتا کریستی» را شکل میدهد.
معرفی کتاب های جدید در پیج اینستاگرام بیبلیوفایل
در بخشهایی از متن ترجمه فارسی کتاب Endless Night میخوانیم :
خواب چه چیز اسرارآمیزی است. با کلی فکر و خیال درباره کولیها و دشمنان ناشناخته و کارآگاههای نفوذی گوشه و کنار خانه و امکان آدمربایی و صدها چیز دیگر به تختخواب میروی و خواب همه این فکر و خیالات را بکلی از تو دور میکند. سفری دور و دراز را در پیش میگیری و نمیدانی که کجا بودهای، ولی از خواب که بیدار میشوی، به دنیای کاملاً جدیدی پا میگذاری. نه نگرانی و دغدغهای. نه دلشورهای، در عوض، هفدهم سپتامبر که از خواب بیدار شدم، شور و شوق و هیجانی داشتم.
با اطمینان به خودم گفتم: «چه روز بینظیری. امروز، روز بینظیری است.» جدی میگفتم. مثل کسانی بودم که در پیامهای بازرگانی برای رفتن به هر جا و انجام دادن هر کار، اعلام آمادگی میکنند. برنامهها را در ذهنم مرور کردم. برنامهریزی کرده بودم که سرگرد فیلپوت را در حراجی که در خانهای روستایی در حدود پانزده میلی ما برقرار بود ببینم. مقداری اشیای خیلی خوب را در آنجا به حراج گذاشته بودند و من از قبل دو سه قلم از کالاهایی را که در فهرست بود علامت زده بودم. از همه چیز پاک هیجانزده بودم.
فیلپوت در مورد ظروف نقره و مبلمان قدیمی و این طور چیزها اطلاعات خیلی خوبی داشت، نه از این جهت که هنرشناس و اهل هنر بود، که همه زندگیاش ورزش و شکار بود بلکه فقط اطلاعات داشت. همه افراد خانوادهاش از این جهت مطلع و آگاه بودند.
موقع صبحانه فهرست را دوباره مرور کردم. الی لباس اسبسواری را پوشیده بود و آمده بود پایین. این روزها بیشتر صبحها به اسبسواری میرفت – گاهی وقتها تنها، و بعضی وقتها با کلودیا. به عادت آمریکاییها، صبحانه فقط قهوه و لیوانی آب پرتقال مینوشید و چیز دیگری نمیخورد. علائق من در انتخاب صبحانه که به هیچ وجه نتوانسته بودم آن را از سر بیرون کنم، اکنون شباهت بسیار به علائق اربابان دوره ویکتوریا داشت. دوست داشتم روی میز صبحانهام مملو از غذاهای گرم باشد. آن روز صبح قلوه خوردم و ژامبون و سوسیس. خوشمزه بود. پرسیدم:
امروز برنامهات چیه، گرتا؟
گرتا گفت که در ایستگاه مارکت جدول با کلودیا هاردکسل قرار ملاقات دارد و قرار است از آنجا به لندن به سفید حراج بروند.
پرسیدم که سفید حراج چیست:
– بعضی واقعاً باید آنجا چیزهای سفید حراج کنند؟
گرتا نگاهی تحقیرآمیز به من کرد و گفت که سفید حراج به معنی مرکز حراج ملافه و شمد و روتختی و پتو و حوله و این جور چیزهاست. یکی از فروشگاههای خیابان بوند، جنسهای ارزان و خیلی مرغوبی داشت که قبلاً از آنجا فهرستی از اجناس خود را برای او ارسال کرده بودند.
پا گذارند مردمی به جهان
که بود سهمشان غم و حرمان
هر شبانگاه و هر سپیده دمان
پا گذارند مردمی به جهان
عده ای را نصیب شادی و شور
عده ای را شبان بی پایان
آغاز من در انجام من است ، عبارتی است که بارها از زبان مردم شنیده ام ، درست هم به نظر می رسد ، ولی راستی به چه معناست؟
آیا نقطه ی به خصوصی هست که بتوان بر آن انگشت گذاشت و گفت : ماجرا همه از این روز آغاز شد ، از این این لحظه بخصوص و در این جای بخصوص و با این حادثه ی بخصوص؟ …
بروج ، کولی آباد ، الی ، راز ، ازدواج … آگاتاکریستی این بار با لحنی شاعرانه روایتش را به دست قهرمان داستان داده تا او شب بی پایان را برای ما تعریف کند ، لحنی نیمه شاعرانه ، پر از افسوس … افسوس از خوشبختی از دست رفته … و شبی بی پایان بر جای مانده
آغاز من در انجام است. عبارتی است که بارها از زبان مردم شنیدهام. درست هم به نظر میرسد. ولی راستی به چه معناست؟ آیا نقطه بخصوصی هست که بتوان بر آن انگشت گذاشت و گفت: ماجرا همه از این روز آغاز شد، از این لحظه بخصوص و در این جای بخصوص و با این حادثه بخصوص؟ ماجرای من شاید از آنجا آغاز شد که چشمم به آگهی فروش افتاد که بر دیوار فروشگاه “جورج اند دراگون” نصب بود و خبر از فروش مزایدهای ملک قیمتی و ارزشمند “بروج” میداد و ضمن توصیف جزئیات مساحت آن به میل و فرلانگ، با تصویری کاملا ایدهآل از عمارت “بروج” همراه بود. تصویری که شاید مال نخستین سالهای احداث آن در حدود هشتاد تا صد سال پیش بود…
توضیحات کتاب Endless Night از Agatha Christie :
Gipsy’s Acre was a truly beautiful upland site with views out to sea – and in Michael Rogers it stirred a child-like fantasy. There, amongst the dark fir trees, he planned to build a house, find a girl and live happily ever after. Yet, as he left the village, a shadow of menace hung over the land. For this was the place where accidents happened. Perhaps Michael should have heeded the locals’ warnings: ‘There’s no luck for them as meddles with Gipsy’s Acre.’ Michael Rogers is a man who is about to learn the true meaning of the old saying ‘In my end is my beginning.’
The title Endless Night was taken from William Blake’s Auguries of Innocence and describes Christie’s favourite theme in the novel: a “twisted” character, who always chooses evil over good.
Christie finished Endless Night in six weeks, as opposed to the three-four months that most of her other novels took. Despite being in her seventies while writing it, she told an interviewer that being Michael, the twenty-something narrator, “wasn’t difficult. After all, you hear people like him talking all the time.”
The book is dedicated to Christie’s relative “Nora Prichard from whom I first heard the legend of Gipsy’s Acre.” Gipsy’s Acre was a field on the Welsh moors.
جملاتی از متن نسخه انگلیسی کتاب Endless Night از Agatha Christie :
“The trouble with you and me, is that we don’t live in the real world. We dream of fantastic things that may never happen.”
― Endless Night
“Some are born to sweet delight, Some are born to endless night.”
“I suppose what I really am is restless. I want to go everywhere, see everything, do everything. I want to find something. Yes, that’s it, I want to find something.”
― Endless Night
“One of the oddest things in life I think is the things one remembers.”
“I just woke up feeling happy this morning. You know those days when everything in the world seems right.”
― Endless Night
“Tea’s a thing that need never be finished.”
“There’s a saying by some great writer or other that no man is a hero to his valet. Perhaps everyone ought to have a valet.”
― Endless Night
“Most of the rich people I’ve known have been fairly miserable.”
“Go away where you’re loved and taken care of and looked after.”
― Endless Night
“Born poor doesn’t mean you’ve got to stay poor. Money’s queer. It goes where it’s wanted.”
“In the end is my beginning… That’s a quotation I’ve often heard people say.”
“She’d never stopped for a moment wanting me to be different but her wishes were never going to come true.”
“That rebellion of mine was an important turning point in my life.”
― Endless Night
“Where large sums of money are concerned, it is advisable to trust nobody.”
“Faces are tricky unless you can connect up when and where you’d seen them.”
“Oh no, I’m not brave. When a thing is certain there’s nothing to be brave about. All you can do is to find your consolation.”
“When youth begins to pass, fun isn’t fun any longer.”
“The house only isn’t enough, you see. It has to have
the setting. That’s just as important. It’s like a ruby or an emerald. A beautiful stone is only a beautiful stone. It doesn’t lead you anywhere further. It doesn’t mean anything, it has no form or significance until it has its setting. And the setting has to have a beautiful jewel to be worthy of it. I take the setting, you see, out of the landscape, where it exists only in its own right. It has no meaning until there is my house sitting proudly like a jewel within its grasp.”
“It wasn’t what you were born to, and no good comes from getting out of your station in life.”
“She’s a gipsy really. That’s why she can’t stay in houses. She wanders away and comes back again.”
“Nobody shall drive us away,” I said. “We’re going to be happy here.” We said it like a challenge to fate.”
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.