رمان انگلیسی Outline نوشته راشل کاسک Rachel Cusk ،داستان در مورد نوشتن و صحبت کردن ، درباره تواضع و بیان خود ،درباره تمایل به خلق و هنر انسان در تعریف خود که در آن آرزو شکل جهانی خود را پیدا می کند
معرفی و دانلود کتاب “Outline” اثر Rachel Cusk
طرح نوشته راشل کاسک
نام انگلیسی کتاب:
Outline
نام فارسی کتاب:
طرح
نویسنده:
راشل کاسک
Rachel Cusk
معرفی و دانلود کتاب “Outline” اثر راشل کاسک
کتاب “Outline” (طرح) اثر تحسینشده راشل کاسک (Rachel Cusk)، رمانی است که با سبکی منحصر به فرد و تأثیرگذار، به کاوش در پیچیدگیهای هویت، خودبیانگری و ماهیت داستانسرایی میپردازد. این رمان که به دلیل رویکرد نوآورانه خود در ادبیات معاصر شناخته شده است، شما را به سفری فکری میبرد و دیدگاههای جدیدی درباره زندگی، روابط و هنر ارائه میدهد. اگر به دنبال دانلود Outline by Rachel Cusk هستید و میخواهید با یکی از مهمترین آثار ادبی اخیر آشنا شوید، این معرفی برای شماست.
“Outline”: کاوشی در میان داستانهای زندگی
رمان “Outline” داستان یک نویسنده زن را روایت میکند که در اوج تابستان برای تدریس یک دوره نویسندگی به آتن سفر میکند. در طول اقامتش، در حالی که شرایط زندگی خود او نامشخص باقی میماند، به مخاطبی برای زنجیرهای از روایتها تبدیل میشود. افرادی که با او ملاقات میکنند – از همسفرش در پرواز گرفته تا افراد مختلفی که در آتن با آنها روبرو میشود – یکی پس از دیگری داستانهای زندگی خود را برای او بازگو میکنند.
با آغاز از مسافر کنار دستی در پرواز و حکایتهای او از قایقهای سریع و ازدواجهای ناموفق، داستانگویان از عشقها، جاهطلبیها، دردها، اضطرابها و درک خود از زندگی روزمره سخن میگویند. در گرمای خفهکننده و هیاهوی حیرتانگیز شهر آتن، توالی این صداها شروع به بافتن یک تابلوی پیچیده انسانی میکند. هرچه بیشتر صحبت میکنند، شنونده آنها (نویسنده) هرچه بیشتر گریزان و نامحسوس میشود؛ او حسابهایشان را شکل میدهد و هدایت میکند تا اینکه مضامین خاصی شروع به ظهور میکنند: تجربه فقدان، ماهیت زندگی خانوادگی، دشواری صمیمیت، و رمز و راز خود خلاقیت.
موضوع اصلی و سبک روایت:
“Outline” رمانی است درباره نوشتن و صحبت کردن، درباره خودمحوکنندگی (self-effacement) و خودبیانگری (self-expression)، درباره تمایل به خلق و هنر انسانی خودنگارهسازی که در آن این تمایل شکل جهانی خود را پیدا میکند. راشل کاسک با استفاده از این سبک روایی خاص که در آن شخصیت اصلی بیشتر شنونده است تا روایتگر، به خواننده اجازه میدهد تا خود را در تجربیات دیگران غرق کند و از طریق بازتاب آنها به درکی عمیقتر از وجود و هویت برسد. این رمان تجربهای فکری و درونگرا را فراهم میآورد که چالشبرانگیز و در عین حال روشنگر است.
جملات و بخشهایی از کتاب “Outline”:
- “همانطور که اتفاق افتاد، من دیگر به ادبیات به عنوان شکلی از خودبرتربینی یا حتی خودتعریفی علاقهای نداشتم. هیچ میلی نداشتم ثابت کنم یک کتاب بهتر از دیگری است؛ در واقع، اگر چیزی را میخواندم که تحسین میکردم، بهطور فزایندهای تمایلی به ذکر آن نداشتم. آنچه شخصاً برای من حقیقت داشت، به نظر میرسید که بیارتباط با فرآیند متقاعد کردن دیگران است. دیگر نمیخواستم کسی را به چیزی متقاعد کنم.”
-
“As it happened, I was no longer interested in literature as a form of snobbery or even self-definition. I had no desire to prove that one book was better than another; in fact, if I read something I admired, I found myself increasingly disinclined to mention it at all. What I knew personally to be true had come to seem unrelated to the process of persuading others. I did not, any longer, want to persuade anyone of anything.”
-
- “آنچه رایان از این آموخته بود این است که شکستهایت همیشه به تو بازمیگردند، در حالی که موفقیتهایت چیزی است که همیشه باید خودت را به آن متقاعد کنی.”
-
“What Ryan had learned from this is that your failures keep returning to you, while your successes are something you always have to convince yourself of.”
-
- “گاهی اوقات به نظر من رسیده که زندگی مجموعهای از مجازاتها برای چنین لحظات ناآگاهی است، که سرنوشت خود را با آنچه متوجه نمیشوی یا دلسوزی نمیکنی، رقم میزنی؛ که آنچه نمیدانی و تلاشی برای درک آن نمیکنی، همان چیزی خواهد شد که به زور باید آن را بشناسی.”
-
“Sometimes it has seemed to me that life is a series of punishments for such moments of unawareness, that one forges one’s own destiny by what one doesn’t notice or feel compassion for; that what you don’t know and don’t make the effort to understand will become the very thing you are forced into knowledge of.”
-
- “ظرفیت انسان برای خودفریبی ظاهراً بینهایت است – و اگر چنین است، چگونه میتوانیم بفهمیم، جز با زیستن در حالتی از بدبینی مطلق، که بار دیگر خودمان را فریب میدهیم؟”
-
“The human capacity for self-delusion is apparently infinite – and if that is the case, how are we ever meant to know, except by existing in a state of absolute pessimism, that once again we are fooling ourselves?”
-
- “اما همه چیز از بین میرود، هر چقدر هم که تلاش کنی متوقفش کنی. و برای هر آنچه به تو بازمیگردد، سپاسگزار باش.”
-
“But everything falls away, try as you might to stop it. And for whatever returns to you, be grateful.”
-
- “مردم وقتی قدرت خود را بر دیگران نشان میدهند، کمترین آگاهی را از آنها دارند.”
-
“People are least aware of others when demonstrating their own power over them.”
-
- “احساس میکردم میتوانم کیلومترها شنا کنم، به سمت اقیانوس: تمایل به آزادی، انگیزهای برای حرکت، مرا به سمت خود میکشید گویی نخی به سینهام بسته شده بود. این انگیزهای بود که خوب میشناختم و آموخته بودم که این فراخوانی از دنیای بزرگتری که قبلاً به آن اعتقاد داشتم نیست. این صرفاً تمایلی برای فرار از آنچه داشتم بود.”
-
“I felt that I could swim for miles, out into the ocean: a desire for freedom, an impulse to move, tugged at me as though it were a thread fastened to my chest. It was an impulse I knew well, and I had learned that it was not the summons from a larger world I used to believe it to be. It was simply a desire to escape from what I had.”
-
- “یعنی، هرگز نشنیدهاید کسی بگوید میخواسته خیانت کند اما وقتش را پیدا نکرده است، درست است؟”
-
“I mean, you never hear someone say they wanted to have an affair but they couldn’t find the time, do you?”
-
- “گفتم تفاوت زیادی بین چیزهایی که میخواستم و چیزهایی که ظاهراً میتوانستم داشته باشم، وجود دارد، و تا زمانی که سرانجام و برای همیشه با این واقعیت کنار نیامده بودم، تصمیم گرفته بودم اصلاً چیزی نخواهم.”
-
“There was a great difference, I said, between the things I wanted and the things I could apparently have, and until I had finally and forever made my peace with that fact, I had decided to want nothing at all.”
-
- “گفتم، گمان میکنم این یک تعریف از عشق است، اعتقاد به چیزی که فقط شما دو نفر میتوانید ببینید.”
-
“I suppose, I said, it is one definition of love, the belief in something that only the two of you can see.”
-
- “این هم از نوشتن: وقتی برای شور و اشتیاق فضا باز میکنی، ظاهر نمیشود.”
- “That’s writing for you: when you make space for passion, it doesn’t turn up.”
- “گفت: “میتوانستی تمام زندگیات را صرف این کنی که وقایع را به اشتباهات خودت برگردانی.”
-
“You could spend your whole life’, she said, ‘trying to trace events back to your own mistakes.”
-
- “…وقتی پسرانم در سن آن دو پسر جهنده بودند، آنقدر صمیمی بودند که جدا کردن طبیعتهای جداگانه آنها دشوار بود. آنها از لحظهای که صبح چشم باز میکردند تا لحظهای که دوباره آنها را میبستند، بدون توقف با هم بازی میکردند. بازی آنها نوعی خلسه مشترک بود که در آن دنیاهای خیالی کامل را خلق میکردند، و همیشه درگیر بازیها و پروژههایی بودند که برنامهریزی و اجرای آنها برایشان به همان اندازه واقعی بود که برای دیگران نامرئی: گاهی اوقات من چیزی ظاهراً بیاهمیت را جابجا میکردم یا دور میانداختم، فقط برای اینکه به من گفته شود که آن یک شی مقدس در بازیهای خیالی در حال انجام است، روایتی که به نظر میرسید مانند یک رودخانه جادویی در خانه ما جریان دارد، پایانناپذیر، و میتوانستند به دلخواه وارد آن شوند و از آن خارج شوند، از آن آستانهای که هیچ کس دیگری نمیتوانست ببیند وارد عنصری دیگر میشدند. و سپس یک روز رودخانه خشک شد: دنیای مشترک تخیل آنها متوقف شد، و دلیلش این بود که یکی از آنها – حتی یادم نمیآید کدامشان بود – دیگر به آن اعتقاد نداشت. به عبارت دیگر، تقصیر کسی نبود؛ اما با این حال به من نشان داده شد که چقدر از آنچه در زندگی آنها زیبا بود، نتیجه دیدگاهی مشترک از چیزهایی بود که به سختی میتوان گفت وجود داشتند.”
-
“…when my sons were the ages of those two leaping boys, they were so intimate it would have been hard to disentangle their separate natures. They used to play together without pause from the moment they opened their eyes in the morning to the moment they closed them again. Their play was a kind of shared trance in which they created whole imaginary worlds, and they were forever involved in games and projects whose planning and execution were as real to them as they were invisible to everyone else: sometimes I would move or throw away some apparently inconsequential item, only to be told that it was a sacred prop in the ongoing make-believe, a narrative which seemed to run like a magic river through our household, inexhaustible, and which they could exit and re-enter at will, moving over that threshold which no one else could see into another element. And then one day the river dried up: their shared world of imagination ceased, and the reason was that one of them – I can’t even recall which one it was – stopped believing in it. In other words, it was nobody’s fault; but all the same it was brought home to me how much of what was beautiful in their lives was the result of a shared vision of things that strictly speaking could not have been said to exist.”
-
- “جمله نه خوب به این دنیا میآید و نه بد، و اینکه تعیین شخصیت آن یک مسئله از دقیقترین تنظیمات ممکن است، فرآیندی شهودی که اغراق و زور برای آن کشنده است.”
-
“A sentence is born into this world neither good nor bad, and that to establish its character is a question of the subtlest possible adjustments, a process of intuition to which exaggeration and force are fatal.”
-
- “در پاسخ به سوال او گفتم غیرممکن است که دلایل پایان ازدواج را بیان کنم: از جمله دلایل دیگر، ازدواج یک سیستم اعتقادی، یک داستان است، و گرچه خود را در چیزهایی واقعی نشان میدهد، اما انگیزهای که آن را هدایت میکند نهایتاً مرموز است. آنچه در نهایت واقعی بود، از دست دادن خانه بود، که به موقعیت جغرافیایی چیزهایی تبدیل شده بود که غایب شده بودند و به گمانم امید بازگشت آنها را نشان میداد. نقل مکان از خانه، به نوعی اعلام این بود که ما دیگر منتظر نماندهایم؛”
-
“It was impossible, I said in response to his question, to give the reasons why the marriage had ended: among other things a marriage is a system of belief, a story, and though it manifests itself in things that are real enough, the impulse that drives it is ultimately mysterious. What was real, in the end, was the loss of the house, which had become the geographical location for things that had gone absent and which represented, I supposed, the hope that they might one day return. To move from the house was to declare, in a way, that we had stopped waiting;”
-
- “اما به نوعی مانند نگاه کردن به عکسهای قدیمی خودت است. نقطهای فرا میرسد که نیاز است سوابق بهروز شوند، زیرا پیوندهای زیادی با آنچه بودهای از دست دادهای. او کاملاً نمیداند چگونه این اتفاق افتاده است؛ تنها میداند که دیگر خود را در آن داستانها نمیشناسد، گرچه احساس فوران نوشتن آنها را به یاد میآورد، چیزی در درون خودش که جمع میشد و بهطور غیرقابل مقاومتی برای به دنیا آمدن فشار میآورد. او از آن زمان دیگر آن احساس را نداشته است؛ تقریباً فکر میکند برای اینکه نویسنده بماند، باید دوباره از نو نویسنده شود، در حالی که ممکن است به راحتی فضانورد یا کشاورز شود. انگار که او کاملاً به یاد نمیآورد چه چیزی در وهله اول، سالها قبل، او را به سمت کلمات سوق داده است، با این حال کلمات همان چیزی است که هنوز با آنها سر و کار دارد. گفت: گمان میکنم کمی شبیه ازدواج است. شما یک ساختار کامل را بر پایه یک دوره شدت میسازید که هرگز تکرار نمیشود. این پایه ایمان شماست و گاهی به آن شک میکنید، اما هرگز آن را انکار نمیکنید زیرا بخش زیادی از زندگی شما بر آن بنا شده است.”
-
“But in a way it’s like looking at old photographs of yourself. There comes a point at which the record needs to be updated, because you’ve shed too many links with what you were. He doesn’t quite know how it happened; all he knows is that he doesn’t recognize himself in those stories any more, though he remembers the bursting feeling of writing them, something in himself massing and pushing irresistibly to be born. He hasn’t had that feeling since; he almost thinks that to remain a writer he’d have to become one all over again, when he might just easily become an astronaut, or a farmer. It’s as if he can’t quite remember what drove him into words in the first place, all those years before, yet words are what he still deals in. I suppose it’s a bit like marriage, he said. You build a whole structure on a period of intensity that’s never repeated. It’s the basis of your faith and sometimes you doubt it, but you never renounce it because too much of your life stands on that ground.”
-
- “برای بسیاری از زنان،” گفت، “داشتن فرزند، تجربه اصلی خلاقیت آنهاست، و با این حال کودک هرگز یک شی خلق شده باقی نخواهد ماند؛ مگر اینکه،” گفت، “قربانی مادر از خودش مطلق باشد، که مال من هرگز نمیتوانست باشد، و این روزها هیچ زنی نباید چنین باشد.”
-
“For many women,’ she said, ‘having a child is their central experience of creativity, and yet the child will never remain a created object; unless,’ she said, ‘the mother’s sacrifice of herself is absolute, which mine never could have been, and which no woman’s ought to be these days.”
-
- “اما آنچه دیگران فکر میکردند دیگر کمکی به من نمیکرد. آن افکار فقط در ساختارهای خاصی وجود داشتند، و من قطعاً آن ساختارها را ترک کرده بودم.”
-
“But what other people thought was no longer of any help to me. Those thoughts only existed within certain structures, and I had definitively left those structures.”
-
- “و از آن دو شیوه زندگی – زندگی در لحظه و زندگی خارج از آن – کدام واقعیتر بود؟”
-
“And of those two ways of living – living in the moment and living outside it – which was more real?”
-
- “موسیقی،” او با حالتی بیحال و رؤیاگونه گفت. “موسیقی خائن اسرار است؛ حتی از رویاها هم خیانتکارتر است، که حداقل فضیلت خصوصی بودن را دارند.”
-
“Music,’ she said, in a languorous and dreamlike manner. ‘Music is a betrayer of secrets; it is more treacherous even than dreams, which at least have the virtue of being private.”
-
- “و به همین ترتیب من نیز شروع به دیدن ترسها و خواستههای خودم در بیرون از خودم میکردم، شروع به دیدن در زندگی دیگران تفسیری بر زندگی خودم میکردم.”
-
“And likewise I was beginning to see my own fears and desires manifested outside myself, was beginning to see in other people’s lives a commentary on my own.”
-
- “دوست دارم شخصیت یکی از رمانهای دی. اچ. لارنس باشم، که در یکی از رمانهای او زندگی میکند. افرادی که با آنها ملاقات میکنم حتی به نظر نمیرسد شخصیت داشته باشند. و زندگی وقتی از چشم او به آن نگاه میکنم بسیار غنی به نظر میرسد، با این حال زندگی خودم اغلب عقیم به نظر میرسد، مانند یک تکه زمین بد، گویی هر چقدر هم تلاش کنم چیزی در آن رشد نخواهد کرد.”
-
“I would like to be a D.H. Lawrence character, living in one of his novels. The people I meet don’t even seem to have characters. And life seems so rich, when I look at it through his eyes, yet my own life very often appears sterile, like a bad patch of earth, as if nothing will grow there however hard I try.”
-
- “احتمالاً احساسات او را شریک نبودم – او واقعاً امیدوار بود که شریک نباشم – اما او دیگر علاقهای به معاشرت نداشت؛ در واقع، بهطور فزایندهای دیگران را کاملاً گیجکننده مییافت. گفت: آدمهای جالب مثل جزیرهها هستند: در خیابان یا مهمانی با آنها برخورد نمیکنی، باید بدانی کجا هستند و با قرار قبلی به سراغشان بروی.”
-
“I probably didn’t share his feelings – he hoped, really, that I didn’t – but he was no longer interested in socialising; in fact, increasingly he found other people positively bewildering. The interesting ones are like islands, he said: you don’t bump into them on the street or at a party, you have to know where they are and go to them by arrangement.”
-
- “همسایه من دوباره به سمت من برگشت و پرسید چه کاری مرا به آتن میبرد. برای بار دوم تلاش آگاهانه او را برای پرسش احساس کردم، گویی خود را در بازیافت اشیایی که از دستش میافتادند، آموزش داده بود. به یاد آوردم وقتی هر یک از پسرانم نوزاد بودند، عمداً چیزها را از صندلی بلندشان پایین میانداختند تا سقوط آنها را بر کف زمین تماشا کنند، فعالیتی به همان اندازه برای آنها دلنشین که نتایج آن هولناک بود. آنها به چیز افتاده – یک تکه نان خشک نیمهخورده، یا یک توپ پلاستیکی – خیره میشدند و بهطور فزایندهای از عدم بازگشت آن بیقرار میشدند. سرانجام شروع به گریه میکردند، و معمولاً متوجه میشدند که شی افتاده از آن طریق به آنها بازمیگردد. همیشه برایم تعجبآور بود که واکنش آنها به این زنجیره از وقایع تکرار آن بود: به محض اینکه شی در دستشان بود، دوباره آن را رها میکردند، خم میشدند تا سقوط آن را تماشا کنند. لذت آنها هرگز کم نشد و پریشانی آنها نیز همینطور. همیشه انتظار داشتم که در نقطهای متوجه شوند که پریشانی غیرضروری است و انتخاب کنند که از آن اجتناب کنند، اما هرگز این کار را نکردند. خاطره رنج هیچ تأثیری بر آنچه انتخاب میکردند انجام دهند نداشت: برعکس، آنها را مجبور به تکرار آن میکرد، زیرا رنج همان جادویی بود که باعث میشد شی بازگردد و لذت رها کردن آن را دوباره ممکن میساخت. اگر من از بازگرداندن آن در همان بار اولی که آن را رها کردند خودداری میکردم، گمان میکنم چیز بسیار متفاوتی را میآموختند، اگرچه مطمئن نبودم که آن چه بود.”
-
“My neighbour turned to me again, and asked me what work it was that was taking me to Athens. For the second time I felt the conscious effort of his enquiry, as though he had trained himself in the recovery of objects that were falling from his grasp. I remembered the way, when each of my sons was a baby, they would deliberately drop things from their high chair in order to watch them fall to the floor, an activity as delightful to them as its consequences were appalling. They would stare down at the fallen thing – a half-eaten rusk, or a plastic ball – and become increasingly agitated by its failure to return. Eventually they would begin to cry, and usually found that the fallen object came back to them by that route. It always surprised me that their response to this chain of events was to repeat it: as soon as the object was in their hands they would drop it again, leaning over to watch it fall. Their delight never lessened, and nor did their distress. I always expected that at some point they would realise the distress was unnecessary and would choose to avoid it, but they never did. The memory of suffering had no effect whatever on what they elected to do: on the contrary, it compelled them to repeat it, for the suffering was the magic that caused the object to come back and allowed the delight in dropping it to become possible again. Had I refused to return it the very first time they dropped it, I suppose they would have learned something very different, though what that might have been I wasn’t sure.”
-
- “با این حال، او گفت، من هنوز به عشق اعتقاد دارم. عشق تقریباً همه چیز را بازسازی میکند، و در جایی که نتواند بازسازی کند، درد را از بین میبرد.”
-
“Yet I still, he said, believe in love. Love restores almost everything, and where it can’t restore, it takes away the pain.”
-
- “با این حال، اکنون به نظرش میرسید که آن زندگی تقریباً ناخودآگاهانه زندگی شده بود، که او در آن گم شده بود، جذب آن شده بود، همانطور که میتوانید در یک کتاب جذب شوید، به وقایع آن اعتقاد داشته باشید و کاملاً از طریق و با شخصیتهای آن زندگی کنید. هرگز از آن زمان دیگر نتوانسته بود خود را جذب کند؛ هرگز دیگر نتوانسته بود به این شیوه اعتقاد داشته باشد. شاید همین بود – از دست دادن اعتقاد – که اشتیاق او به زندگی قدیم را تشکیل میداد.”
-
“All the same, it seemed to him now that that life had been lived almost unconsciously, that he had been lost in it, absorbed in it, as you can be absorbed in a book, believing in its events and living entirely through and with its characters. Never again since had he been able to absorb himself; never again had he been able to believe in that way. Perhaps it was that – the loss of belief – that constituted his yearning for the old life.”
-
- “همیشه لحظه خطرناکی است، گفت، برای گرفتن یک تصمیم بزرگ، وقتی مطمئن نیستی چه چیزی لایق توست. واضح است که دوستانش با نظر او موافق بودند، زیرا همه آنها بدون تردید او را ترغیب کردند که آن را بپذیرد. جالب است که مردم چقدر مشتاقند شما کاری را انجام دهید که خودشان هرگز آرزوی انجام آن را ندارند، چقدر با اشتیاق شما را به سمت نابودی خودتان سوق میدهند: حتی مهربانترینشان، آنها که بیشترین عشق را دارند، به ندرت میتوانند منافع شما را در نظر بگیرند، زیرا معمولاً از درون زندگیهایی با امنیت بیشتر و محدودیت بیشتر به شما توصیه میکنند، جایی که فرار یک واقعیت نیست بلکه صرفاً چیزی است که گاهی اوقات آرزویش را دارند. شاید، گفت، همه ما مانند حیوانات در باغ وحش هستیم، و به محض اینکه میبینیم یکی از ما از حصار خارج شده، به او فریاد میزنیم که مثل دیوانهها بدود، حتی اگر نتیجه آن فقط گم شدن او باشد.”
-
“That is always a dangerous moment, he said, to make a big decision, when you are not sure of what you deserve. Evidently his friends shared his opinion, because all of them urged him, without hesitation, to take it. It is interesting how keen people are for you to do something they would never dream of doing themselves, how enthusiastically they drive you to your own destruction: even the kindest ones, the ones that are most loving, can rarely have your interests at heart, because usually they are advising you from within lives of greater security and greater confinement, where escape is not a reality but simply something they dream of sometimes. Perhaps, he said, we are all like animals in the zoo, and once we see that one of us has got out of the enclosure we shout at him to run like mad, even though it will only result in him becoming lost.”
-
- “گفت: “چیزی که او تحمل نمیکرد، هر نوع وانمود کردنی بود، بهویژه وانمود کردن به تمایل، که در آن کسی نیاز به تصاحب کامل او را وانمود میکرد، در حالی که در واقع آنچه میخواست استفاده موقت از او بود. خودش، گفت، کاملاً مایل به استفاده از دیگران بود، اما فقط زمانی آن را تشخیص میداد که آنها این قصد را در خودشان اعتراف میکردند.”
-
“What she couldn’t stand, she said, was pretence of any kind, especially the pretence of desire, wherein someone feigned the need to possess her wholly when in fact what he wanted was to use her temporarily. She herself, she said, was quite willing to use others too, but she only recognised it once they had admitted this intention in themselves.”
-
جوایز کتاب Outline :
- نامزد جایزه اسکاتیابنک گیلر سال ۲۰۱۵
- نامزد جایزه گاورنر کانادا سال ۲۰۱۵
- نامزد نشان کارنگی سال ۲۰۱۶
- از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز
چرا “Outline” راشل کاسک را بخوانیم؟
“Outline” رمانی برای خوانندگانی است که به دنبال آثاری متفاوت، عمیق و تفکربرانگیز هستند. سبک روایتگری منحصربهفرد کاسک، شما را به درون دنیایی از داستانهای شخصی میکشد که همگی به نوعی بازتابکننده تجربیات بزرگتر انسانی هستند. این کتاب چالشها و لذتهای ارتباط انسانی، از دست دادن، خلاقیت و جستجو برای معنا را با ظرافتی خاص به تصویر میکشد. برای تجربهای خواندنی که مرزهای داستانسرایی را جابجا میکند، دانلود کتاب Outline راشل کاسک را به شما توصیه میکنیم.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- پسورد تمامی فایل ها www.bibliofile.ir است.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- در صورتی که این فایل دارای حق کپی رایت و یا خلاف قانون می باشد ، لطفا به ما اطلاع رسانی کنید.
هنوز هیچ نقد و بررسی وجود ندارد.